رمان دلارای پارت 188

5
(2)

 

خودش را کنار کشید و اشکش را با گوشه انگشت گرفت

بی توجه به ارسلان نفس عمیقی کشید

باید قوی می‌ماند
دیگر خبری از گریه زاری نبود

لبخندی روی لبش نشاند و با عجله مانتو و شال سفیدش را از کمد بیرون کشید

چروک بودن لباس هایش زیاد جالب نبود مخصوصا برای امروز که قرار بود کنار آلپ ارسلان قدم بردارد با این حال فرصت معطل کردن نداشت.

لباس ها را پوشید و با برداشتن رژ لب قرمزی از اتاق بیرون زد.

آلپ ارسلان روی کاناپه نشسته و پا روی پا انداخته بود.

نگاهی به سر تاپای دخترک انداخت و پوزخند زد

دلارای با دیدن پوزخند روی لب‌های آلپ ارسلان حس کرد پاهایش سست شد و دیگر قدرت راه رفتن ندارد اما با این حال خودش را نباخت

_من آماده‌م.

خوب میدانست الان طعنه سنگینی خواهد شنید

آلپ ارسلان برخاست و دستش را در جیب شلوارش کرد.

_ سر تا پا سفید پوشیدی که بختت سفید باشه؟
با این چیزا درست نمیشه

دلارای دستانش را بهم قلاب کرد
لعنت به این حاملگی که حساسش کرده یود

آرام زمزمه کرد

_می‌رم لباس‌هامو عوض کنم.

آلپ ارسلان کلافه دستی لابه‌لای موهایش کشید و غرید

_نمی‌خوام دیگه بیشتر از این معطل شم ، راه بیفت.

و بی توجه به دخترک ، به سمت در ورودی گام برداشت.

دلارای بعد از مکث کوتاهی پشت سر آلپ ارسلان راه افتاد

شانه به شانه‌ی هم وارد آسانسور شدند

دلارای در آینه نگاهی به صورت بی‌روح و لب‌های رنگ پریده‌اش انداخت.

درون کیفش به دنبال رژلب گشت و بالاخره پیدا گرد.

لبخندی زد که توجه‌ی آلپ ارسلان به او جلب شد.

_ به سلامتی داریم می‌ریم عروسی دختر حاجی؟

رژلب را کمی از لب هایش دور کرد و لبخند تلخی زد.

با لب‌های لرزانی زمزمه کرد:

_ بهم نمیاد ولی واقعا عروسم دیگه، نیستم؟

قبل ازینکه ارسلان با حرف هایش تحقیرش کند با صدایی لرزان ادامه داد

_ هرچند داماد از سر اجبار بخواد بله بگه
هرچند بدون پدر و مادر و خانواده‌
هرچند با تحقیر و زور و حقارت
ولی بازم عروسم دیگه نه؟

رژلب را انگار که داغ است و دستش را می‌سوزاند کف آسانسور رها کرد و چشمانش را بست

آلپ ارسلان خیره اش شد
دلش به حال او سوخت.

با ایستادن آسانسور ، دخترک نفهمید خود را چگونه بیرون انداخت و نفس عمیقی کشید.

فضای آسانسور زیادی خفه بود
شایدم حرف‌های آلپ ارسلان زیادی برایش گران تمام شد.

بدون اینکه برگردد و پشت سرش را نگاه کند ، خودش را به ماشین آلپ‌ارسلان رساند و منتظر ماند.

زیاد طول نکشید که او هم آمد و بدون اینکه نیم نگاهی به دخترک بیندازد ، سوار ماشین شد.

دلارای هم با نفس عمیقی که کشید ، کنار آلپ ارسلان ، روی صندلی کمک راننده نشست.

زمانی که برای رسیدن به محضر ، طول کشید در سکوت سپری شد.

آلپ ارسلان ماشین را گوشه‌ای پارک کرد و پیاده شد

دلارای تابلوی محضر را که دید ، احساس عجیبی وجودش را فرا گرفت.

او همیشه رویای این لحظه را در سر می‌‌پروراند و حالا ، چیزی نمانده بود که رویایش به واقعیت تبدیل شود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
دانلود رمان بوی گندم

دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی 0 (0)

11 دیدگاه
      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۶ ۱۴۵۹۵۰۴۰۴

دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۶ ۱۰۴۸۲۴۸۹۶

دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

66 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

اخییی دلارای نادان

آنی
آنی
1 سال قبل

چه عجب دل‌ ارسلانم بلاخره سوخت

Cood Girl
1 سال قبل

بخدا از بس این پارت پر محتوا بود مغزم رگ به رگ شد تازه دلی میگه گریه زاری بسه بعد از اسانسور میاد هوا براش خفسسسس الهی به حق پنج تن خفه شی و بچت در بطنت فسیل شه که نمیمیرهههه

مهشید
مهشید
1 سال قبل

هرکی پایس بیاد نصفه شبی بریم نویسنده رو ترور کنیم🔪😂

ساحل
ساحل
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

من من😃

Tamana
1 سال قبل

خدایی چرت بود از بعد از اسانسور🤣
یعنی ما نمیدونم درماشینو با کرد و نشستو و…😂

سهیل
سهیل
1 سال قبل

جون عمت دختره بیچاره فک کرده الان همه چی تموم میشه

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

حاجی
بیا برات پیشگویی کنم
ارسلان به خاک سیااااههههه میشونتتتتتت
نویسنده هرچقدر تر بزنه به اعصاب ما
از طرف ارسلان دست به ریدنش خوبه خدایی

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

بچه ها یه تقلب
دلارای می‌ره محضر
فک کنم هنگامه هم هست
بعد یکی هم هست
که به گمونم یا دارابه
یا…حاجیه
یا هومنه
امااااا
اینو میدونم که ارسلان قشنگ میرینه بهشون
این خط این هم نشون
اگر اینجوری نشد بیا تف کن تو صورت حاجی

ساحل
ساحل
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

بلانسبت
مرسی ع پیشگوییت😂❤

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

قربانت 🤣🖖

سکوت
سکوت
1 سال قبل

بنده خدا میمیری اگه یه کم بیشتر بنویسی

𝑆𝑎𝑏𝑎
𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

تفف تففففف تو ذات همتون!!!
(البته بجز ت ارسلان)
پدصگااااااا خب ما ام ادمیم ما ام دل داریم بیناموصااااا فکر ما ام باشین اخه این چ وضعشه لعنتیا //////:
والا من ب جای افسردگی بعد از زایمان افسردگی بعد از خواندن رمان میگیرم؛
د اخه کونکش لعنتی میمیری ب اون دست و مغز صاحب مردت فشار بیاری 987654321 نفر ادم انقد فشار نخورن؟!

ساحل
ساحل
پاسخ به  𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

اولش ی لحظه فکرکردم شمارتو زدی😐😂

ساحل
ساحل
1 سال قبل

من موندم شما که میرینین‌ به اینا چه قد میخورین ک اینهمه میرینین‌‌

خدا شاهده بخاین‌ ب همین منوال پیش برین یارانتون قطع میشه 😌😂

اعتراض هم بکنین میگن لابد یه چیزی دارین ک میخورین در روز بیشتر سه بار میرینینن‌ دیه یارانه نمیدن
عه من گفتن بود🤷‍♀️😁😂😉😉

Fatmagol
1 سال قبل

دیدیدگفتم صدپارتم توی محضروقبل محضرداریم خاک توسرت بااین رمان نوشتنت اخه من نمیدوم ماهاچمونه ک میایم این رمان زپرتیومیخونیم هیچ کدوممون عقل نداریم ک وقتمونوتلف این رمان میکنیم

رویا
1 سال قبل

هعی خدا چقدر اخه مسخره
خدایی خسته شدم
همش الکی الکی ایش
حیف میخوام ببینم آخرش چی میشه وگرنه ول میکردم هرچند وابسته این رمان هم شدم ولی الان ۱۸۸ تا پارت که میشه ۱۸۸ روزه دارم میخونم به هیچ جا ها هیچ جا نرسیدیم چند وقت دیگه میشه ۱ سال
واقعا داره خیلی خیلی چس میشه اه البته خیلی وقته چس شده رو اعصابه
ایششششششششششش
لعنتی هر روز داره کوتاه و کوتاه تر میشه و مسخره تر
ریدم تو دلی
ریدم به جنین در بطن دلی
دیرم به ننه بابای دلی
ریدم به ننه بابای ارس
ریدم به خود ارس
ریدم به حنا جانننننننننننن نویسنده عزیزمون اصلا انقدر دوسش دارم هرروز مادر و خواهرش رو مورد عنایت الهی قرار میدم
من نمیدونم کی میخواد بچش به دنیا بیاد اینجوری که میگذره یک ۵ یا ۶ ماهه باید باردار باشه بعد میگه یک ذره شکمم بزرگ شده
من نمیفهمم اون ارس اسکل نمی‌فهمه این حامله اس
اون ارسلان هم معلوم نی با خودش چند چنده یک بار دلش میسوزه یکبار تحقیر
دیگه واقعا رد دادم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Roya1388
ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  رویا
1 سال قبل

هوووووو درس صحبت کن با ارسلان
ب خانوادش ب خانواده دلی پدسگ ب بچه دلی ب خود دلی ب نویسنده توهین کن ولی هیچکس در حدی نیس ک بخواد ب دلبرجذابم ارسلاااننننم توهین کنع
😐😑😑😑😑

رویا
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

پفففففففف
منم ارسلان رو دوس دارم
ولی واقعا اینجا دارن بد نشونش میدن همش تقصیر خانوادشه که به این روز افتاده

رویا
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

اصلا ریدم به همشون بجز ارسلان ولی خداییش بین همشون ارسلان بی‌تقصیر تره

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  رویا
1 سال قبل

کاملاااا موافقم باهااات🥲♥️

پرسیماه
پرسیماه
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

راس میگ خیلیا ارسلانو دوس دارن
خیلیا دلارایو
لطفا توهین نکنین ب هیچ کدوم
ممنون از همه
نظرتون شما چیه
شما طرفدار کی هستین؟

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

جون

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

چرا😂😂

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

مثلا چرا منفی میدین از انگلا جامعه این😐

هرکی هرکی
هرکی هرکی
پاسخ به  رویا
1 سال قبل

به مولا تو بیشتر از نویسنده نوشتی دمت گرم دلم خنک شددددد اوففییش بیشتر فوش بده

رویا
پاسخ به  هرکی هرکی
1 سال قبل

🤣🤣

رویا
1 سال قبل

نگفتم نگفتم که یک ده روزی هم تو محضریم

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

اههه ریدم ب تک دختر حاااج فرهمند
ریدم تو قبر دلارای رییدم تو سر بچه ی دلارای
بچمو اذیت میکنع بدددم میااااد
اصن کی گفتع ب ارسلان میخورع
بهتر ک بره با همون هومن پدسگگگگ پیفوذ زندگی کنع
نویسنده ریدم بت ریدم تو قببررت کثاااافتتت الواااات پیفوذ پدددسگ
خو بیشتر پارت بزار ازت کم میشه
این یکسال شد ما منتظرییم تا تو پدسگ پارت بزاری ۵دیقه نمیشه چهارتا پارت
همشم چرت و پرت
نمیخواااد راوی گری کنی تو فققط مکالمه هاشونو بزار خودمون جریانو میدونیم
اومیدانست ارسلان مسخرش میاد
اونمیدانست بلااخره کی بچه اش ب دنیا می آید
تو چیکار داری فقط مکالمه هاشونو رو بنویس
کثااافت پدسگ آه و ناله ی همه ی ما تا قیامت پشت سرت ایشالا خیر از زندگیت نبینی نویسنده

بچه ها دوروغ میگم؟ن شما بگین من دوروغ میگم

ملیکا
ملیکا
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

نه بقران حق ب پیر حححق ب یغمبر حقققق🥲🥲🥲ب خدا حققققق🥲🥲
یکی بلااخره حرف دل مارو زد خدا خیرت بده
یکی پیدا شد ب این نویسنده فحش بده ایشالا هرچی از خدا میخوای بهت بده خیر ببینی🥲❤

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  ملیکا
1 سال قبل

مرسی😂

رویا
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

اصلا حقققققققق تمام

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  رویا
1 سال قبل

🥲♥️

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

درسته ولی دروغ میگی🤣🖖😐

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

😐🤣نظر ندهههه توو🤣🤣🤣🤣🤣

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

چرااااا حرفففف حقققق

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

الهههی ب دور چشااات بگررررم ارسلاااانم

ملیکا
ملیکا
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

مثل اینکه خیلی عاشقی😐🤣

هانیه
هانیه
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

جوووون اسمت چ خشگله
خودتم ب مث اسمت خشگلیی ژیییگر
جوووووووووون از اسمت معلومه از خرپولا بالاشهرر تهرانی ژووون بابا بناااازم🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  هانیه
1 سال قبل

هاا؟😐🤣
بااجازه همه ی دوستان بله از همونام اگ بهتون برنمیخوره از پولدارام😂😂

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

ارسلان بیا پاشو بگیر بیاد پایین سرمون درد گرفت😐🖖🤣

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

😐عروس نمیخام!
گفته باشم
همین دلارای هم به زور تحمل میکنم پدر سگو

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

لازم منو ببینه دیوووونه میشه براام میادد خاستگاریم😏😂

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

و اینکه حاج ملک شاهان عموی منه ن بابای من و ارسلان🥲🤌
بابای ما حاجی نیس😏

ب تُ چ(ورونیکا)♡
ب تُ چ(ورونیکا)♡
پاسخ به  ب تُ چ(ورونیکا)♡
1 سال قبل

هرشب کنارهم رمان دلارایو میخونیم اون غش میکنه از خنده
میگ زندگیه منو از کجا میدونستن

بچه در بطن دلی سفت چسبیده است.
بچه در بطن دلی سفت چسبیده است.
1 سال قبل

چرا حس می کنم هومن میاد میگه که این حاملست؟🤔

رویا

نمیدونم ولی همین حس گندو دارم

Nahar
Nahar
1 سال قبل

نویسنده ملعون😒😒

Isas
Isas
1 سال قبل

دلارای صندلی را که دید یا هومن افتاد دلارای وقتی به اینه نگاه کرد حالا عشقش کنارش بود دلارای وقتی به آلپ ارسلان نگاه می‌کرد اون اخم داشتم دلارای مرد دلارای زنده شده
خدایییی بسه

ساحل
ساحل
پاسخ به  Isas
1 سال قبل

😐حرص نخور اشتهات‌ برا شام کور میشه امشب عروسیه دیه😂

میریم ماکارونی ک دلی درس کرد رو میخوریم😂

ساحل
ساحل
1 سال قبل

کم بود ولی پر محتوا تر😂
باز جای شکرش باقیه

ولی وجدانن‌ جای نویسنده من منتظر بیاین فحش بدین یه کم جیگرم خنک شه😂💔

دسته‌ها

66
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x