رمان دل دیوانه پسندم پارت 93

3.4
(5)

 

 

دیگه اصرار نکرد.

فاصله ای تا ویلامون نداشتیم.

 

وقتی می رفتم سنگینی نگاهش رو روی خودم حس می کردم.

 

دوست داشتم ازش بپرسم ببینم می مونه یا بر می گرده.

 

اصلا خودمون هم تکلیفمون معلوم نبود.

 

باید از مامان سوال می کردم.

 

وقتی رسیدم، مامانم اومد جلوی در و گفت :

 

معلومه کجایی؟ چرا گوشیت رو جواب نمی دی؟

 

نگاهی به صفحه گوشیم انداختم و گفتم :

آخ آخ ببخشید .

 

سایلنت کرده بودم.

داشتم لب ساحل قدم می زدم.

 

_ بابات که گفت ندیدت

_ مامان ساحل ده متر بیست متر نیستا.

 

یکمم رفتم کنار یکی از صخره ها نشستم.

 

چشم غره ای بهم رفت و گفت :

کم کم کار بارات رو بکن.

 

احتمالا شب راه میفتیم.

 

تو دلم گفتم کاش بیشتر می موندیم

ولی حرفی نزدم

 

 

 

 

باشه ای گفتم ورفتم سمت اتاقم توی ویلا.

 

تا خواستم گوشیم رو بذارم روی میز پیام اومد.

 

_ تا هستید منم هستم. اگر تونستی باز بیا ببینمت.

 

هوفی کشیدم و جواب پیامش رو دادم.

 

_ خودت رو علاف نکن. ما شب بر می گردیم.

 

دیگه جوابم رو نداد. دوست داشتم بازم باهاش حرف بزنم.

 

ولی به هر ضرب و زوری بود جلوی خودم رو گرفتم.

کاش می شد بزنم بیرون برم پیشش تا وقتی که می ریم.

 

ولی می رفتم چی می گفتم؟ نشستم یه گوشه اتاق.

 

تا اصلا بفهمم دورم چه خبره. حرفاش برام گرون تموم شد.

 

تصورم از اون مازیار از بین رفت.

اون پلیس بود..

 

منی که تمام مدت فکر می کردم اون یه استاد دانشگاهه و بس اشتباه می کردم.

 

اون نفوذش جاهای دیگه بود.

 

و اینقدر حرفه ای بود که حتی یه بار یه سوتی هم نداده بود.

 

و من خیلی سخت دیگه می تونستم بهش اعتماد کنم.

 

 

 

***

همش اینور اونور رو نگاه می کردم به امید اینکه ببینمش.

 

ولی خبری نشد.

ناامید نشستم توی ماشین.

 

یکی نبود بگه خب تو چته.

از یه طرف دکش می کنی. می گی نمی خوام ببینمت.

 

می خوام تنها باشم. از یه طرف دلت میگیره که نیست؟

 

ولی هنوز یه جور عجیبی بودم. واقعا یعنی مازیار پلیس بود؟

 

این تنها چیزی بود که هیچ وقت شاید بهش فکر هم نکرده بودم.

 

به شدت برام عجیب شده بود..

توی راه داشتیم می رفتیم که روی گوشیم پیام اومد.

 

بی حس بازش کردم. وقتی دیدم مازیار با دقت شروع کردم به خوندن

 

_ پس بالاخره راهی شدید

 

تو دلم گفتم اون از کجا فهمید؟

بعد گفتم شاید اومده دم ویلا سر زده دیده نیستیم.

 

گفتم : آره.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اِلارا
اِلارا
1 سال قبل

کاش دل از این مازیار بکنه، هیچ حس خوبی نمی‌ده این بشر… رمان جذابیه آدم رو کنجکاو نگه می‌داره 👌🏻❤️

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x