رمان رسپینا Archives - صفحه 5 از 11 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان رسپینا

رمان رسپینا پارت 104

  دوباره خم شد _چیزی گفتی؟ _گفتم چقد آدم با شعوری هستی ، مهربونی ، خوبی ، و …. به من سواری میدی _جمله آخرتو ندید میگیرم و بلند شد و دوباره راه افتاد _برو سمت ته باغ _چرا ته باغ ؟ نمیترسی اغفالت کنم ؟ _عه ؟ مگه اغفال کردن بلدی؟ _میخوای عملی نشون بدم ؟ _نه دستت درد

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 103

  بلند شدم نشستم و قسمت ستون تکیه دادم _خیلی خسته ای؟ _نه ، خیلی هم نیست ، کی برگردیم ؟ _به این زودی؟ _میدونی که من کارام مونده ، باید برگردم ، اما دوست دارم همسفرم باشی ولی اگه دوست داری بمونی پیش خانوادت که بمون _باید فکرامو کنم ، کی تصمیم داری برگردی یا برگردیم ؟ _فردا ساعت

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 102

  در رو باز کردم و رفتیم تو این باغ رو بابام درست کرده بود به سلیقه ی مامانم یه آلاچیق بزرگ سمت راست بود رو به روش پر از درخت و گل که بین درختا یه تاب درست شده بود ، برگشتم سمت رادان که دیدم رفت سمت صندوق ماشینش ، منتظر نگاهش کردم که با پلاستیک پر خوراکی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 101

  _من اینجا آشنایی ندارم ، کجا بریم؟ دلم میخواست بریم باغ خودمون ، زیر یکی از درخت ها کلید باغ بود و میشد وارد شد . باغمون پر بود از خاطرات خوش من ، یک بار هم خاطره بد نداشتم و میخواستم این روزی که خانوادم اجازه دادن با رادان باشم رو ثبت کنم ، درست جایی که پر

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 100

  با جواب دادن تلفنش حس کردم آرامشی که ازم گرفته شده بود برگشت _جانم عزیزکم _کجایی ؟ دیر کردی نگران شدم _نگران نشو عزیزم … فقط … راستش …. سکوت کرد _رادان چیشده ؟ صدام ترسو نشون میداد قشنگ ، نمیدونم چرا انقدر منتظر یه اتفاق غیر منتظره بودم و حس میکردم این همه خوشبختی عادی نیست _رسپینام ،

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 99

  کمی با بابا صحبت کردیم و من ذهنم بیشتر درگیر شد اما از یک چیز مطمئن بودم که رادان همون کسیه که واقعا از ته دل میخوامش من همیشه آدمی رو که برای ادامه زندگیم برای شریک زندگیم و پارتنر زندگیم میخواستم شخصیت خوب بود ، اینکه غرور زیادی نداشته باشه که اذیت کننده باشه ، آدمی نباشه که

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 98

  نشستم روی تخت و خودمو کشوندم سمت بابام _جونم بابا _بدون شک میگم که باهاش حرف زدی و خیر از بیرون رفتنت داری _خبر دارم _چندتا سوال ازت دارم باباجان ، رو راست جوابمو بده ، احساستو غلاف کن _چشم ، بپرس شما ، قول میدم راست و حسینی جواب بدم _رادان شمس ….. وقتی بترسی به جز خانوادت

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 97

  میدونستم یکم دیگه بابا میرسه و قراره صحبت کنیم ، اینجا انقدر کوچیک بود که حدسم این بود تا ده دقیقه یا نهایت یک ربع دیگه برسه ، تا بیاد لباسایی که میخواستم بپوشمو گذاشتم رو تختم لگ کرم با تاپ کرم یه مانتو شکلاتی ، کیف و کفش ست اش رو ریما داشت و زیرآبی برشون میداشتم یه

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 96

  رادان بهم اطلاع داده بود که رسیده به رستورانی که بابام گفته بود حاضر شه تا حرف بزنن و رادان بهم قول داد هروقت از بابام جدا شد بهم اطلاع بده و صد البته توضیح بده که چی گفته شده و از تایمی که رفته بود پیش بابام دو ساعت گذشته بود و من کل اتاقمو متر کرده بودم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 95

  وارد خونه که شدم همه رو دیدم ، راحیل ریما ، رادمهر ، فکر میکردم راحیل خونه خودش باشه اما اینجا بود. از اینکه تک تکشون خونمون بودن راضی بودم ، این خونه پر سر و صدا رو ترجیح میدادم به هر خونه ی مجردی قبلاً طرز فکرم این نبود ، آرزوم شده بود خونه مجردی و مستقل بودن

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 94

  با رسیدن به شهرمون ، لبخند زدم ، یه آرامش خاصی داشتم ، دلم واسه خانوادم لک زده بود به رادان آدرس دادم و خیابون و راه رو نشون میدادم ، قرار بود منو برسونه خونه و با بابام حرف بزنه حالا یا امشب تو خونه خودمون یا بیرون ، یا فردا و بعدش خوب حدس میزدم حتی حدس

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 93

  موقع قدم زدن سعی داشت دلم رو به دست بیاره ، اما دلم باهاش صاف نمیشد _میدونم فهمیدی دروغ گفتم ، بعدا برات توضیح میدم الان وقتش نیست ، ذهنت رو درگیرش نکن خواهشاً اخم کردم _مگه به من مربوطه ؟ زندگی خودته من چیکارم ؟ _رسپینا ، قربونت بشم من ، اگه میشد بگم که میگفتم _نمیشد بگی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 92

  توی راه به سکوت گذشت ، رادان تو فکر بود و اخماش درهم بود بدتر از قبل و من هندزفری زده بودم و سرمو کرده بودم توی گوشی . نگاهم بین گوشی و رادان در چرخش بود ، دلم میخواست یه بار دیگه بپرسم چیشده و شاید اینبار به جواب برسم … فکرایی که توی ذهنم جولون میداد عصبی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 91

  بدون هیچ توضیحی پشت میز نشست و منتظر موند تا غذام تموم شه پرسیدن فایده نداشت ، آدمی که نخواد بگه نمیگه ، قبلش پرسیدم بهونه گذاشت رو پروژه ، نمیدونم چرا انقدر منفی باف شدم و چیزای خوبی به ذهنم نرسید و اشتهام کور شد ، سعی کردم نقاب بزنم به چهره ام ، قرار نبود همه ی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 90

  دوش ده دقیقه ای گرفتم و البته با در باز ، این ترس از فضای بسته و بخار بد داشت بهم فشار میورد موهامو سریع با سشوار خشک کردم و جلوی موهام بافت دوتایی رفتم و از پشت موهامو دم اسبی بستم خیلی سریع یه آرایش ملیح کردم ، شلوار جین یخی با مانتو کتی و کیف و کفش

ادامه مطلب ...