گفت و سمت سرهمی ها رفت بی اعصاب مشمای بزرگی برداشت و هر دو سرهمی را در آن انداخت نگاهی به لباس های دیگر کرد پیراهن شلوار قهوه ای رنگی با طرح خرس های کوچک هم به آن اضافه کرد و دست دلارای را کشید با اعصابی درهم هر…
ارسلان زیرچشمی نگاهشان کرد _ اگر نیمه جون از زیر دست داراب خان بیرون نمیکشیدمت الان شک میکردم حامله باشی! دلارای وارفته نگاهش کرد چشمانش جدی نبود معلوم بود درصدی احتمال نمیدهد! حقم داشت… آنطور که داراب تا مرز مردن کشانده بودش حاملگی غیرممکن بود لبش را گزید و…
آلپارسلان پوف کشید و دلارای چنان لبخند بزرگی بر لب اورد که زن متعجب شد دلارای اما کم مانده بود به گریه بیفتد احساس میکرد فرزندش هم از خوشی در شکمش پا میکوبد چه قدر لذت داشت بازی کردن نقش پدر و مادر در کنار آلپارسلان! برای اینکه ارسلان…
دلارای ارام زمزمه کرد _ میدونم. دیگه هیچ وقت نمیذارم مجبورم کنی همچین حقارتی رو تجربه کنم حالا بگو کجا میریم ارسلان سرش را سمتش برگرداند تا کامل زیر نظرش بگیرد _ حجره حاجی! دلارای بهت زده لب زد _ چی؟! _ یک بحث ناتموم داشتیم باهاش! _ چی…
_ مثل گشنه ها با من حرف نزن فکر کردی از کنار خیابون دختر جمع کردی؟ یادت رفته بذار یادداوری کنم که خانواده من سرشناس تر از خانواده تو نباشن کمترم نیستن ارسلان بی توجه به او دستی به معنای (بروبابا) در هوا تکان داد و در موبایل غرید…
گونه اش را به پنجره چسبانده و شناسنامه هایشان را میان دستانش میفشرد اسم آلپارسلان ملکشاهان در قسمت نام همسر ثبت شده غمگین پوزخند زد رویای گذشته هایش عجیب به نظر میرسید آلپارسلان بی توجه به مشغول فریاد کشیدن سر فرد پشت خط بود _ من میام پدر شماهارو…
دلارای پوزخند تلخی زد و سر تکان داد _ میدونم … همیشه تقصیر منه ارسلان گواهی را گرفت و دخترک را دنبال خودش کشید سعی کرد عداب وجدان نداشته باشد تقصیر خودش بود میان دردسر ها و مشکلات آلپارسلان لجبازی های او جایی نداشت تا زمانی که انتقام همه…
زن عادی سر تکان داد _ برای تایید بکارت؟ معمولا عروس خانم با مادر خودشون یا همسرشون تشریف میارن در ضمن شما بیرون تشریف داشته باشید این کار چیپ و احمقانه خیلی وقته دورهاش تموم شده نه هیچ منطقی پشتش هست و نه حتی قابل اعتماده که جواب درست…
در سکوت سرش را به دیوار آسانسور تکیه داد صدای سوتی آزاردهنده در گوش هایش پیچید انگار مغزش در حال متلاشی شدن بود قطره ی اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد مردی همراه پسری نوجوان وارد شد و طبقه همکف را زد در های آسانسور باز شد اما دلارای…
دلارای وارفته آب دهنش را فرو داد _ دکتر زنان چرا؟ ارسلان محلش نداد سر قضیه اسانسور شکار بود! _ با توام ارسلان ، پزشک قانونی چرا بریم؟ من … من نمیام اصلا نمیخوام عقد کنیم خسته شدم دست از سرم بردارید دیگه با باز شدن در های اسانسور…
بالاخره ارسلان موهایش را چنگ زد و عصبی سمت دخترک امد کارت سفید رنگی دستش بود هنگامه رویش را خواند و لبش را گزید دعا کرد دلارای عبارت ” متخصص زنان و زایمان ” را نبیند دلارای مضطرب تر از آن بود که به این چیزها دقت کند _…
ارسلان پوزخند زد و آرام زمزمه کرد _ امشب کی قراره به دادت برسه دخترحاجی دلارای لبش را به دندان گرفت و جوید تقریبا از حالت تهوع ها خلاص شده بود اگر مجبور میشد میتوانست تن به رابطه با آلپارسلان دهد البته اگر این کار او را روی گردی…
بیتفاوت چشم از تابلو برداشت اصلا تحمل شنیدن نیش و کنایههای آلپ ارسلان را نداشت. هرجا که آلپ ارسلان میرفت ، بدون پرسیدن سوالی پشت سرش میرفت. در آسانسور ایستاده بودند و دخترک سرش را پایین انداخته بود. با قرار گرفتن دست ارسلان جلوی صورتش ، ناخودآگه خود را…
خودش را کنار کشید و اشکش را با گوشه انگشت گرفت بی توجه به ارسلان نفس عمیقی کشید باید قوی میماند دیگر خبری از گریه زاری نبود لبخندی روی لبش نشاند و با عجله مانتو و شال سفیدش را از کمد بیرون کشید چروک بودن لباس هایش زیاد جالب…
*** صبح با تکان های شدیدی دخترک ترسیده چشمهایش را گشود. با دیدن قیافهی اخمآلود آلپ ارسلان نفس حبس شدهاش را بیرون فرستاد ارسلان غرید _ فکر کردم مردی! دلارای دستی به موهای ژولیده اش کشید و او به غر زدن ادامه داد _ چت شده؟ قرص خواب خوردی؟…