رمان رسپینا پارت 141

0
(0)

 

با لبخند کمرنگم به صدای آب و صدای رادان که سرتاسرش برای اذیت من بود گوش دادم ، اون لحظه که پیرهنشو دراورده بود ترسیده بودم حتی زیادی ترسیده بودم ، درسته علاقه داشتیم بهم اما این باعث نمیشد چنین رابطه ای رو قبول کنم ، نمیخواستم اعتمادی که خانوادم دارن بهم رو از بین ببرم و خودمو ندید بگیرم و تن بدم به این رابطه ، یاد حرکت دیوونه وار رادان هم خنده ام رو بیشتر میکرد هم حرصم رو .

وقتی که روم خم شد غیر ارادی چشمام رو بسته بودم و لحظه بعدش قهقه های رادان بود و میگفت دفعه اخرت باشه با من لجبازی کنی و بخوای شیطنت کنی و خنده هاش ادامه داشت و با خنده سمت حموم رفته بود تا دوش بگیره

_ رسپینا زنده ای ؟ از ترس لال شدی ؟

بلند جیغ زدم

_ مرض

و با همین یک کلمه صدای خنده هاش دوباره بلند شده بود و من به خوبی میدونستم تا چند روز با این موضوع عذابم میده

_ رادان صدات نیاد میخوام زنگ بزنم مامانم بگم نمیرم خونه

_ سعی میکنم

بی توجه به حرفش شماره خونه رو گرفتم

_ منزل آقای امیری بفرمایید

_ گوشیو بده مامان

_ چیکارش داری ؟

_ به تو چه چیکار دارم گوشیو بده بهش

_داداشتم وظیفته بگی

_ رادمهر

_جان

_برو گوشیو بده مامان رو اعصاب نداشته من خر سواری نکن

_ خونه نیست توحرفتو بزن من بهش میگم

_امشب میرم پیش نفس و رها ، تا آخرشب دورهمی دخترونه داریم آخرشبم دیروقته فردا میام

_ رادان از کی تا حالا شده نفس و رها ؟

_رادان بیچاره خیر سرش دبی کار داره

_ یعننی نیومده هنوز؟ باور کنم نیست و تو نمیخوای بمونی پیش اون ؟

رادمهر زیادی تیز بود یا درست ترش منو خیلی میشناخت

_ رادان قراره فردا بیاد که تا شب پیششم اما شب نمیرم خونش قاعدتا انقدر خر نیستم

_والا به همون اندازه خری

_ تو وظیفتو انجام بده به مامان بگو

_ رسپینا به ولای علی بفهمم شب پیش اون مرتیکه بودی بیچارت میکنم

لبمو گاز گرفتم

_ باشه بابا من که ترسی ندارم بخصوص که رادان اصلا ایران نیست ، کمتر زر بزن دیگه شارژم پاک تموم شد

_ اجازه میدم گمشی خدافظ

و گوشیو قطع کرد

_ میگم حموما دبی چقدر خوبه ها

بالشتی که کنارم بود آماده پرتاب کردم که بکوبمش تو سرش

_ آره دبی همه چیزش خوبه کیف کن

تا در حموم باز شد محکم بالشتو پرت کردم و خورد تو سرش

_ من باید تجدید نظر کنم زن وحشی نمیخوام

_ حالا کی قراره به تو زن بده

_ بابای تو

_ من نهایت بابام تورو به عنوان نگهبان خونم انتخاب کنه

_ عه ؟ از کی تا حالا بابات اجازه داده دخترش تو بغل نگهبان خونش بخوابه یا حتی ….

قبل اینکه جملشو تموم کنه بالشت کناریمم پرت کردم سمتش که با خنده رو هوا گرفتش

_زیادی کیفت کوکه ها ، راه به راه میخندی ، مسخره بازی درمیاری ، چیزی زدی ؟

_ از موقعی که پامو گذاشتم تو خونم و اتفاقایی که افتاده سرخوشم کرده

از اشاره اش به امروز سرخ شدم ، بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون تا لباساشو بپوشه

قبل اینکه در رو ببندم برگشتم سمتش

_ اون شرت تور توری سفیدت که پاپیون قرمز داره رو بپوش

و سریع در رو بستم و بی صدا خندیدم ، که صدای قهقه رادان هم بلند شد

_ خیلی ذهنیته چیزی داری

…………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x