InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۸ 3.9 (9)

3 دیدگاه
    _اون پسر دایی منه بردیا ….دیگه شاید متوجه ی قضیه بشی ! شاید علت اینکه رفتار آمد باهاشون ندارم همینه . او سکوت کرد و تکه ای گوشت را در دهانم گذاشتم ار اینکه با درک بود و همیشه سکوت می کرد را دوست داشتم . بنابراین بلند…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۷ 3 (2)

7 دیدگاه
    بردیا سینی را با دستانش گرفت ، اما نصف چای رو دستم خالی شده بود . ترسیده سینی را در دستش گرفت و گفت :   _اشکال نداره …من برم برات دستمال بیارم   و آرام قدم برداشت ، همانطور که دستانم میسوخت خیره به او نگاه کردم…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۶ 3 (2)

5 دیدگاه
    _بله شما کاملا درست میگید.. با خودکار در دفتری چیزی نوشت مضطرب به سالن نگاه می کردم ، برگه را دستم داد و گفت: _حالا با من بیا. ♧♧♧۱۲ سال بعد ♧♧♧ رژ لب قرمزی را به لب هایم زدم ، شکوفه که یکی از دوست جدیدم بود…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۵ 3 (2)

1 دیدگاه
  لب گزیدم ، کمی بهم بر خورده بود ، کل روز ها مشغول حرف زدن بود الان کار داشت..و این باعث میشد حرصی بشوم . _من فقط ازتون یک سوال پرسیدم. هست یا نه ! آدامس را داخل دهانش گذاشت و لیست را شروع به نوشتن کرد همان لحظه…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۴ 1 (1)

2 دیدگاه
    دانه های سفید و زیبای برف زمین را پوشانده بود ، هوا تاریک شده بود و سرد ! دستانم را داخل جیب شلوارم گذاشتم ، و به آسمان خیره شدم، ابر های مشکی که باعث میشد دانه های بلورین برف  دیده شود.و این بود که نشان میداد زمستان…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۳ 1 (1)

7 دیدگاه
    در اتوبوس نشسته بودم …ساعت ۷ صبح بود و هوا هنوز کامل روشن نشده بود. به شناسنامه ام نگاه کردم …یک شناسنامه ی جدید! اسمم حنا احمدی بود…با بیست و پنج سال سن …ازدواج کرده بودم بچه داشتم . پوزخندی زدم اطلاعات شناسنامه کلش غلط بود بردیا در…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۲ 1 (1)

2 دیدگاه
    آیا حرفی که شنیده بود درست بود؟فرید آنقدر پست بود که حتی خاک ترنم خشک نشده اینکار بی شرمانه را انجام دهد؟   درک نمی کرد، شاید گوشش اشتباه شنیده چون آنقدر ها هم فرید بیشعور نبود.   _ببین عزیزم رفتم سونو..بچه ۴ ماهشه چطور نفهمیدم؟   و…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

جرئت و شهامت پارت ۴۱ 1 (1)

6 دیدگاه
  فیروزه خانم آب قند را نزدیک لب تابان کرد ،همه مشکی پوشیده بودند.تنها کسی که زجه میزد و میسوخت تابان بود.:     _ای خدااااا دارم میسوزم …دارم میسوزم از این دلتنگی حسرتش مونده تو دلم که بغلش کنم.     همه ی حرف هایش با فریاد بود،فریادی بلند…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۴۰ 3 (2)

6 دیدگاه
    ~ ~ ~ ~ ~ ~ چند روز از آن روز شوم و غم انگیز گذشت. رعد و برق انگار میخواست آسمان را بشکافت . و بردیا هم از ترس به سمت من هجوم می آورد. هوای سرد پاییزی باعث میشد دیگر نتوانم پنجره را برای یک دقیقه…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۹ 1 (1)

14 دیدگاه
    #رمان_جرات_و_شهامت داشتم به همراه آن کوچولو که اسمش بردیا بود چیبس می خوردم.پسرک با مزه ای بود. طبق معمول دو روز بود که من آیدا را در این خانه ندیدم.حتما کار داشت که نمی آمد.داشت کارتون تام و جری پخش می‌شد،نمیدانم چرا اینقدر به این کودک حس خوبی…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۸ 1 (2)

بدون دیدگاه
    عقب عقب می رفتم.حس می کردم آن پسر در حال خودش نیست.و او هم مثل آیدا میخندید و نزدیکم میشد.چی می‌توانستم بگویم؟ اصلا چه کاری می‌توانستم بکنم؟از ترس چانه ام می لرزید و این اصلا خوب نبود.! این یعنی ضعیفم! من زمانی که فرار کردم،باید می دانستم این…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۷ 1 (1)

3 دیدگاه
    اهومی گفت و در آینه به خودش نگاه می کرد. دوست نداشتم که بی حجاب باشم. و آن لباسی که آیدا برایم گرفته بود خیلی پوشیده بود . _ایدا من نمیتونم همچنین کاری انجام بدم.   سر تا پا نگاهی به من انداخت و لبخند ملیح زد و…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۶ 1 (1)

16 دیدگاه
    آیدا با لحن پوزخندی می گوید: _میتونی وایسی کار پیدا کنی البته تو گوشه ی خیابون همانطور که آب را از دستش می گرفتم،در ذهنم دو دو تا و سه چهار تا می کردم .دیدم در این وضعیت من ،شاید این بهترین کار باشد . تو دلم مدام…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۵ 1 (1)

بدون دیدگاه
    ماشین هایی که حرکت می کردند .و مشخص بود که مسافر هستند.خوشحال و خندان.   چیزی که من چند روزه نداشتم. راه افتادم خیابان ها رو قدم زدن.یک پاساژ بزرگی را دیدم.   وای چقدر لباس های قشنگی! لباس هایی که چقدر می‌تواند ظاهر و قیافه ی دیگران…
InShot ۲۰۲۳۰۸۰۹ ۲۳۱۶۵۵۱۵۷

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۴ 1 (1)

4 دیدگاه
    _ما فقط با اونا کار داریم ،اونایی که پولدارن و بی درد و اصلا نمیتونن درک کنن که ما بدبخت بیچاره ها چی می کشیم…و میخوام حقمو از اونا بگیرم سکوت خودم را شکستم،با یک اخم بر پیشانی و بدنی که از ترس یخ زده بود شروع کردم…