رمان آس کور Archives - صفحه 12 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آس کور

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 45

    دو لیوان آب جوش را داخل سینی گذاشت و با برداشتن چای کیسه ای، کنار حامی نشست.   گوشی در دست حامی لرزید و سراب لبخند دستپاچه ای زد.   _ بذار کنار گوشیو، مگه نیومدی پیش من؟   حامی خمیازه ای کشید و چشمانش را مالید. از گوشه ی چشم پیامی که روی صفحه نقش بسته بود

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 44

    در همان حالت نگاهش را دور تا دور اتاقش چرخاند. اندک وسایلی که داشت را بسته بود.   دایره ی سیاه رنگی که وسط موکت بود را دید و تلخندی زد. با این حجم از خونی که آن شب از دست داد، زنده ماندنش معجزه بود.   تیشرت سعید را بالا زد و پانسمان را از روی زخمش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 43

    در را باز کرد و منتظر ایستاد. با دیدن پدرش، اخم کمرنگی کرد و سر سنگین سلامی داد.   _ ناپرهیزی کردی حاجی، به فقیر فقرا سر میزنی!   حاج آقا چشم غره ی غلیظی رفت و تنه ای به حامی زد. وارد خانه نشده، صدایش را بالا برد.   _ هیچ معلومه چه غلطی داری میکنی پسره

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 42

    حامی از دیدن پوشش نامناسب سراب و نیش شل شده ی سعید، اخم کم رنگی کرد و رو به سراب توپید:   _ کی گفت بیای بیرون؟ برگرد تو ببینم.   سراب خجالت زده از لحن صحبت حامی مقابل فردی دیگر، لب برچید و نفس عمیقی کشید.   _ حاج آقا داره میاد اینجا؟   نگرانی اش بابت

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 41

  تجاوز! لعنتی ترین کلمه ی دنیا…   گفته بود حرفش را نزند، گفته بود آزارش میدهد اما تا زمانی که خودش حرف آن روز را پیش میکشید، نمیشد توقع سکوت سراب را داشته باشد.   انگشتانش دور مچ سراب محکم شد و دندان هایش را با حرصی آشکار روی هم فشرد.   _ قرار بود حرفشو نزنی…   سراب

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 40

    پنبه ی آغشته به بتادین را آرام روی زخمش گذاشت و نفس سراب بند آمد. پلک هایش را محکم روی هم فشرد و نالید:   _ آی حامی آتیش گرفتم… میسوزه…   _ تموم شد دختره ی لوس، تموم شد…   به حرکت دستانش سرعت بخشید و تا انتهای زخم را ضد عفونی کرد. گاز پانسمان را از

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 39

  انتظار دیدن بهت نشسته در نگاه سراب را داشت. باورش برای سراب سخت بود.   پسری که آن روز هیچ رحم و مروتی نداشت، حالا بابت بوسیدنش اجازه میخواست؟!   تنها شنیدن زندگی فلاکت بارش حامی را از این رو به آن رو کرده بود؟ حتما دیگر!   اما فقط خود حامی بود که دلیل کارش را میدانست، دلیلی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 38

    دستان سراب به آرامی پایین آمده و نگاه سردرگمش را به حامی دوخت.   همچون کودکی نوپا شده بود و معنی حرفهای حامی را نمیفهمید. نیاز داشت کسی واو به واو حرفهایش را شکافته و معنی داخلشان را برایش نمایان کند.   حامی نگاه سوالی و گنگ سراب را دید و ابرویی بالا انداخت.   _ شایدم گیر

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 37

  جز رسا کسی جرات این مدل صحبت کردن با حامی را نداشت. اما شدیدا از کل کل با سراب خوشش می آمد!   نیم وجبی اندازه ی خودش زبان داشت، آن هم از نوع تند و تیزش!   _ نصف قدت زیر زمینه ها، سلیطه خانم!   سراب خنده ی محوش را دیده بود که پشت چشمی نازک کرد.

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 36

    سراب غرق آن دو چشم مصمم و جدی که صداقت گفته هایش را فریاد میزد، نفس کشیدن را از یاد برد.   رفتار و گفتار حامی، به وضوح احساسش را نمایان میکرد اما چطور باید به حامی اعتماد میکرد؟   پسری که به سادگی میتوانست تحقیرش کند و با چند کلمه از زندگی سیرش کند، میتوانست دلیل خوبی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 35

    سراب دوباره دستش را روی چشمانش گذاشت و دهان کجی ای کرد.   _ مجبور نیستم تحملت کنم.   _ مجبوری خانم، هنوز داغی حالیت نیست!   سراب که سکوت کرد، گوشه ی چشمش را خاراند و پوفی کرد. تند رفته بود و فعلا باید ناز این دخترک چموش را میکشید!   فعلا دور، دور او بود! خوب

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 34

    قبل از اینکه آوایی از میان لب های نیمه باز سراب بیرون بزند و با آن چشمان گرد شده مجبورش کند تا پته ی دلش را روی آب بریزد، از رویش کنار رفت.   خودش را به آن راه زده و بی توجه به حرفی که زده بود، موضوع بحث را سمت دیگری سوق داد.   _ این

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 33

    سراب را با زورگویی روی صندلی جلو نشاند و خودش هم پشت فرمان جا گرفت. ماشین را روشن کرد و راه افتاد.   سراب دست روی شکمش گذاشت و من و من کنان گفت:   _ من‌… نمیفهمم چرا داری اینکارو میکنی.   حامی با انگشت روی فرمان ضرب گرفت و بادی به غبغب انداخت.   _ هنوز

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 32

    حوصله ی نوشتن نداشت و علاوه بر آن، هیچ پیامی نمیتوانست احساس را منتقل کند.   شماره اش را گرفت و میدانست رسا طبق گفته ی خودش بیدار است.   حتی صدای کشداری که رسا سعی داشت خواب آلود نشانش دهد هم گولش نزد! رسا را بلد بود، بهتر از خودش.   _ بر مردم آزار لعنت، خوابیما

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 31

    حامی تحمل دیدن درد و رنجش را نداشت. کلافه از اینکه کاری از او بر نمی آمد، دندان روی هم سایید.   گونه ی سراب را نوازش کرد و لب های لرزانش را به شقیقه اش چسباند.   _ جانم… تموم میشه الان.   پرستار از دیدنشان لبخندی زد و قیچی را روی سینی گذاشت. پنبه را آغشته

ادامه مطلب ...