9 دیدگاه

رمان رسپینا پارت 147

0
(0)

ترجیح میدادم به چیزایی که شنیدم فکر نکنم ، حداقل الان

دستاش نوازش وار توی موهام حرکت میکرد و کم کم چشمام خمار شد

سرمو کمی تکون دادم و خیره اش شدم نگاهم کرد و لبخند کمرنگی زد و روی موهامو بوسید .

……………………………………………………………

_ رسپینا ، عزیزم پاشو، دیرت میشه ها

_ یکم دیگه بخوابم

_ دیرت میشه قربونت بشم پاشو

بزور چشمام رو باز کردم ، چشماش سرخ سرخ بود

_ نخوابیدی ؟

_خوابم نبرد ، بلند شو دیگه ، دیرت میشه ها

_شاید نخوام برم عه ، ول کن

دوباره چشمام رو بستم

_ هربار با من بودی برنامه زندگیت بهم خورده ، اینبار نمیذارم ، بهتره که بلند شی

_ هوف رادان ، بیخیال نمیشی ؟

_رسپینا

_ باشه بابا بلند شدم ، صبحونه حاضره دیگه ؟

_ صبحونه رو جنابعالی باید حاضر کنی ، منم میرم دوش بگیرم سریع آماده کن

_ شوخی میکنی؟

_سرصبحی چه شوخی ، بدو

_رادان !

­_ تنبلی نکن آفرین عزیزم

با حرص بلند شدم ، بیدارم کرده صبحونه آماده کنم

دست و صورتمو آب زدم و موهامو شونه کردم و رفتم تو آشپزخونه

از اونجایی که میدونستم عاشق مربا وعسله سریع حاضر کردم ، برای خودم کرم کنجد و کره حاضر کردم ، چایی هم دم کردم

همه چیز حاضر بود ، تا رادان بیاد وقت داشتم آماده شم .

تایم باشگاه بود ، یکی نبود بگه اخه زمان دیگه ای نمیشد برم ؟ این چه سانسی بود آخه

از خریدای دیروز لباسایی که میخواستم بپوشم رو آماده کردم ، لگ خاکستری با مانتو کتی صورتی کمرنگ ، شال خاکستری ، نیازی به آرایش نبود چون موقع ورزش بدترین کار بود ، با اومدن رادان نشستم رو صندلی تا صبحونه بخوریم

_ رسپینا پاشو

_ چرا ؟

_ پاشو کاری نداشته باش

بلند شدم و سوالی نگاهش کردم

نشست رو صندلی و به پاش اشاره کرد

_ شما اینجا میشینی

_ عمرا

دستمو کشید

_ از این به بعد جا شما اینجاست

چیزی نگفتم و قبول کردم

رادان سعی داشت خودش رو مثل قبل نشون بده اما کاملا مشخص بود که یاد آوری گذشته و تعریفش چقدر عذابش داده و حالش گرفته شده

میدیدم چقدر عذاب میکشه و حتی خوشش نمیاد نشون بده

ترجیح میدادم فعلا چیزی نگم میدونستم باید فعلا تو حال خودش باشه .

هم خودش میخورد هم برای من لقمه میگرفت

_ راستی رادمهر ببینت میفهمه دیشب اینجا بودم

_ به اون ربطی نداره که پیش من بودی

_ رادان ، نمیخوام بحثتون شه

_ امروز شرکت نمیرم ، یه سری پرونده هست باید برم خونه و پرونده هارو ببرم برای بابام و درگیر حساب و کتاب و توضیحات اونم ، نگران نباش

_ هوم ، پس خوبه

_ یکم منتظر بمونی حاضر میشم سر راه تورو هم میرسونم

_ باشه عزیزم ، مشکلی نیس منتظرم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

مثل این ک فاتحه ی این رمانم باید همین وسط داستان بخونیم

رضا
رضا
1 سال قبل

سلام چرا پارت ها رو نمیذاری

Tina
Tina
1 سال قبل

پارت گذاری کن دیگ 1ماه گذشت مثل قبل پارت گذاری کن 😏

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

من کلا یادم رفته بود این رمانو
الان اومدم میبینم هنوز هیچی نزاشتین

Maya
Maya
1 سال قبل

خیلی وقته که از آخرین پارتی که گذاشتین میگذره نویسنده ی عزیز؛اگر نمیخواید یا نمی‌تونید ادامه بدید حداقل تکلیف مخاطبتون رو مشخص کنید و آدمو بین زمین و هوا نگه ندارید.

Sogol
Sogol
1 سال قبل

اووووف شورشو دراوردی دیگه 🙄 این رمان قرار بود چند وقت پیش تموم بشه الکی انقدر کشش دادی بعدم وقتی نمتونی به موقع پارت بزاری مسولیت قبول نمیکردی الان اخرین باری که پارت گذاشتی ۱۶ ابان بوده 😒 دیگه رمانت داره خییلی مضخرف میشه

sanaz
sanaz
1 سال قبل

پارت بعدی رو چرا نمیزاری؟؟؟؟؟?؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

yegane
yegane
1 سال قبل

هانا خانم میش مثل روند قبل پارت بزارین

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

چند وقت یه بار پارت گذاریه؟؟

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x