رمان جرئت و شهامت پارت ۴۵

3
(2)

 

لب گزیدم ، کمی بهم بر خورده بود ، کل روز ها مشغول حرف زدن بود الان کار داشت..و این باعث میشد حرصی بشوم .

_من فقط ازتون یک سوال پرسیدم. هست یا نه !

آدامس را داخل دهانش گذاشت و لیست را شروع به نوشتن کرد همان لحظه حس کردم کسی پشت سرم قرار دارد.

_خانم امینی، لیست و بهتون دادم پر کردید؟

با صدای فرید همان لحظه انگار یک پارچ آب یخ را به صورتم ریختند که شروع کردم به لرزیدن.

یعنی او دقیقا پشت سرم قرار داشت اگر یک لحظه بفهمید من هستم چه میشد؟فاجعه رخ می‌داد.

میخواستم یه طوری فقط این مکان را ترک کنم جو بی روح و ترسناکی داشت چون فرید مدیر آنجا بود.

منشی با ترس بزاق دهانش و قورت داد و لبخند مصنوعی زد و گفت:

_ببخشید اقای امیری یادم رفت کامل کنم.

فرید با مشت به میز آنجا ضربه زد دقیقا به او خیره شده بود و پشت من بود ..دستانم می لرزید .

_فکر کردی مثل خونه ی خالته که هر وقت دوست داشتی لیست رو بنویسی ؟ الان جلسه اس …مهمه اونم با یه کشور دیگه

کنار رفتم و با قدم های کوتاه که سعی کردم عادی جلوه بدهم به سمت دستشویی رفتم .اما صدای بلند فرید به گوشم می‌خورد.

باید این مکان و ترک می کردم اما تنها چیزی که نداشتم فقط یک چیزی بود .
پول ! پول ! پول!

مشکلم فقط همین بود که هیچ وقت نداشتم آب سردی به صورتم پاشیدم .

حتی برنگشتم نگاهی به فرید بیندازم  چون خیلی زیاد از او متنفر بودم .قلبم با شدت بیشتری داشت کوبیده میشد.

زمانی که فهمیدم او رفته سریع از سرویس بهداشتی بیرون آمدم و از شرکت بیرون زدم صدای منشی و می‌شنیدم که میگفت چرا میری اما برام مهم نبود.

هوای سرد زمستانی بیش از اندازه دلم را آتش زده بود دستانم را دور لب هایم گذاشتم و آه کشیدم تا دستانم گرم شود.

به سمت موسسه رفتم و به بقیه ی بچه ها سلام دادم .
جالب نبود که معلم من فقط بیست و یکسال سن داشت ؟ و من هنوز در این سنم به زبان مسلط نیستم

خانم وارد شد و درس جدید و شروع کرد و به من لبخندی زد و آخر گفت:

_فردا امتحان دارید و اسپیکینگ هم دارید درباره ی کشور های مختلف با دوستانتون بحث میکنید .نمره هم داره مهم هست.

لب برچیدم ، من حتی فرصت درس خواندن نداشتم من دنبال کار بودم .حتی یادم نبود که باید استفا دهم آنقدر که حواس پرت بودم .

چطور کار می کردم وقتی که قید آن شرکت بی خود را زده ام؟

_خانم میتونید امتحان و کنسل کنید؟

خانم سرش را به نشانه نه تکان داد و به انگلیسی گفت

_راهی نداره میتونی با مدیر صحیت کنی

و با گفتن خدافط از کلاس خارج شد بقیه ی بچه همراهشان رفتند معلوم بود دبیرستانی هستند و سن بالای آن ها من بودم

مداد را با دستانم فشردم و پس از برداخت شهریه به سمت اتاق مدیریت رفتم .

با تقه ای به در وارد شدم نفسم را فوت کردم مدیر در حال صحبت با معلم های دیگر بود. بعد از چند دقیقه با آغوش گرم  از من استقبال کرد و لب زد:

_سلام حنا جان عزیزم خوب هستی؟

با تشکری که زیر لب گفتم  و وارد اتاق مدیریت شدم کمی استرس داشتم با حرف مدیر بزاق دهانم را قورت دادم و لب زدم:

_مرسی به لطف شما عالی هستم ….فقط من فردا شاید نتونم بیام موسسه .

خانم مدیر خیلی خوش قیافه و بانمک بود پاهایش را روی آن یکی پا گذاشت و اشاره کرد کنارش بشینم و پرسید :

_چرا عزیزم؟

_من فردا باید سرکار برم ..یعنی دنبال کار باشم نمیتونم بیام

اخمی کرد انگار حرف هایم برایش جالب نبود خودکار را زیر چانه اش گذاشت و گفت:

_تو مگه کار می کنی؟

لب هایم را خیس کردم و دستانم را بهم پیچاندم و سعی کردم در نقشم فرو برم لب زدم:

_آره دیگه من هم یه بچه دارم …اما خب امروز متوجه شدم از کارم اخراج شدم .دنبال کار جدیدم.

و بلند شدم و با لبخند دل نشین گفتم :

_شاید پنجشنبه بیام ، شما از من امتحان بگیرید اما خب فردا نمیتونم بیام ..با اجازه

خواستم از اتاق خارج بشم که با صدای مدیر دوباره برگشتم و به او نگاه کردم لب هایش خشکش را حبس کرد و گفت :

_گفتی چند سالته؟ راستی چند ترم اومدی اینجا ؟

شالم را مرتب کردم و به او خیره شدم موهایش بلوند بود و در مقنعه ای که به سر داشت باعث میشد زیبا تر بشود .پچ زدم :

_۱۸ سالمه اگه امتحانم و بدم میشه ۲ ترم اومدم اینجا ..

بلند شد و کنار من ایستاد و با نگاه با محبتی که انگار مثل مادرم بود گفت:

_من برات پیشنهاد خوبی دارم ..میتونی معلم برای سطح کودکان باشی ؟

به او نگاه کردم ، از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم ..من هیچ وقت این حس سرشار از لذت نداشتم اما یک لحظه یادم خالی شد گفتم :

_اما من مدرک ندارم که.

با خودکار به پیشانی ام ضربه زد ، خیلی مهربون بود.. و با شک و خنده کنان گفت:

_یعنی در حد حروف الفبا انگلیسی بلد نیستی تدریس کنی ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یسنا
یسنا
6 ماه قبل

خیلی وقت بود منتظر پارت بودماا
عالی بودد…خداروشکر حداقل دیگه لازم نیس تو اون شرکت کوفتی کار کنه😡

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x