رمان ماهرخ پارت 57
راوی وجود ماهرخ گرم و گرمتر می شد. این مرد این روزها متفاوت تر از همیشه بود. از هر فرصتی برای ایجاد یک هم خوابی دو نفره استفاده می کرد. شهریار از پشت میز بلند شد و سمت ماهرخ رفت. دخترک با تعجب نگاهش کرد که مرد با نگاهی داغ و پر حرارت دستش