خشایار ابرو در هم کشید و نگاهش را به چشمان براق و پر از تکبر یزدان داد ……….. سرعت جهش خون در عروقش بالا رفته بود و حس می کرد قلبش کم مانده از شدت تپیدن های بی وقفه و پر سرعت از حرکت به ایستد .
یزدان بدون آنکه نگاهش را از چشمان خشایار بگیرد جلال را که پشت سرش ایستاده بود ، مخاطب خودش قرار داد :
ـ جلال ، می خوام تا بیست و چهار ساعت آینده یه اطاق عمل ……… یا به یه زبون دیگه …….. یه اطاق سلاخی ، همینجا برام آماده کنی . جلوی چشمای همین مرتیکه ……….. می خوام لحظه به لحظه آماده شدن این تدارکات و ببینه و با تمام وجود لذت ببره …….. هزینه این آماده سازیشم اصلا برام مهم نیست .
جلال قدمی جلو گذاشت و سری تکان داد .
ـ بله قربان . به بچه ها میگم تدارکاتش و مهیا کنن .
یزدان خواست خوبه ای بگوید که با شنیدن صدای جیغ دخترانه ای ، گوش هایش تیز شد و نگاهش به سرعت به سمت در خروجی کشیده شد ………. مطمئن بود صدای جیغ و فریادهای گندم را شنیده ………… صدای جیغ و فریادهای گندم را به خوبی می شناخت .
نفهمید چه شد ، فقط وقتی به خودش آمد که از اطاق بازجویی اش خارج شده بود و با تمام توان ، با خشمی طغیان کرده پله های انبار را دو تا یکی بالا رفته بود و به سمت سیروسی که موهای گندم را از پشت سرش گرفته بود و او را کشان کشان به دنبال خودش می کشید ، می دوید .
انگار که خون برای لحظه ای مقابل دیدگانش را گرفته باشد ، همچون شیری زخم خورده ، به سمت سیروسی که سر نگهبان امنیت پشت عمارت بود ، یورش برد و با تمام توان مشت گره کرده اش را روی گونه چپ او نشاند .
سیروس غافل گیر شده از شدت ضربه ای که خورده بود ، به سمت چپ پرت شد و روی زمین افتاد ……. گندم که هنوز هم موهایش گیر میان پنجه های سیروس بود ، با پرت شدن ناگهانی سیروس ، او هم به دنبالش کشیده شد و روی زمین افتاد و جیغ از اعماق جانش بار دیگر بلند شد …….. حس می کرد تا کنده شدن پوست سرش چیزی نمانده .
سیروس با حالتی تهاجمی قبل از اینکه منگی مشتی که خورده بود از سرش بپرد ، به سرعت سرش را سمت فردی که به او حمله کرده بود ، چرخاند …………… اما با دیدن یزدان ، آن هم با آن خشم نهفته در چشمانش ، در حالی که دلیل این نگاه پر از خشم یزدان ، و مشتی که خورده بود را نفهمیده بود ، با مکثی طولانی از روی زمین بلند شد و مقابلش ایستاد .
ـ قر …… بان .
یزدان بی توجه به سیروس و نگاه شوکه اش ، مقابل گندمی که انگار ناجی اش را پیدا کرده باشد ، تک زانویی زد و نشست .
یزدان به چشمان پر از بغض او که انگار هر آن منتظر فرصتی برای شکستن بغضش می گشت ، نگاه کرد و دست جلو برد و دستش را روی بازوی او گذاشت و خواست بلندش کند که صورت گندم از درد درهم رفت و صدای درد آلودش را درآورد .
ـ آآآآآی دستم .
یزدان نگران شده با ابروانی درهم گره خورده ، بلافاصله دستش را عقب کشید و به بازوی او نگاه کرد ………… از روی این لباس آستین بلند در تنش که چیزی مشخص نبود .
گندم انگار که تنها منتظر آمدن ناجی اش بوده باشد ، اشک هایش راه گرفتند و تا زیر چانه اش امتداد یافت ……. یزدان با دیدن موهای آشفته دور و اطراف او و اشک های راه گرفته روی گونه اش ، در حالی که حس می کرد نگرانی توأمان با خشم ، لحظه به لحظه در قلبش بیشتر و بیشتر می شود ، کمی بیشتر سمت گندم خم شد و صورتش را جایی در چند سانتی صورت او قرار داد :
ـ دستت چی شده ؟
گندم به بازویش نگاه کرد و آرام بازوی زوق زوق کرده اش را گرفت :
ـ درد می کنه ………. خیلی درد می کنه .
ـ خب چرا ؟ به جایی زدیش ؟ زمین خوردی ؟ کسی زده ؟ چی شده ؟
گندم با چشمان خیس اما عصبی به سیروسی که یک متر عقب تر از یزدان ایستاده بود نگاه کرد .
ـ این لعنتی دستم و گرفت و تا تونست فشار داد و کشید …………. هرچی بهش گفتم ولم کن ، انگار داشتم با دیوار حرف می زدم ، نمی شنید .
یزدان سر به عقب چرخاند و نگاه خشم برداشته اش را روانه سیروسی کرد که پشت سرش ایستاده بود ………. انگار بعد از چند سال دوباره در جلد همان یزدان گذشته رسوخ پیدا کرده بود ………… همان یزدانی که شش دنگ حواسش را به کوچکترین و بی دست و پا ترین عضو خانه امید می داد ………. یزدانی که تا وقتی در خانه امید حضور داشت اجازه نمی داد کسی به گندم زور بگوید و یا برایش قلدری کند .
اما حالا انگار دوباره کسی پیدا شده که زور بازویش را بی رحمانه به رخ گندمش کشیده بود .
حس میکنم یزدان جنبه این همه ثروت و قدرت نداشت که از خود واقعیش اینقد فاصله گرفته
کجایی تو
برگرد خونه 😂
چت روم بیتو صفای ندارد 😂
یزدان فقط بلده کتک بزنه شیری زخم خورده؟😂 حالا چرا شیر؟ اسم اینو باید گذاشت سوسک زخم خورده ک بدون ادماش هیچه😂
تا شروع کردم به خوندن تموم شد😕
وااا خب اون بدبخت چه گناهی داره این بادیگاره فقط وضیفشو انجام داده😐
هنوز گندمتتتتتت رو نشناختن عاشق پیشه😐😑
یکم طولانی تر
پارت 68 که دو خط خوندیم تموم شد
😑♥️
رسمی خودش رو لو داد. حالا باید منتظر باشیم ببینیم کی قراره برای یزدان خان شاخ بشه و با دست گذاشتن روی گندم، نفس یزدان رو ببره.
فرهاد که حامی پشت پرده خشایاره و حتماً تو دم و دستگاه یزدان جاسوس داره، دور و بریهای خود یزدان مثل جلال، یا حتی حمیرا که قدیمی این خونه است
اما حالا انگار دوباره کسی پیدا شده که زور بازویش را بی رحمانه به رخ گندمش کشیده بود
خو گندمت فضوله😑
ترکیدم از خنده 🤣🤣
😂👌
🤣🤣🤣🤣🤣🤣
گل گفتی😂😂😂😂😂