رمان تارگت پارت 402
سرش و بالا گرفت و برعکس تمام این دقایق که سعی داشت از چشم تو چشم شدن با من جلوگیری کنه.. عمیق تو چشمام خیره شد و با حرص گفت: – ولی شاید پشت سرش توقعی باشه. آره؟ – مثلاً چه توقعی؟! جوابم و نداد در حالی که با نگاهش داشت فریاد می زد که خودت