رمان آس کور پارت 193
_ این داستانی بود که اون بچه هر روز و هر شب با خودش تکرار میکرد تا پدر و مادرشو اینجوری به یاد بیاره. تا یادش بره که مامان و باباش نخواستنش. تا یادش بره بچشونو، پاره ی تنشونو، دوست نداشتن و گذاشتنش سر راه… تا فکر کنه مامان و باباش بیچاره بودن، فقیر بودن،