رمان گرداب پارت 316
البرز با اخم گفت: -همچین فکری درموردتون نمیکنه..مامانته پرند..تورو بزرگ کرده..سورن رو کامل میشناسه..بهتون اعتماد داره و می دونه کار اشتباهی نمیکنین….. با احساس نفس تنگی دستم رو تو جیب مانتوم بردم و اسپری رو دراوردم… همزمان با صدای اسپری زدنم، البرز نچی کرد و با حرص گفت: -به خدا تو دوست داری خودتو ازار بدی