رمان عشق با چاشنی خطر پارت 50

3
(2)

 
_امشب از اون شَباس که فکر مرگ داره بازیم میده از اون شبا که نفسم بالا نمیاد از اون شبا که میخوام بمیرم از اون شبا که دلم یه بغل میخوادُ کسیو ندارم از اون شبا که خوابم نمیبره از اون شبا که آرزو میکنم صُبح نشه
عسل:آرام اینا چی بود که تو گفتی؟
_نمیدونم عسل نمیدونم من اونشب هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود انگار که کلی مشروب خورده بودم و مست مست بودم به خواطر همین هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود
بلند شدم و به عسل نگاه کردم
_به خدا دست خودم نبود
و اشکام ریخت
عسل:خیلوخب خیلوخب باور میکنم حالا ادامه بده
سرمو بالا گرفتم که اشکام نریزه و بعد زانوهامو کشیدم تو بغلم و سرمو گذاشتم روی پاهام و چشمامو بستم
_اشکی که با گفتن این حرفها برگشته بود سمتم چشماش ناراحت شد و یه غم خیلی بزرگ تو چشماش بود باورت میشه؟ اشکی که همیشه چشماش سر ریز از غرور بود حالا پر از غم بود انگار که اونم همچین چیزی رو تجربه کرده بود حتی صد برابر از من بدتر اما من نفهم بدون توجه به اون چشما بهش گفتم:میشه بغلم کنی؟
اشکی:نه
و خواست بره
که از رو تختم بلند شدم و دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم که خشکش زد و همونجوری وایساد و بعد از چند مین که انگار به خودش اومده بود دستامو از دور خودش باز کردو و برگشت سمتم خواست حرف بزنه که نگام افتاد به لباش و قبل از اینکه حرفی از بین لباش خارج بشه روی سر انگشت پاهام وایسادم و دستامو درو گردنش حلقه کردمو لبامو گذاشتم روی لباشو شروع کردم به بوسیدنش تا جایی که نفس کم اوردم و خودمو عقب کشیدم
عسل دوباره پرید وسط حرفم و با همون ذوق تو صداش گفت:اشکی هم همراهیت کرد
_نه
عسل:ایشششششششش
_وقتی خودمو کشیدم عقب اشکی داشت با یه اخم خیلی غلیظ بهم نگاه میکرد و من با دیدن اون اخم ها فقط یه چیز به ذهنم رسید که الان میره و دیگه پیشم نمیمونه نمیدونم که چرا اینقدر برام مهم بود که نره واقعا نمیدونم. بعد سریع بغلش کردم که نره، اشکی هم چیزی نمیگفت که من گفتم:میشه نری؟
و اشکی گفت:باشه
و تا وقتی که من خواب برم کنارم روی تخت نشسته بود و حتی صبح هم که بیدار شدم کنارم بود.
عسل به زور دستمو کشید و مجبورم کرد که بهش نگاه کنم.
عسل خوش حال بود و گفت:خب تو چرا اینقدر ناراحتی این که خیلی خوبه
_کجاش خوبه عسل بدون اینکه بخواد بغلش کردم و بوسش کردم اصلا من چجوری برگردم تو اون خونه و بهش نگاه کنم نه چطور؟ اصلا هر وقت یادم میاد که من چجوری اونو بوسش کرد میخوام برم اینقدر این سرمو بزنم به دیوار که بمیرم
عسل:خفه شو آرام اتفاقا خیلی خوب شد حالا که فهمیدی اون امیر چه آدمی بوده و تو هم که فراموشش کردی بهترین کس برای تو همین اشکیه تو که نمیدونی وقتی کنار هم وای میستید چقدر به هم دیگه میاید
از شنیدن حرف های عسل یه چیزی ته دلم تکون خورد اما من نمیتونستم عاشق اشکی بشم چون اون از دخترا بدش میومد حتی حاضر بود آبروش بره اما پای دختری به زندگیش باز نشه و من اگه الان عاشق اشکی میشدم فقط خودمو داغون میکردم
_نمیشه
عسل:چرا نمیشه چرا؟؟؟؟؟؟ مگه هنوزم به اون امیر فکر میکنی؟
_نه
اینقدر این نه رو محکم گفتم که عسل کامل قانع شد
عسل:پس چرا؟
_اون از دخترا متنفره یا شایدم قبلا یکی تو زندگیش بوده به خواطر همینم هست که اصلا دلش نمیخواد با کسی ازدواج کنه و عاشق اونه
عسل:شاید برای ازدواج نکردنش یه دلیل دیگه داره در ضمن تو مگه نگفتی این چند روز همیشه حواسش بهت بود؟
_ چرا گفتم ولی برای این بود که میترسید من خودکشی کنم
عسل:چرته. چرته آرام شاید یکمیش به خواطر همینی که تو میگی باشه اما یکی از دلیل هاش هم ممکنه بهت حسی داشته باشه
_نمیدونم واقعا نمیدونم
عسل:اشکی رو ول کن خودتو بگو تو بهش حسی داری؟
من بهش حس دارم؟ ندارم؟ نمیدونم
_نمیدونم
عسل:اگه نظر منو بخوای دوسش داری تازه از یه دوست داشتن عادی هم فراتره
_برای چی اینجوری میگی؟
عسل:تو قبلا هم درمورد امیر با من حرف میزدی اما هیچ وقت اشتیاقی نداشتی اما وقتی داری درمورد اشکی حرف میزنی فرق میکنی یه جور دیگه میگی
_چجوری؟
عسل:یه جور خواص البته تو از همون اول همین جور خاص درمورد اشکی حرف میزدی حتی زمانی که میگفتی خیلی بیریخته هم چشمات میگفت دروغ میگم خیلیم خوش تیپه
_واقعا؟؟؟؟
حتی نمیتونستم یه کلمه از حرف های عسل رو هم باور کنم
عسل:اوهوم
_ولی من همیشه عادی بودم
عسل:اشتباه میکنی تو هر وقت درمورد اشکی حرف میزدی کامل عوض میشدی
گیج بودم گیج ترم شدم پس چرا خودم هیچی نفهمیده بود.
تو فکر بودم که ناگهان صدای گوشیه عسل بلند شد
_کیه؟
عسل:ناشناسه
عسل:بله؟
عسل:اِ تویییی؟
عسل:شمارمو از کی گرفتی؟
عسل:آره پیش منه
عسل:باشه خدافظ
کنجکاو شده بودم ببینم کیه که عسل گفت
عسل:اشکیه با تو کار داره
تمام سر تا پام پر شد از استرس حالا من چجوری با این حرف بزنم آخه
گوشیو ازش گرفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (1)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Na9850si3
عضو
1 سال قبل

سلام عزیزم، من تازه وارد سایت شدم برای نویسندگی تنها تونستم پروفایلم و پر کنم اما نمی‌دونم برای پارت گذاری از کجا باید شروع کرد. کسی در این وبسایت هست راهنمایی کنه؟

M.h
M.h
1 سال قبل

آرام دمت گرم گل کاشتی😅😅😅

دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
پاسخ به  M.h
1 سال قبل

راست میگه ت ج ا و ز کرده 😂😂😂

کوه غرور یا همون اشکی 😏
کوه غرور یا همون اشکی 😏
1 سال قبل

وای دل تو دلم نیس که ببینم چی میشه
نمیشه همین امروز پار بعدی رو بزاری 😘😍

کوه غرور یا همون اشکی 😏
کوه غرور یا همون اشکی 😏
1 سال قبل

عالی بود مرسی 😍

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x