رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 139 3.7 (3)

9 دیدگاه
  گریه هام شدت گرفت.. خودم رو مقصر حال وروز کوهیار میدونستم.. اما اون هم مقصربود.. اون به من خیانت کرد.. توروزایی که داشتم از دلتنگی پرپر میشدم وشب ها کابوس رفتنش رو میدیدم اون شب هاشو توی بغل یکی دیگه صبح میکرد.. آره قبول دارم.. من توی این جدایی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 138 3.7 (3)

9 دیدگاه
  _باشه خب.. آروم باش دیگه.. من که چیزی نگفتم.. فقط خواستم تا آمنه جون برمیگرده این موضوع بین خودمون بمونه! لطفا آروم باش… بدون حرف نگاهم کرد که با حالت مظلومی ادامه دادم: _لطفااا… قهرنباش دیگه.. دلم میگیره! خندید وباتاسف واسم سری تکون داد… _من حالا حالا ها باید…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 137 3.7 (3)

6 دیدگاه
  باشنیدن صدای ارسلان بی اراده یه کم بیشتر از آرش فاصله گرفتم و ترسیده تکونی خوردم! آرش هم که انگار با رفتار من شوکه شده بود با مکث طولانی به سمت باباش برگشت وگفت؛ _بله؟ درحالی که صدای کوبیده شدن قلبم رو توی گلوم حس میکردم به ارسلان که…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 136 3.7 (3)

6 دیدگاه
  _چیزی میل دارید واستون بیارم؟ _نه باباجان دستت دردنکنه توخونه ای که آمنه توش نیست زهر بخورم بهتره.. بفرما بشین.. راحت باش! رفتم روی کاناپه تک نفره روبه روش نشستم وگفتم: _انشاالله آمنه جون هم به زودی خوب میشن وبرمیگردن.. _متشکرم.. الهی آمین! خب چه خبرا؟ مامان بابا خوبن…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 135 1 (1)

4 دیدگاه
  چندقدم رفته رو به طرفم برگشت وبا آرامش گفت: _دیونه شدی؟ واسه چی میترسی؟ فکرکردی من اونقدر وقیحم که با پدرم درگیربشم؟ _نه نه.. درگیرکه میدونم نمیشی اما… _اما چی؟ _اما من ازهمون بحث و دعوای لفظی هم میترسم.. دیشب پشت تلفن اونجوری قیامت به پاکردی خب.. والا بخدا…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 134 1 (1)

9 دیدگاه
  به سختی وبا کمک قرص ودارو خوابید.. اما من تاصبح بالای سر آرش بیداربودم و حتی برای یک ثانیه هم نخوابیدم و پلک روی هم نذاشتم.. نصف شب دوباره تب کرد وباکمک دستمال خیس وآب سرد تبش رو کنترل کردم اما همش میترسیدم چیزیش بشه.. تا قبل ازاین، همیشه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 133 4.5 (2)

11 دیدگاه
  باحرص قاشق رو توی ظرف سوپ انداختم و گفتم: _وای دیگه داری کفرم رو درمیاری آرششش!! چرا مثل بچه های لوس شدی آخه؟ _عشقم بخدا حالت تهوع دارم نمیتونم بخورم بالا میارم خب! _بالا نمیاری.. اگه چیزی شد عواقبش پای من. خوبه‌؟؟ این همه زحمت کشیدم حداقل یه کم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 132 3.7 (3)

3 دیدگاه
  دیگه واقعا نمیدونستم چه خاکی توسرم کنم.. استرس هم به جونم افتاده بود نمیتونستم درست وحسابی فکرکنم.. اومدم به ارسلان زنگ بزنم و ازش کمک بگیرم اما فورا پشیمون شدم! اگه آرش میفهمید مطمئنا ازم عصبی میشد! دیگه راهی واسم نموند جز اینکه خودم برم داروخونه و داروهاشو تهیه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 131 3 (2)

6 دیدگاه
  ده دقیقه دیگه هم توی همون حالت گذشت که حس کردم خودمم چشمام داره به خواب دعوت میشه… آروم دست هاشو از دور کمر و شونه ام جدا کردم و از جام بلند شدم.. دستمو روی گونه اش گذاشتم.. دمای بدنش بیشتر از قبل شده بود.. نمیدونستم چیکار کنم..…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 130 3.7 (3)

6 دیدگاه
  بانگرانی نزدیک تر رفتم و لبه ی تخت نشستم و دستم رو روی گونه اش گذاشتم.. خیلی داغ بود.. _داری تو تب میسوزی! _واسه بی خوابیه… بخوابم خوب میشم.. _توچرا اینقدر از دکتر فرار میکنی آخه؟! توی سکوت بانگاهی خاص وخیره توچشمام زل زده بود.. نگاهش اونقدر نفوذ داشت…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 129 3.7 (3)

5 دیدگاه
  بدون اینکه لیوان رو از دستم بگیره عصبی گفت؛ _مادرم رو انداختن روی تخت بیمارستان و دوباره باهم جیک توجیک شدن وتمام.. انگارنه انگار اتفاقی افتاده.. اصلا آمنه کیه آرش کیه؟ گور بابای زن و بچه! _خودش گفت اونجاست؟ _خودش بگه؟ مگه میتونه؟ هنوز اونقدر بی غیرت نشدم.. _خب…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 128 5 (2)

8 دیدگاه
  _من خوبم عزیزم باورکن چیزیم نیست.. فقط یه کم سرم درد میکنه که از بی خوابیه.. چندساعت بخوابم خوب میشم! _یه دکتر رفتن اینقدر سخته؟ دیشب اون همه توی سرما زیر بارون موندی میترسم سرماخورده باشی! _نه بابا من زیاد اهل این سوسول بازیا نیستم نگران من نباش الکی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 127 3 (2)

10 دیدگاه
  یه کم مکث کردم و با گیجی گفتم: _یعنی میخوای همه چی رو به نسیم بگی؟ کلافه چنگی به موهاش زد وگفت: _وای… خدایا… این دختر خیلی خنگه!!! مجیدجان! دلبندم! دارم میگم نسیم میدونه میخوامت میفهمی؟ واسه چی اینقدر از نسیم میترسی؟ _از آبروریزی میترسم.. از کِی میدونه؟ یعنی..…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 126 3.7 (3)

8 دیدگاه
  یه کم مکث کرد و درحالی که حس کردم واسه گفتن حرفش تردید داره گفت: _شاید این حرفم رو هیچوقت باورنکنی وباخودت یه جوردیگه تعبیرش کنی.. شایدم بعدا از گفتنش پشیمون بشم.. نمیدونم.. اما میخوام یه چیزی رو بهت بگم که یه جورایی سند اثباط رابطه ی جفتمون کنی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 125 3 (2)

3 دیدگاه
  _قانون اول: حتی اگه من زشت ترین آدم دنیا باشم و قشنگ ترین دخترها دور وبرت باشن حق نداری نگاهشون کنی! خندید… چقدرم خوشگل میخنده خدایا… وقتی میخنده گوشه ی چشمش چین بامزه ای میوفته! به روی خودم نیاوردم وباهمون جدیت اضافه کردم.. _وگرنه… چنگان رو از بشقاب لیموها…