رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 75
نفس عمیقی کشیدم و از روی نیمکت بلند شدم و با نگاه به دور و اطراف گفتم: -ببخشید…من دیگه باید برم… اون هم خیلی زود به خودش اومد و از روی نیمکت بلند شد. حالش خوب نبود عین حال من ولی دیگه حتی اگه زار
نفس عمیقی کشیدم و از روی نیمکت بلند شدم و با نگاه به دور و اطراف گفتم: -ببخشید…من دیگه باید برم… اون هم خیلی زود به خودش اومد و از روی نیمکت بلند شد. حالش خوب نبود عین حال من ولی دیگه حتی اگه زار
#پارت_۶۲۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 مسخره بود اگه بگم واسه اینکه تو آینه به خودم نکاه نکنم یا اینکه با خودم چشم تو چشم نشم، ترجیح دادم تو قاب در سرویس بمونم اما رو به روی سنگ روشویی نمونم. آره…من عین یه فراری از آینه تو قاب در ایستاده بودم و مسواک میزدم و همزنان درو دیوارو نگاه میکردم. نمیخواستم
#پارت_۶۱۶ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 تا اینو گفتم سرش رو بالا گرفت و بهم خیره شد و دیگه به خوردن غذا ادامه نداد. من هم بهش خیره شدم. حرفی که زده بودم با من من و تردید نبود. قرص و محکم به زبونش آورده بودم که بدونه واقعا دیگه میل و اشتیاقی به این زندگی مزخرف ندارم و ترجیح میدم
#پارت_۶۱۰ 🌓🌓 دختز نسبتا بد 🌓🌓 رویا پوزخند زنان شونه بالا انداخت و گفت: -خیلی خب! پس منم رضایت نمیدم! یعنی حتی اگه این زنیکه وحشی حتی به پام هم بیفته باز اینکارو انجام نمیدم مگر به شرط قبول چیزایی که گفتی! نیما دست به کمر شد و گفت: -با من در نیفت رویاااا…با من درنیفت. نزار جدی تر بشم…نزار
#پارت_۶۰۴ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 چون اینو گفتم مثل دریده های وحشی جلو اومد و یه سیلی به گوشم زد و داد زد: -خفه شو کثافت… دستمو رو سمت صورتم جایی که اون سیلی زده بود گذاشتم و ناباورانه بهش خیره موندم. راستش اصلا فکرشو نمیکردم بخواد همیچن کاری بکنه… اینجا تو خونه ی ما جرات به خرج بده
پارت_۵۹۸ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 تنم لرزید و چشمهام خمار شد و لبهام زیر دندونام فشرده شدن. نمیدونم چرا این ضربات حالی به حالیم میکردن…. از اون فاصله ی کم بهش خیره شدم… من گاهی همچین موقع هایی وقتی دقیق میشدم تو صورت و شخصیت نیما، عمیقا به این باور می رسیدم که رویا یه احمق تمام عیاره! چطور
#پارت_۵۹۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 با خیس بودن موهام کنار اومدم چون وقت سشوار کشیدن موهام رو نداشتم و باید میز ناهار رو میچیدم. وای به روزی که زن عمو بفهمه غذای شازده اش دیر آماده شده. تو همون حین تلفنش زنگ خورد.من بهش نزدیک بودم اما اون خیلی دور بود. رو به روی تلویزیون لم داده بود رو
#پارت_۵۸۶ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 دویدم پشت نیما و ناخواسته خودمو بهش چسبوندم و دستهامو دور تنش حلقه کردم و سرمو به کمرش فشار دادم. ترس وحشتناک من از سوسک شاید برای دیگران خنده دار باشه اما برای خودم واقعا مکافاتی بود. نیما اما انگار جز همون دسته ای بود که نمیتونست این ترس رو درک کنه چون پوووفی
#پارت_۵۸۰ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 بعد از خوردن شام دوباره برگشتیم همون جای قبلی و روی همون کاناپه کنار هم نشستیم. لپتاپش رو برداشت و همزمان تلفنی هم مشغول صحبت شد.داشت راجب یه داروی نایاب حرف میزد که قصد خرید و وارد کردنش رو داشت. بخشی از صحبتش در همین مورد بود و بخش دیگه اش درمورد عرض دولتی برای
#پارت_۵۷۴ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 باهمدیگه از ماشین پیاده شدیم. من اما به طرز مسخره ای می ترسیدم به خونه نزدیک بشم.و این ترس برمیگشت به آخرین باری که اینجا اومدم و با خاله رو به رو شدم و بعدهم که اون حرفها و توهین هارو شنیدم. و اون قضاونهای سرسختانه و ترسناک… نیما از کنارم رد شد و رفت
#پارت_۵۶۸ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 فکر کنم رنگ پریده و لرزش نگرانش کرده بود. نگران اینکه مبادا حالم بد بشه و بیفتم رو دستش چون با عصبانیت گفت: – میرم پایین…تا ماشینو میبرم تو کوچه بپوش و بیا لبهامو باز کردم خواستم حرف بزنم و یه بار دیگه یهش بفهمونم دوست ندارم همراهش برم اما نشد…. نشد چون اون
#پارت_۵۶۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 سرم رو افسوس وار تکون دادم و زمرمه کردم: “تو منو نمیفهمی…تو منو نمیفهمی…” حرفهای من زمزمه و نجوا بودن اما انگار به گوش اون رسید چون مثل آدمهای بی اعصاب کفری شد و داد کشید: -بسه دیگه! بسه…تمومش کن.اینقدر رو مخ من راه نرو.اینقدر بیخ گوش من دری وری نگوووو! نگو و نرو رو
#پارت_۵۵۶ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 از منیژه خداحافظی کردم و به سمت نیما که کنار ماشینش ایستاده بود رفتم. رفتار صبحش اصلا واسم قابل گذشت نبود چون هنوز هم حرفهاش توی سرم رژه می رفتن. حرفهای گزنده و تلخی که هرکسی میشنیدشون محال بود دیگه حتی به اون کسی که این حرفهارو زده بود نگاه هم نمینداخت! اگه هم داشتم
#پارت_۵۵۰ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 کیفم رو برداشتم و برای فرار از نگاه های نیما همونطور که سمت در می رفتم گفتم: -خداحافظ…. قبل از اینکه از خونه بزنم بیرون عمو کف دستش رو به میز تیکه داد و بعد با بلند شدن از روی صندلی گفت: -بهار عمو… ایستادم و به سمتش چرخیدم.کیفمو توی دست جا به جا کردم
#پارت_۵۴۴ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 اصلا از نوع نگاهش و این حرفش خوشم نیومد. با چشمهای گرد شده نگاهش کردم و بعد آروم آروم عقب رفتم تا ازش فاصله بگیرم.صورتم اخمالود بود و فکر کنم اون صورت عبوس صورت کسی نبود که مشتاق ارتباط جنسی باشه. اون هم با کی…با نیما. نیمایی که ازش بیزار بودم! وقتی قدم زنان به