با لبخند کمرنگم به صدای آب و صدای رادان که سرتاسرش برای اذیت من بود گوش دادم ، اون لحظه که پیرهنشو دراورده بود ترسیده بودم حتی زیادی ترسیده بودم ، درسته علاقه داشتیم بهم اما این باعث نمیشد چنین رابطه ای رو قبول کنم ، نمیخواستم اعتمادی که خانوادم دارن بهم رو از بین ببرم و خودمو ندید بگیرم و تن بدم به این رابطه ، یاد حرکت دیوونه وار رادان هم خنده ام رو بیشتر میکرد هم حرصم رو .
وقتی که روم خم شد غیر ارادی چشمام رو بسته بودم و لحظه بعدش قهقه های رادان بود و میگفت دفعه اخرت باشه با من لجبازی کنی و بخوای شیطنت کنی و خنده هاش ادامه داشت و با خنده سمت حموم رفته بود تا دوش بگیره
_ رسپینا زنده ای ؟ از ترس لال شدی ؟
بلند جیغ زدم
_ مرض
و با همین یک کلمه صدای خنده هاش دوباره بلند شده بود و من به خوبی میدونستم تا چند روز با این موضوع عذابم میده
_ رادان صدات نیاد میخوام زنگ بزنم مامانم بگم نمیرم خونه
_ سعی میکنم
بی توجه به حرفش شماره خونه رو گرفتم
_ منزل آقای امیری بفرمایید
_ گوشیو بده مامان
_ چیکارش داری ؟
_ به تو چه چیکار دارم گوشیو بده بهش
_داداشتم وظیفته بگی
_ رادمهر
_جان
_برو گوشیو بده مامان رو اعصاب نداشته من خر سواری نکن
_ خونه نیست توحرفتو بزن من بهش میگم
_امشب میرم پیش نفس و رها ، تا آخرشب دورهمی دخترونه داریم آخرشبم دیروقته فردا میام
_ رادان از کی تا حالا شده نفس و رها ؟
_رادان بیچاره خیر سرش دبی کار داره
_ یعننی نیومده هنوز؟ باور کنم نیست و تو نمیخوای بمونی پیش اون ؟
رادمهر زیادی تیز بود یا درست ترش منو خیلی میشناخت
_ رادان قراره فردا بیاد که تا شب پیششم اما شب نمیرم خونش قاعدتا انقدر خر نیستم
_والا به همون اندازه خری
_ تو وظیفتو انجام بده به مامان بگو
_ رسپینا به ولای علی بفهمم شب پیش اون مرتیکه بودی بیچارت میکنم
لبمو گاز گرفتم
_ باشه بابا من که ترسی ندارم بخصوص که رادان اصلا ایران نیست ، کمتر زر بزن دیگه شارژم پاک تموم شد
_ اجازه میدم گمشی خدافظ
و گوشیو قطع کرد
_ میگم حموما دبی چقدر خوبه ها
بالشتی که کنارم بود آماده پرتاب کردم که بکوبمش تو سرش
_ آره دبی همه چیزش خوبه کیف کن
تا در حموم باز شد محکم بالشتو پرت کردم و خورد تو سرش
_ من باید تجدید نظر کنم زن وحشی نمیخوام
_ حالا کی قراره به تو زن بده
_ بابای تو
_ من نهایت بابام تورو به عنوان نگهبان خونم انتخاب کنه
_ عه ؟ از کی تا حالا بابات اجازه داده دخترش تو بغل نگهبان خونش بخوابه یا حتی ….
قبل اینکه جملشو تموم کنه بالشت کناریمم پرت کردم سمتش که با خنده رو هوا گرفتش
_زیادی کیفت کوکه ها ، راه به راه میخندی ، مسخره بازی درمیاری ، چیزی زدی ؟
_ از موقعی که پامو گذاشتم تو خونم و اتفاقایی که افتاده سرخوشم کرده
از اشاره اش به امروز سرخ شدم ، بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون تا لباساشو بپوشه
قبل اینکه در رو ببندم برگشتم سمتش
_ اون شرت تور توری سفیدت که پاپیون قرمز داره رو بپوش
و سریع در رو بستم و بی صدا خندیدم ، که صدای قهقه رادان هم بلند شد
_ خیلی ذهنیته چیزی داری
…………