رمان گرداب Archives - صفحه 3 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 316

    البرز با اخم گفت: -همچین فکری درموردتون نمیکنه..مامانته پرند..تورو بزرگ کرده..سورن رو کامل میشناسه..بهتون اعتماد داره و می دونه کار اشتباهی نمیکنین…..   با احساس نفس تنگی دستم رو تو جیب مانتوم بردم و اسپری رو دراوردم…   همزمان با صدای اسپری زدنم، البرز نچی کرد و با حرص گفت: -به خدا تو دوست داری خودتو ازار بدی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 315

      با لحن حرص دراری گفت: -من واقع بینم..دوست واقعی کسیه که حقیقتو بگه..من بلد نیستم الکی دلتونو خوش کنم..خداروشکر تورو که داریم میندازیم به اون پسره ی بدبخت..بعدش باید یکیو پیدا کنیم خر شه بیاد این دنیز خنگولو بگیره…..   -اه خفه شو البرز..فکت خسته نمیشه اینقدر چرت و پرت میگی؟…   دنیز پوزخندی زد و گفت:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 314

    خواست چیزی بگه که صدای باز شدن در اتاق اومد و نگاه جفتمون چرخید اون سمت…   البرز با نیش باز شده وارد اتاق شد و گفت: -چیکار میکنین؟..کارتون تموم نشده؟..   دنیز چپ چپ به من نگاه کرد و رو به البرز گفت: -اگه پرند خانم اجازه بدن تموم میشه..   ابروهای البرز بالا رفت و گفت:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 313

    با کف دستش روی بازوم رو نوازش کرد و اون هم با لحنی پر از ارامش لب زد: -ممنون..   -برای چی؟..   روی موهام رو بوسید و سرش رو خم کرد و تو گوشم پچ پچ کرد: -برای اینکه قبول کردی با مامان حرف بزنم..قول میدم هیچوقت پشیمون نشی عشقم..قسم میخورم…   من به هیچ قول و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 312

    با مکث تقریبا طولانی، بالاخره دست هاش از دو طرفش بالا اومد و محکم دورم حلقه کرد…   گوشم رو به سینه ش چسبوندم و به صدای قلب محکمش گوش دادم…   چند دقیقه ای بی حرف همدیگه رو بغل کردیم و کم کم فشار دست هاش دورم کم شد و نفس زدنش اروم گرفت….   وقتی حس

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 311

    چشم هام گرد شد و با وحشت گفتم: -درمورد رابطه امون؟..وای سورن..چی می خواهی بهش بگی؟…   اخم هاش بیشتر تو هم رفت و جدی و محکم گفت: -چرا اینقدر ترسیدی؟..   -وای سورن..مامان اگه بفهمه دوتامونو میکشه..   ابروهاش بالا پرید و با تعجب گفت: -دوتامونو میکشه؟!..چرا؟!..   -واقعا نمیدونی چرا؟..می خواهی بهش بگی ما با هم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 310

    یک پام رو زیرم جمع کردم و روی کاناپه کمی چرخیدم سمتش: -چرا تو فکری؟..چیزی شده؟..   ماگش رو روی عسلی کنارش گذاشت و اون هم چرخید طرفم و گفت: -حوصله داری یکم حرف بزنیم؟..   من هم ماگم رو روی اون یکی عسلی سمت خودم گذاشتم و با نگرانی برگشتم سمتش و گفتم: -اره..چی شده؟..   -چیزی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 309

        کیان عصبی گفت: -بسه دیگه البرز..شورشو درنیار..   دنیز هم با همون لحن پر حرص گفت: -خره دیگه..یه کلمه بلد نیست بگه دلم تنگ شده و از دلتنگی زیاد رد دادم…   -من از این رد دادم که یه دختر تنهایی، به چه حقی پاشده با یه پسر رفته مسافرت؟..اره اصن بگید من املم اما مغزم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 308

    ===============================   با بلند شدن صدای ایفون، با ذوق از جا پریدم و داد مامان بلند شد: -ارومتر پرند..چه خبرته..   دویدم سمت ایفون و جیغ زدم: -دیگه طاقت ندارم..دلم یه ذره شده..   گوشی ایفون رو برداشتم و نفس زنان گفتم: -کیه؟..   -باز کن ستاره ی سهیل..   دوباره جیغ زدم و شاسی ایفون رو فشردم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 307

        مامان هم خندید و گفت: -الهی بگردم..از دخترشون عکس گرفتی؟..   -اره اره..کلی عکس گرفتم ازش..   -یادت باشه بهم نشون بدی..   -چشم..وای مامان خیلی خوشگله..باید ببینیش..دل من براش غش می کرد..خیلی ناز و دوست داشتنیه….   مامان از جاش بلند شد و گفت: -همه ی بچه ها ناز و خوشگلن..پاشو بیا صبحانه بخور..سورنم بیدار

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 306

        شالم دور گردنم افتاده و موهام تو صورتم ریخته بود…   با خنده موهام رو پشت گوشم زدم و وقتی دیدم نفسم سرجاش نمیاد، دست بردم توی جیب مانتوم و اسپری ام رو دراوردم….   با صدای اسپری زدنم، سورن دست برد صدای اهنگ رو کم کرد و با نگرانی گفت: -خوبی عزیزم؟..   چند نفس

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 305

    درحالی که خودم رو تو جام تکون میدادم و یه جورایی نشسته انگار می رقصیدم، شروع کردم بلند بلند همراه اهنگ خوندن….   “درگیره عشق تو شدم تو که خواب و خیالِ شبامی قید همه چیزو زدم واسه اینکه الان تو باهامی هرچی تو دنیاست به کنار تو تمام چیزی که می خوامی”   صدام رو بردم بالاتر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 304

        یهو سوگل زد زیر گریه و همه با چشم های گرد شده نگاهش کردیم…   فاطمه خانم جلوشون ایستاد و گفت: -اِ سوگل..چرا گریه میکنی دخترم؟..   -من چطور مادریم..حتی نمیفهمم بچه ام چرا گریه میکنه…   همه زدیم زیر خنده و سامیار چشم غره ای بهمون رفت و رو کرد به سوگل و با دست

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 303

        عسل لبخند خجول مصنوعی زد و سرش رو پایین انداخت که یعنی خجالت کشیده…   خنده ام گرفت و عسل با ارنج به پهلوم زد و زیرلب غرید: -کوفت..ادم فروش..   -خودش شنیده بود من که چیزی نگفتم..   سامان به سوگل نگاه کرد و تکرار کرد: -هان سوگل؟..چی گفت؟..   سوگل چشم غره ای به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 302

        من و عسل ریز ریز خندیدیم و سامیار گفت: -بخور عزیزم..نفستو نگه دار یهو بده بالا..   خنده ی من و عسل بیشتر شد و سوگل چشم غره ای به سامیار رفت: -ممنون از راهنماییت..   بعد دوباره به لیوان نگاه کرد و با اکراه جرعه ای ازش خورد و باز نالید: -خیلی بد مزه اس..

ادامه مطلب ...