رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 20

  نگاهشو یه دور از بالا تا پایین روی حالت نشستنم چرخوند و خیلی محو گوشه ی لبش بالا رفت… انگار از اینکه اینجوری خودم رو به مظلومیت زده بودم خنده اش گرفته بود… روی مبل روبروم نشست و خم شد جلو و دست های تو هم قفل شده اش رو روی زانوهاش گذاشت… از نگاهه خیره و منتظرش ترسیدم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 19

  خودش هم سریع پیاده شد و دزدگیر ماشین رو زد و اومد پیش من که اون طرف ماشین منتظرش ایستاده بودم…. کنارم که ایستاد، ناز کردم و با چشم و ابرو به بازوش اشاره کردم و گفتم: -اجازه هست؟ بدون اینکه چیزی بگه همینطور که دستش تو جیب شلوارش بود، بازوش رو کمی به سمتم متمایل کرد… لبخندم پررنگ

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 18

  گردنم اتیش گرفت..انگار یه تیکه اتیش روی گردنم گذاشتن… بی اختیار از حسی که بهم دست داد، ناله ی ارومی از ته گلوم دراومد… بلافاصله از خجالت لبمو گزیدم و با چشمای بسته سرمو روی شونه ام کج کردم… سامیار بی حرف لباشو فقط روی گردنم می فشرد و داشت دیوونه ام می کرد… مشتامو باز کردم و دستامو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 17

  لبخند اروم اروم از روی لبام محو شد و دستم تو هوا موند… یکه خورده خیره شده بودم بهش که سرشو روی پام جابجا کرد و جاشو درست کرد… بعد بی خیال و با چشمای بسته، دستشو بلند کرد و دستمو گرفت و گذاشت روی پیشونیش…. ابروهام رفت بالا و از تعجبه زیاد خنده ام گرفت.. لبمو گزیدم و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 16

  از لحن تند و تیزش یه لرزه کوچیک تو بدنم افتادم… دستامو مشت کردم و سرمو پایین تر بردم جوری که چونه ام به سینه ام چسبید… سوگل بس کن..به سورن فکر کن..داری با این کارت جونش رو تو خطر میندازی..تمومش کن…. کاش لال میشدم و حرف نمیزدم… اگه بیرونم کنه چی؟..یا یه بلا ملایی سرم بیاره.. سامیار وقتی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 15

  تکیه دادم به در و با دوتا دستم چنگ انداختم به گلوم.. داشتم خفه میشدم..کاش می مردم و راحت میشدم.. چطوری تحمل کنم که سامیار تو اتاق روبروییم تا صبح با یه دختر باشه و من اینجا دق نکنم… خودمو روی در سر دادم و بغضم ترکید.. طرف راستمو تکیه دادم به در و پاهامو تو بغلم جمع کنم..

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 14

  سامیار با اخمهای تو هم کشیده و لحنی که دوباره خشن شده بود چرخید سمت مادرش و گفت: -باعث همه ی اینا خوده شمایی.. مادرجون با بغض سر تکون داد و گفت: -باشه همش تقصیره منه..تو ببخش..سامیار… دلم براش سوخت و دستشو تو دستم گرفتم و گفتم: -میاد مادرجون مگه میتونه نیاد..اونم دلش تنگ میشه..حتما میاد پیشتون… هنوز جمله

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 13

  چشماش رو ریز کرد و پوزخندی زد.. دوباره تو جلد سامیاریش فرو رفت و با لحن گزنده ای گفت: -من از تو خواستم بیایی تو تختم؟ چشمام گرد شد و دهنم از این بی پروایی و پرروییش باز موند و حیرت زده نالیدم: -سامیار… یه دستشو به کمرش زد و با همون پوزخند نگاهشو یه دور تو اتاق چرخوند..

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 12

  سرشو تکون داد و دوباره به مادرش نگاه کرد و جدی گفت: -میمونیم… صورت مادرش باز شد و لبخنده پهنی زد… با خوشحالی چایشو خورد و دستی به زانوش کشید و بلند شد.. لبخندی به صورت شادش زدم و تا وقتی رفت تو اتاق با نگاهم دنبالش کردم… با صدای سامان که منو صدا میکرد نگاهمو چرخوندم طرفش: -مامان

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 11

  *********************************************** رنگم پریده بود و دستام میلرزید.. من نمی دونستم چه اتفاقی بین سامیار و خانواده اش افتاده اما از حرفای اون شبش با داداشش معلوم بود ازشون خیلی دلخوره و نمیخواد ببینشون… اینکه تا فهمیده بود مادرش حالش بد شده، اومده بود دیدنش زیاد تعجب برانگیز نبود چون هرچی هم بد یا خوب باشن، بازم خانوادش هستن… اما

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 10

  *********************************************** ظرف سالاد خوشگل و تزئین شده رو گذاشتم روی میز و یه قدم رفتم عقب و یه نگاهه کلی به میز انداختم… همه چی مرتب و خوب بود.. غذارو گذاشتم وقتی سامیار اومد بکشم که یه وقت سرد نشه.. رفتم سمت اتاقم و همون چند دست لباسی که داشتم رو چک کردم..این چند وقت همش همینا رو پوشیده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 9

  ********************************************* با سر درد شدیدی لای چشمامو کمی باز کردم..خیلی زود متوجه شدم تو بیمارستانم و چیزی دور سرم بسته شده… احساس تشنگی شدیدی میکردم.. زبونمو رو لبای خشک شده ام کشیدم و ناله ای کردم.. به زور سر دردناکمو چرخوندم. یه لحظه از دیدن سامیار خشکم زد و بروبر نگاهش کردم… روی صندلی دست به سینه نشسته بود

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 8

  ************************************************ نشستم روی اولین نیمکت تو پارک و دست عسل رو هم کشیدم تا کنارم بشینه… با خنده دستمو گرفت و گفت: -خب از اینا بگذریم..بگو ببینم تیپ و قیافه ی پسره چطوره..تا الان که همش از اخلاق و رفتاره سگیش گفتی..چطوره؟ خوشتیپ و خوش قیافه هم هست؟… لبمو گزیدم و با هیجان گفتم: -وای عسل..اگه ببینیش..خیلی خوشتیپه..صورت مردونه…یه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 7

  صدای نعره ی سامیار دوباره بلند شد و ایندفعه از همیشه بلند تر بود… سامیار عصبی بود..خیلی سریع از کوره درمیرفت و همیشه درحال داد و فریاد کردن بود… اما نمیدونم چرا این یکی دادش تنمو لرزوند.. یه لرزه ی دردناکی ته صداش بود که انگار میخواست با فریاد کشیدن قایمش کنه اما اینقدر زیاد بود که بازم حس

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 6

  ********************************************** چند روزی میشد من جن بودم و سامیار بسم الله..اصلا همدیگه رو نمیدیدم… من صبحا قبل رفتنش میز صبحانه رو اماده میکردم و بعد از رفتنش میرفتم جمع میکردم.. روزا به کارای خونه خودمو سرگرم میکردم و شب قبل اومدنش میز شامو میچیدم و وقتی مطمئن میشدم خوابیده میرفتم جمع میکردم… ازش میترسیدم..وحشت داشتم.. میترسیدم بازم بخواد بهم

ادامه مطلب ...