گونه اش را به پنجره چسبانده و شناسنامه هایشان را میان دستانش میفشرد
اسم آلپارسلان ملکشاهان در قسمت نام همسر ثبت شده
غمگین پوزخند زد
رویای گذشته هایش عجیب به نظر میرسید
آلپارسلان بی توجه به مشغول فریاد کشیدن سر فرد پشت خط بود
_ من میام پدر شماهارو به عزاتون مینشونم بی مصرفا که به درد هیچی نمیخورید
پشت چراغ قرمز ایستاد و روی فرمان کوبید
_ زر نزن بابا هی علی علی
علی اگر عرضه داشت بعد از پنج سال هنوز تو اون جهنم نمونده بود
خودت برو دخترارو تحویل بگیر
دلارای خیره به بستنی فروشی بزرگ ان سمت خیابان لب گزید
دلش بستنی میخواست
دلِ بچه بستنی میخواست!
آرام گفت
_ ارسلان؟
ارسلان بی توجه به او غرید
_ نخیر چی چیو به زور؟
هرکدوم راضیان بردار بیار
اونایی که به اجبار از ایران آوردنو دست نزن
من دنبال دردسر نیستم
پسربچه ای همراه بستنی قرمز رنگی از خیابان رد شد
نگاه دلارای سمتش کشیده شد و آب دهنش را فرو داد
احساس میکرد در عمرش هیچ چیز را به اندازه بستنی شاتوتی نخواسته است!
_ ارس؟
_ من میاردم که میآوردم!
من ، من بودم شماها از این عرضه ها ندارید
بعدم من به زور نگهشون نمیداشتم
یاد داشتم چطوری وعده بدم که دختره خودش با میل خودش بیاد
دلارای پوف کشید و صدایش را بالا برد
_ ارسلان میشنوی؟ ای بابا
ارسلان با اخم نگاهش کرد و آرام سر تکان داد
_ چته؟
_ یک چیزی میخوام!
_ نمیبینی دارم حرف میزنم؟ گل که لگد میکنم دوساعته هی ارسلان ارسلان میکنی
دلارای نالید
_ همین الان میخوام آخه
ارسلان کلافه دندان قروچه کرد
_ چند لحظه زبون به دهن بگیر عایشه
بعد موبایل را فاصله داد و بدخلق به دلارای خیره شد
_ چیه؟
_ میری اونور خیابون بستنی بخری؟ شاتوتی باشه
دوتا بگیر
نه ، هفت هشت تا بگیر بذاریم تو فریزر
ارسلان عصبی خودش را جلو کشید
_ همین الان که ریده شده تو کار و بار من خانم باید ویار کنن؟
جمع کن خودتو که اعصاب ندارم دلی
حواست هست شبیه فیل شدی؟
هی هیچی نمیگم ولی انگار تو هم تو آینه نگاه نمیکنی نه؟
دلارای بغ کرده دهان باز کرد حرفی بزند که ارسلان خشمش را سر او خالی کرد
_ ساکت
ده دقیقه صداتو نشنوم ببین اونور چه خبره اوکی؟
بعد اگر تونستی زبونتو کنترل کنی جایزه میریم بستنی میدم بهت چاق ترشی!
موبایل را کنار گوشش برگرداند و زیرلب غر زد
_ خوش اشتها هفت هشت تام میخواد
دلارای پر حرص خودش را جلو کشید
این بهم ریختگی هورمون ها و فشارهای روانی امروز کم کم از پا درش میآورد!
سلام چرا اینقدر هر پارت طول میکشه تا بگذارید پارت 262هنوز نگذاشتین
ینی گاو تر از ارسلان خودشه بابا حامله اسسس
فیل چیه😐😂
هی ارس تنهاای من
هیچ کسی درکت نمیکنه
خیلی بده میدونم
بچه گیت اون بلا هارو اون بیشرف سر مروارید آورد
بدون هیچ محبتی بزرگ شدی همه فکر میکنن قلبت از سننگه خب تو محبت کردن بلد نیستی چون محبت ندیدی
مطمعنم دلی رو هم دوست داری ولی نمیدونی اسم حست چیه
الآنم که همه دارن غضاوتت میکنن
🥺اما من با همه کارای ارس
دلم بیشتر برای ارس میسوزه
شاید دلیل بیشتری برای همین کاراش داشته باشه
خب ماهم بودیم همین میشدیم
من بودم بدتر از ارس میشدم
پدرم بره به مامانم خیانت کنه
اگه نتونم دم بزنم میزارم میرم
بعدا میام بابامو جر میدم
فرض کن……جلوی چشات باشه…..بچه اون زنی که بابات با اون ب مادرت خیانت کرد
جاتو گرفته باشه….کسی که تو پردشو زدی بخاد با اون پسره عقد کنه
خواهر نا تنیت مادر خواهر ناتنی…. همه اینا روی دوشت باشه بابات پس فترت باشه
و با پرویی با عث بشه شلاق بخوری یا بیوفتی زندان
شاید حاجی کارای دیگه ای کرده که ارس این همه ازش متنفره
شاید ارس عاشق دلیع شاید میدونه حاملس مگر نه ارس کسی نبود که ماه ها با یه دختر رابطه جنسی نداشته باشه
هیس پسر بیچارم🤧🥺💔🖤
یاخدا ارسلان توکار قاچاق دختره؟
تازه فمیدی؟😂😂
اون پارت که گف دخیا فرار کردن من فمیدم
و خب چیز عجیبیم نیستا تو ۹۰ درصد رمانا پسره دختر قاچاق میکنه🤣🤣🤣🤣🤣
خب خب سلام ب همه من هنگامم خواهر ارسلان و تنها عشق زندگیش در کنار هم زندگی میکنیم میبنم که همتون شیفتش شدین
ورونیکا خاانم به به تو ک اصن دیوووونش شدی!
#شوخی_در_کنار_هم
ورونیکا خانم عزیز ناراحت نشین فقط جهت شوخی بود وگرنه من غلط بکنم با خانم ملک شاهان شوخی بکنم! اونم شوخی با یکی از اصیل زادگان تهراان تحصیل کرده در آمریکا و نیویورک!
خانم ملک شاهان منم مریم دختر اقای عبدالمالکی پدرتون بزرگترین شرکت تهران ب نامشونه ب لطف برادرتون پدرم تو اون شرکت بزرگ و با افتخار کار میکنه🥺♥️♥️
😐ورونیکا بیا تا برگام نریخته قانم کن
سلام گلم خوبی🥲
حقیقت بزرگترین شرکت تهران ب نام پدرم هست! ولی خب همچین کسی اونجا نیست😂😂
چیشد😐👌
ناموصن دهنت سرویس ارس
الااااهوووو اکبر🥺آنقدر حرصم بده بچم بیوفته🤧🤣
سکووت میکنم!|:
ببین ارسلان اگه الان پیاده نشی براش نخری شیرمو حلالت نمیکنم 😐پیااده شو برا منم کاکائویی بگیر ابجیت حوص کرده😐🤣
اجییش الان با کیههه😐🤣
ایش😐🤧🤣🤣🤣🤣نینیم بستنی شکلاتی میقاد🥺💔🤣
سوما😐حوص نکردی؟😐🤣
خب اشکال ندارع من میخورم😐🤣🖖
کلللل چیزی که تو این پارت بود بستنی خواستن دلی بود اخه این چه وضعشه این رمان کی میخواد تموم شه😐
مائدهه،آزادهه،فاطمهه،دلمممم تنگگگ شده براتون کجاااایین🥲🥲
من قهرم یادت رفته🥺
من قهرم یادت رفته،؟🥺🤧
فاااطمهههههههههههههه کجاایی🥺😂
تو کی هستی 🥺
من ورونیکا ملک شاهان از تهران😐🤣
عه فک کردم بچهای قدیمی
یعنی من مامانی؟🤣
زهر بخور احمق مثلا تا کی میخوادحامله بودنشو مخفی کنه آخرش که باید اون لعنتی به دنیا بیاد
حتما وقتی به دنیا اومد به دکتر میگه
تروخدا نگو این بچه منه
بگو بچه حاج اصغر همسایمونه!
نویسنده ما رو چی فرض کرده اخه؟
مگه این لعنتی ۶ماهش نیست؟!
ارسلان احمق آخه چقدر کاوه!!!!
مگه کوره؟
خیر سرش پسره!
چرا نمیفهمههههه
الالللللهووووو اکبرررررررررر
آنقدر حرصم بدین تولم بیوفته😐پسر مننن سالمه اون حاجی نمیزارن این مگر نه داشت مثل آدم زندگی میکرد
جرررر خوردمم😂😂😂😂
آخیییی💔
دلم سوخ واسش💔🤣🥺
خب ویارهه🥺🤣
تنها نکته مثبت این رمان اینه که وقتی دلارای از گذشته های ( اول رمان ) حرف میزنم قشنگ گذر زمان و حس میکنم چون من قبل از سایت تو کانال تلگرام دنبالش میگردم و الان تقریبا نزدیک به ۲ سال شده تو ایام کرونا پیداش کردم .،😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬
خدارو شاکرم که از تو محضر دراومدن انتظار داشتم تو آسانسور بودن الان.😑😑😑😑😑
راست میگی
یعنی………. پوففففف فوشم کار ساز نیس🤦♀️😐🤣
باید فیزیکی باشه 😐
فاطمه بی زحمت آدرس این نویسنده رو بده 💔🤣
حف حق تنها نری ها باهام بریم خخ
ارسلان فهمید دلارای ویار داره ولی نفهمید حاملس😐
پرومکس حامله میشی بابا دمت گرم بیا برا من حامله شو😂😂😂😂💔
🤣
وای خدا الان سگش می کنه این ارسلان بی اعصاب هم همین دلی رو بر میداره می بره کلاب برقصه🤦🏻♀️😂🥲
😐 ارسلان؟نه بابا
خوب شدحداقل دیگ ازمحضرباشناسنامه هاشون درامدن حالاکی برسن خونه خدامیدونه
قرن بیست و چهارم😎😂
یکسال بعد که ما شوهر کردیم تاریخ بدنیا اومدن بچه دلی همزمان با بچه ما میشه خخ😂💔
ارسلااان ااوون بارداره نکنن😒