رمان گرداب Archives - صفحه 9 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 226

        ================================   با بلند شدن صدای گوشیم، راه افتادم سمت اتاقم و گوشی رو از روی تختم برداشتم…   با دیدن شماره ی ناشناسی که روی صفحه گوشی افتاده بود، اخم هام کمی توی هم رفت…   با تردید دستم رو روی نوار سبز رنگ کشیدم و تماس رو وصل کردم…   گوشی رو بغل گوشم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 225

      احساس کردم با این حرفش، یک وزنه ی هزارکیلویی روی شونه هام گذاشته شد…   دوباره اون احساس بد برگشت..چقدر از خودم بدم می اومد که داشتم موضوع به این مهمی رو ازش مخفی می کردم….   اما چاره ی دیگه ای هم نداشتم..سورن اگه می فهمید، همه چی زیادی بزرگ میشد…   سری تکون دادم و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 224

        نفسم رو با درموندگی فوت کردم بیرون و چشم هام رو باز کردم و به سقف خیره شدم…   حتی نمی دونستم توی این موقعیت چه کاری درسته..   می ترسیدم کاری انجام ندم و بعد، از این سکوت و مخفی کاری پشیمون بشم…   کاش کسی بود تا بهم کمک کنه..   حتی جرات نکرده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 223

      تن لرزونم از لحن و تهدیدش، بدتر به لرز افتاد و سعی کردم ضعفم رو نشون ندم: -هیچ غلطی نمیتونی بکنی..به یه تار موش اسیب بزنی چشممو به همه چی میبندم و خودم میکشمت کاوه..سوزن بشی تو انبار کاه بازم پیدات میکنم و اونوقت یه کابوسی برات میشم که زندگی گوهی الانت برات بشه ارزو……   دوباره

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 222

      از حرص زیاد خنده ام گرفت و زدم زیر خنده: -غلطی هم بوده تا حالا نکرده باشی؟..منو از چی میترسونی..تو کاری کردی من مرگ رو به زندگی ترجیح بدم..بالاتر از مرگ داریم؟!….   “نچ” غلیظی گفتم و خنده ام رو جمع کردم و با عصبانیت ادامه دادم: -نه نداریم..برو هر غلطی دلت میخواد بکن..   چشم هاش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 221

        سرم رو روی سینه ش به تایید بالا و پایین کردم و سورن با خنده گفت: -واقعا لعنت بهش..گربه ی وقت نشناس..   دوباره خندیدم که صورتش رو تو گردنم فرو کرد و بوسه ش ایندفعه روی گردنم مهر شد و با ارامش چشم هاش رو بستم….   بوی تنش رو نفس کشیدم و دست هام

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 220

      تو حیاط از صدای قدم هام متوجه شد دنبالشم و سرش رو چرخوند و نگاهم کرد…   سری به تاسف تکون داد و به راهش ادامه داد..   قبل از اینکه در رو باز کنه، ایستاد تا بهش برسم و کنارش که رسیدم، لبخندی زد و گفت: -هوا سرده..چرا اومدی بیرون..   -اومدم خداحافظی کنم..تو که نه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 219

        دست هام رو توی هم پیچیدم و اروم گفتم: -سورن باور کن به مامان هم گفتم که اصلا دوست ندارم به این موضوع فکر کنم..تازه تونستم از دست اون بی شرف نجات پیدا کنم..نمی خوام دوباره درگیر یه اتفاق تازه بشم…..   لبخنده تلخی زد و سرش رو تکون داد: -اینارو به من نه، باید به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 218

        صندلی روبه روش رو عقب کشیدم و نشستم..   خیره نگاهش می کردم که اروم لقمه می گرفت و می خورد…   با صدای مامان سرم رو چرخوندم که تو درگاه اشپزخونه ایستاده بود و نگاهمون می کرد…   لبخندی زد و رو به سورن گفت: -سورن جان ببخشید من داروهامو خوردم خیلی خوابم گرفتم..امشب همینجا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 217

    توی دلم خدا رو صدا زدم و رفتم سمت در ورودی..   وارد راهروی باریک جلوی در که شدم، در از بیرون باز شد و سورن با لبخندی به لب اومد داخل…   بی اراده من هم لبخند زدم و قدمی جلوتر رفتم و اروم گفتم: -سلام..خوبی؟..   در رو پشت سرش بست و چشمک بامزه ای زد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 216

      لبم رو گزیدم و خجول و با عجله گفتم: -شما چی گفتین بهشون؟!..   -گفتم باید با خودت صحبت کنم..اونم گفت منتظر خبرمون میمونه…   با من من گفتم: -مامان..من..اخه من..فعلا..   دستش رو زیر چونه ام گذاشت و سرم رو بلند کرد و تو چشم هام خیره شد و گفت: -ما که این حرفارو با هم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 215

    ================================   با حالی بد از اتاق زدم بیرون و رفتم توی سالن پیش مامان…   مشغول تماشای فیلم بود و چای میخورد..   کنارش نشستم و نگاهی بهم انداخت و دوباره برگشت سمت تلویزیون…   اما نمی دونم حالت صورتم چطور بود که دوباره برگشت و گفت: -چیه مامان؟!..   گوشیم رو توی دستم فشردم و با

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 214

      بوسه ش روی موهام نشست و اروم گفت: -چشم..ببخشید..   حرکتی به تنم دادم و وقتی متوجه شد میخوام ازش فاصله بگیرم، حلقه ی دست هاش رو شل کرد و اجازه داد کمی عقب برم….   سرم رو تو فاصله ی کوتاهی ازش نگه داشتم و گفتم: -از یه چیز دیگه هم ناراحتم..   لبخنده محوی زد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 213

      بی حرف نگاهش رو توی چشم هاش چرخوند و جوابم رو نداد…   با تعجب صداش کردم: -سورن!..   دستش رو از موهام جدا کرد و اروم سرش رو خم کرد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند…   نفس گرمش رو توی صورتم بیرون داد و پچ زد: -هرروز میومدم دیدنت..   از همون فاصله ی کم،

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 212

      چونه ام بیشتر لرزید و با بغض و مظلومانه لب زدم: -ببخشید..   نگاهش وا رفت و دستش پایین افتاد..   کلافه چنگی به موهاش زد و با حرص گفت: -بغض نکن..اینطوری حرف نزن..   قطره اشکی روی گونه ام فرو ریخت و تند تند گفتم: -اگه فکر میکنی قصد دروغ گفتن یا پنهان کاری داشتم، معذرت

ادامه مطلب ...