رمان تارگت Archives - صفحه 7 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 371

          منم که بعد از چند روز یکی و پیدا کرده بودم تا باهاش حرف بزنم و خودم و خالی کنم ادامه دادم: – انگار تازه فهمیدم.. خانواده.. حتی بدشم خوبه! هر سال تولدم.. باز حداقل دایی و زن داییم.. خودشون و موظف می دونستن که یه کادو.. حتی کوچیک برام بخرن. با این که اونم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 370

            از صدای تق و توقی که به گوشم رسید معلوم شد که مشغول شده و منم دیگه حرفی نزدم.. فقط خدا رو شکر کردم که هم خونه هم آشپزخونه تمیز بود و مثل بعضی وقتا که به کل قید همه کارا رو می زدم و فقط یه گوشه لم می دادم.. تو وضعیتی نبود

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 369

          خودمم این و حس کرده بودم که دو طرف پتوی دورم و بیشتر به هم نزدیک کردم و نشستم روی مبل رو به روی امیرعلی.. اونم هنوز داشت با اخم های درهم از نگرانی بهم نگاه می کرد.. – آنفلوانزا گرفتی؟ مشتم و جلوی دهنم نگه داشتم و بعد از چند تا سرفه عمیق که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 368

          از آویز کنار در یه شال برداشتم و انداختم رو سرم و با همون پتویی که هنوز دورم بود رفتم بیرون.. ریتا حالا دیگه از لونه اش بیرون اومده بود و یه سره پارس می کرد. معمولاً زنجیر قلاده اش و باز نمی کردم و الآنم دقیقاً تا نقطه ای از حیاط که زنجیر بهش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 367

          مسلماً دیدن این صحنه ها.. وسط این حال بد و مریضی و تبی که به جونم افتاده بود.. نمی تونست فقط مرور اتفاقات باشه و صد در صد کابوس بود.. چون تو هیچ کدوم از اون لحظه ها.. میران حضور نداشت. ولی حالا.. تو همه لحظات مشترکی که با استاد علی عسگری داشتم می دیدمش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 366

          – پس تا یه کم مرور می کنی.. برم یه چیز گرم بگیرم بخوریم. تا خواستم اعتراض کنم و بگم لازم نیست.. چشمکی زد و ادامه داد: – اینم یکی از همون روش هاست که لازمه انجام بشه! خواست بره که یه لحظه وایستاد و با چشمای ریز شده گفت: – فقط یه سوال.. منتظر

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 365

        – اون وقت من چرا باید به استادی که خودش قرار بود عامل گند زده شدن به زندگیم و عقب افتادنم از درس باشه اعتماد کنم؟ گفتم و بلافاصله پشیمون شدم.. به هر حال قصدش کمک بود و من دوست نداشتم زیاد بی چشم و رو به نظر بیام.. ولی بازم نشون داد که امروز کاملاً

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 364

          – مطمئناً دیوونه نیستم که بخوام به قول شما بیخودی همچین تصمیمی بگیرم و خودم و از زندگی عقب بندازم. مغزم نمی کشه برای درس خوندن. – بعد چه تضمینی هست که ترم بعد مغزت بکشه؟ – اون موقع هم اگه دیدم نکشید کلاً قید دانشگاه و می زنم! دیگه کم کم صدامون توی این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 363

          شاید این جوری چند ماه از زندگی و کاری که می خواستم با جدیت بیشتری دنبالش بگردم عقب می افتادم.. ولی دیگه چاره ای نبود.. ضمن این که کوروش هم این روزا مدام حرف از برگشتن می زد و می خواست با پولش همین جا یه کاری راه بندازه و منم ببره پیش خودش.. برای

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 362

          تا این که بالاخره با خودش کنار اومد و گفت: – یه سوال دیگه هم می خوام بپرسم! این بار دیگه شک نداشتم سوالش مربوط به چیه.. یا در واقع مربوط به کیه.. با این حال سرم و به تایید تکون دادم و منتظر بهش خیره شدم که گفت: – ولی قبلش یه چیزی و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 361

            چند بار پشت سر هم نفس عمیق کشیدم و سرم و به نشونه نه بالا انداختم.. – پس پاک کن اشکات و.. پشیمونم نکن از باز کردن قفل زبونم. به خدا نمی خواستم و نمی خوام اذیتت کنم. از این به بعدم هیچ برخوردی از من نمی بینی که بخواد ذهنت و درگیر کنه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 360

            شاید به ظاهر می گفت با دیدن دوباره من همه چیز و فراموش کرده و انگیزه اش و برای اذیت کردن من از دست داده.. ولی حداقل می تونستم بابت اون روزا که بهش اجازه حرف زدن ندادم یه کم خودم و توجیه کنم و بفهمونم دلایلی که برای اون کار داشتم.. هیچ ارتباطی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 359

          – این جوری که شما می گید.. من خیلی آدم مزخرفی بودم نه؟ مکثی کرد و شاید فقط به خاطر لحن بیش از حد مظلومم دلش نیومد تایید کنه و گفت: – نه.. شاید منم زور می گفتم.. به هر حال هر آدمی حق انتخاب داره و کسی و نمی شه وادار کرد به ازدواج

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 358

          – ولی این یه کم بی انصافیه.. اونم وقتی من از هیچی خبر نداشتم. – می دونم.. ولی خب یه جورایی به اونم حق می دادم.. استاد تقوی خیلی خیلی بیشتر از من.. وقت و هزینه صرف کرده بود برای شغل جدیدمون و اون آموزشگاهی که می خواستیم با یه روش منحصر به فرد تاسیس

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 357

          برعکس دفعه پیش انقدر محترمانه رفتار کرد که دیگه نمی تونستم با جدیت بگم که احتیاجی نیست.. ولی بعد از شنیدن حرفاش.. واقعاً پیشش خجالتزده بودم و روم نمی شد بیشتر از این بهش زحمت بدم که گفتم: – همچین فکری نمی کنم ولی.. شما گفتید کار دارید.. منم نمی خوام مزاحم بشم. خودم می

ادامه مطلب ...