رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 104

    _ ولی خیلی بیشتر از اونی که فکر می کنی باید باهاشون درگیر باشم.   و حتی ممکنه دلشون بشکنه. درسته که جرم نمی کنم.   حق انتخاب دارم   ولی در هر صورت میشه خیلی با آرامش بیشتر درستش کرد.   نمی خوام کار به جاهای باریک بکشه.   هوفی کشید و با دست روی داشبورد ضرب

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 103

      _ برام مهمه که زودتر تکلیفم مشخص شه.   که توی سفر فکرم مشغول نباشه. چون سفر عشقی نمی رم.   ماموریته. باید هم باشم. داریم کارو تموم می کنیم.   اگه تلاشم درست انجام نشه، تمام زحمات این چند وقتم به باد می ره.   لطف کن. و زودتر فکرات رو بکن و بهم جواب بده.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 102

    تصمیم بر این شد که عمو اینا رو دعوت کنیم.   ولی بابام به عمو بگه که مازیار نیاد. می دونستم درست نیست.   ولی دیگه خودم رو دخالت ندادم.   و گذاشتم کاری که از نظرشون درسته رو انجام بدن.   اما حال خودم خیلی گرفته شد نمی دونم چرا.   حس می کردم دیگه قرار نیست

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 101

    خیلی دلم می خواست برم به سروش سر بزنم. نمی دونم چرا.   ولی دوست داشتم برم. باورم نمی شد. تمام مدت که حرف نزد   بخاطر تعهد کاری بود. هرچی هم اذیت شد دم نزد   صبر کرد و سکوت. و اون روز هم دیگه وقتی خیلی پا رو دمش گذاشته بودم   خواست از راهی وارد

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 100

      _ ببینمت. _ نمی خوام.   _گفتم ببینمت دلارام. سرم رو گرفتم بالا که جلوی ریزش اشک هام رو بگیرم.   اما لعنتی بالاخره یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید.   و نشد. دید. _ گریه می کنی؟ _ نه. _ دیدم. چرا مقاومت می کنی. _ خب که چی؟ خوشحال شدی الان؟   _ ناراحت

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 99

    نشستم اونم کنارم نشست.   گفت : خوبی؟ _ این همه راه منو کشوندی اینجا که بگی خوبی؟   _ خب دارم سر صحبت رو باز می کنم عزیزم. _ آره خوبم. برگشت سمتم.   دستش رو زد زیر سرش و زل زدبم. منم هی خودمو می زدم به کوچه علی چپ.   _ نگام نمی کنی؟ نگاهش

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 98

    _ خب من چی کار کنم؟ تقصیر منه؟   _ آره. _ تقصیر منه؟ _ آره. تقصیر توعه که اینقدر خوبی که من دل بستم بهت.   _ خب الان دیگه خوب نیستم. و میگم نمیام بیرون.   _ بازم فرقی نمی کنه. من تو رو می شناسم _ برو مازیار. آه کشید.   _ فکر کنم تا

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 97

    _ خب بریم. مامانم یکم خیره نگاهم کرد.   فکر کنم از نظرش عجیب شده بودم. ولی دیگه سعی کردم طبیعی رفتار کنم.   رفتیم سمت جامون. بابا بیدار شده بود و داشت وسایل رو جمع می کرد.   کمکش کردیم. بعد رفتیم سوار ماشین شدیم.   راه که افتادیم باز دیدم اس ام اس داد. _ خیلی

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 96

    چیزی به مامانم نگفتم. بهش پیام دادم :   گفتم می خوام دور بزنم. مامانم گفت منم میام.. کنسله.   سریع جواب داد. _ اینم شانس منه. عیب نداره. بازم شاید تنها بشی.   هوفی کشیدم. این پسره ول کن نبود. مامانم گفت :   با کی حرف می زنی که کلافه کرده.   _ هان؟ هیچ کس.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 95

    _ اگه بغلت نمی کردم رو دلم می موند.   سعی کردم خودم رو نبازم. چهره ای حق به جانب به خودم گرفتم.   و گفتم : تو خجالت نمی کشی؟ چرا از رو نمی ری؟   _ خب. شاید چون خیلی پروام _ شایدم چون خیلی زبون نفهمی.   میگم برو. هی پیشم نباش.   مگه لب

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 94

    دوباره پیام داد : چقدر هم آروم رانندگی می کنه عمو.   با چشمای گرد چند بار پیامش رو خوندم. چی گفت؟ از کجا می دید؟   برگشتم پشت سرمون رو نگاه کردم. داشت میومد ولی خیلی دور..   یه جوری شدم. انگار هم حس خوبی گرفتم هم بد.   برگشتم و نوشتم : چرا داری دنبال ما

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 93

    دیگه اصرار نکرد. فاصله ای تا ویلامون نداشتیم.   وقتی می رفتم سنگینی نگاهش رو روی خودم حس می کردم.   دوست داشتم ازش بپرسم ببینم می مونه یا بر می گرده.   اصلا خودمون هم تکلیفمون معلوم نبود.   باید از مامان سوال می کردم.   وقتی رسیدم، مامانم اومد جلوی در و گفت :   معلومه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 92

    _ ممنونم. _ حقیقت رو گفتم.   بعد این همه مدت فهمیدم تو پلیسی. اونم مامور مخفی.   این همه درد کشیدم. تازه فهمیدم سردسته همه این درد ها تو بودی   واقعا چه توفعی ازم داری.   تو کارت رو به زندگی آینده و زندگی مشترکت ترجیح دادی.   _ چی داری میگی تو. تو اسم این

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 91

    _ ماموریت دقیقا چیه _ این رو فعلا ول کن   فقط در همین حد بدون که ما توی ماموریت بودیم و هستیم   فکر کنم الان درک کنی چرا اینقدر مخالفت بودم.   چرا اینقدر می گفتم نه. نرو. وارد اون آسایشگاه نشو.   ولی گوش نکردی. فکر کردی دارن بهت زور می گم.   تو هم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 90

      _ نمی دونم دقیقا باید از کجا شروع کنم.   ولی ماجرا بر می گرده به دوران دبیرستان.   وقتی که قرار بود رشته تحصیلیم رو انتخاب کنم برای دانشگاه   و برم و یه کاره ای بشم. فکر کنم اون دوران رو خوب یادته.   همه اصرار داشتن که من پزشک بشم.   و چقدز فشار

ادامه مطلب ...