رمان دل دیوانه پسندم پارت 90

3.7
(3)

 

 

 

_ نمی دونم دقیقا باید از کجا شروع کنم.

 

ولی ماجرا بر می گرده به دوران دبیرستان.

 

وقتی که قرار بود رشته تحصیلیم رو انتخاب کنم برای دانشگاه

 

و برم و یه کاره ای بشم. فکر کنم اون دوران رو خوب یادته.

 

همه اصرار داشتن که من پزشک بشم.

 

و چقدز فشار روم بود سر این مسئله.

 

اما خب من زیر بار نرفتم.

و گفتم حداقل میشم معلم

 

چون هدف خاصی نداشتم. علاقه اصلیم توی باشگاه خلاصه می شد.

 

با کیسه بوکس و پنجه بوکس و این چیزا دوست داشتم سر و کله بزنم.

 

عاشق این بودم که چالش ها رو حل کنم.

حالا که عملی چه فکری

 

یه روز که توی باشگاه تمرین می کردم، بحث دانشکده افسری بین استاد و یکی دیگه از بچها شد.

 

و من همه رو شنیدم.

 

طوری صحبت می کرد و توضیح می داد که آدم مشتاق می شد بره ببینه اون تو چه خبره

 

انگار علایق من اونجا بود

 

 

 

_ دیگه نتونستم از فکرش بیام بیرون.

شب و روزم شد.

 

همه چیم شد. این شدکه بیخیال نشدم و رفتم بیشتر تحقیق کردم.

 

خوشبختانه وقت برای ثبت نامش هم بود.

 

درسا رو که هر طور که بود پا شدم.

مصاحبه دانشکده افسری رو قبول شدم

 

و خیلی سکرت بدون اطلاع دادن به کسی رفتم.

 

نیمه وقت اونجا بودم و تایم آزادم کار می کردم.

یک سالی اینجوری گذشت.

 

من به طور رسمی وارد این حرفه شدم.

 

اما همچنان دلم نمی خواست کسی بفهمه.

 

توی اون یک سال از نظر فکری خیلی پیشرفت کنم.

 

فکر کنم تو هم یادت باشه. همون یک سالی که توی اکثر دور همی ها نبودم.

 

و اتفاقا خود تو هم سراغم رو می گرفتی

 

گذشت و گذشت. من شدم یکی از نیرو های اطلاعاتی و مخفی سازمان.

 

اینایی که میگم رو هیچ کس نباید بفهمه ها دلارام. اوکی؟

 

فقط تونستم به زور سر تکون بدم.

 

 

 

_ به هیچ کس نشد چیزی بگم.

 

یعنی حتی اجازه هم نداشتم که چیزی بگم.

 

قسم خورده بودم. هیچ کس نباید می فهمید.

 

بخاطر یه ماموریت مجبور شدم مدرک بگیرم و بشم استاد دانشگاه

 

اخرای کار بودم که ماموریت جدید یعنی همین کاری که سروش توش هست پیش اومد.

 

سروش هم مامور مخفیه.

 

با بهت و ناباوری داد زدم :

چی؟

 

_ هیس. آروم. آره همون که شنیدی.

 

_ جدی سروش پلیسه؟

_ آره دیگه. بذار توضیح بدم

 

_ بگو.

_ سروش الان خیل وقته توی اون آسایشگاه روانبیه

 

فقط هم بخاطر ماموریت

 

برای اینکه باند بزرگی که دنبالشیم دست از سر سروش برداره

 

مجبور شدیم این کارو کنیم.

 

مدارکش که به دستشون رسید و دیدن مهر پزشکی خورده

 

بیخیالش شدن.

خودشو زد به دیوونگی تا ولش کنن

 

نکشنش. و بتونیم کارا رو پیگیری کنیم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x