رمان آوای نیاز تو پارت 105

5
(1)

 

 

دیگه واینستادم ببینم چه عکس العملی نشون میده، همین‌ که دنبالم نمیومد یعنی فرزان و دیده و تو بُهت رفته.

سمت فرزان با قدمایی که هر لحظه ممکن بود سقوط کنه قدم برداشتم

وَ با قدمایی که سعی می کردم بلند باشه تا زود تر بهش برسم سمت ماشین رفتم‌ و نگاهم به فرزانی بود که نیشخند به لب نگاهش به جای دیگه ای بود و مطمعن بودم اون نگاه می رسید به جاوید!

 

شاید نباید این طوری غرور جاوید و که براش مهم بود و خورد میکردم ولی مگه غرور من‌ براش مهم بود؟!

از همه ی اینا گذشته من الان فقط تشنه انتقام بودم و می‌خواستم بهش بفهمونم منم بخوام می‌تونم

 

فرزان که نگاهش به من‌ نشست سوار ماشینش شد و منم‌ سوار شدم و تازه نگاهم‌ خورد به جاویدی که ناباوری تنها حس توی صورتش بود و ناباور نگاه می‌کرد طوری که انگار تخیلی ترین صحنه عمرش و داشت می‌دید.

 

وَ فقط و فقط نگاهش به من بود، منی که حس می‌کردم‌ بعد این کار باید یه جایی از دلم خنک‌ بشه ولی الان احتیاج خیلی زیادی داشتم به اشک ریختن.

 

همین الانش دوست داشتم از ماشین بیام بیرون و برم جلو صورتش و بگم بچگی کردم جاوید هر چی تو بگی هر چی تو بخوای… می‌سازم و می‌سوزم همه جوره باهاتم ولی… ولی ساکت شو قلبم تو همیشه آدرس اشتباهی میدی همیشه کاری می‌کنی غرورم‌ احساساتم و حتی خودت خورد شی پس ساکت شو… ماشین که از کنارش رد شد برای یک لحظه نگاهم تو نگاهش نشست و می‌دونستم دیگه رنگ‌ این‌ نگاه تیررو و تا عمر دارم‌ نمی‌بینم‌ با این کاری که کردم

 

×××

 

 

اشکام رو گونم می‌ریخت و بدنم مثل بید می‌لرزید این چه کاری بود من کرده بودم؟

دستام رو روی صورتم گذاشتم و با هق هق به آدمی که روزه سکوت گرفته بود و کنارم‌ نشسته بود گفتم:

_چیکار کردم؟! من چیکار کردم چرا به حرف تو گوش کردم…وای… چیکار کردم؟!

 

_پشیمونی همین الان پیاده شو برو پی زندگیت!

 

برگشتم سمتش:

_الان؟! الان دیگه؟!

 

یهو زد کنار خیابون و نگاه عسلیش و بهم داد:

_گوش کن ببین چی میگم دختر کوچولو…

بزرگ شو

گذاشتنت کنار تا تلخ بشی؟ باشه ولی تو شراب شو شرابی شو ناب بزار حسرتت و بکشن نه که الان باز کاسه چه کنم چه کنمت و دستت بگیری! پشیمون شدی؟! به سلامت از همین جا یه آژانس می‌گیرم برات برو وسط زندگی جاوید و ژیلا

 

 

دستی زیر چشمام کشیدم و چند تا نفس عمیق کشیدم اما بدون حرف سرم و گذاشتم رو پنجره ماشینش و هیچی نگفتم

انگار خودش متوجه شد که نمی‌خوام برگردم برای همین دوباره ماشین و به حرکت دراورد و تو تموم مسیری که نمی‌دونم‌ چی جوری گذشت من فقط اشک می‌ریختم برای از دست دادان کسی که اندازه وجودم دوستش داشتم و راست بود که میگفتن هیچ وقت همه وجودت و پای کسی نزار که اگه یه وقت رفت همه وجودت و با خودش نبره که این جوری مثل من بیچاره نشی!

 

 

 

×××

 

جاوید *

 

در خونرو باز کردم و وارد شدم.

روی اولین مبل نشستم و صحنه ی رفتنش اونم در کنار فرزان برای بار هزارم شایدم بیشتر جلو چشمام نقش گرفت…

دوباره… دوباره فرزان؟!

رفت باهاش؟!

دارم خواب می‌بینم؟ اونی که فکر نمی‌کردم حتی به مغزم رجوع نمیکرد رفت؟ اونم با…

 

 

چشمام و محکم باز و بسته کردم تا اون تصویر لعنتی که شبیه فیلم کوتاه از جلو چشمام هی رد می‌شد گم شه ولی نمی‌شد، نمی‌شد… دستام و محکم مشت کرده بودم طوری که صدای استخونام و می‌شنیدم و احساس می‌کردم سرم داره منفجر میشه.

انگار بمت اتم تو سرم ترکونده بودن!

 

 

از جام بلند شدم و نیشخند زنان جوری که انگار آوا جلوم بود گفتم:

_پا گذاشتی رو همه چی رفت… می‌فهمی؟!میــــــــفــــهــــــــمی لــــعــــــــــــنتــــــــــــی؟!

فهمیدی از روی بچگی چه غلطی کردی؟ فهمیدی؟!

 

 

یکم جلو تر رفتمو انگار که واقعا روبه روم بود هوار زدم

_می‌دونی برای تو چه کارایی کردم لعنتی؟! می‌دونی می‌خواسم چه کارایی کنم برای زندگیمون؟ الان چه غلطی کردی می‌دونی پا رو چیا گذاشتی؟

مــــیــــدونــــی؟! میــــفــــهمــــی؟!

 

 

با دست با تموم قدرتم محکم زدم زیر میز کنارم که پرت شد و با تموم وسایلاش که روش بود خورد شد… دستی رو صورتم کشیدم و همین طور که تو خونه راه می‌رفتم و نفس نفس می‌زدم اون تصویر لعنتی که انگار نمی‌خواست از جلو چشمام بره دوباره جون گرفت

هر کار میکردم از جلو چشمام کنار نمیرفت و همین شد جرقه ای تو انبار باروتم

 

 

×××

 

 

سرم و که داشت می‌ترکید و تو دستام‌ گرفته بودم و اهمیتی به ذوق ذوق مچ دستم ندادم؛ تو تاریکی خونه گوشه ای نشسته بودم و با خودم تکرار می‌کردم

_بچگی کرده فقط از روی بچگیش این کار و کرده اون مثل ژیلا نیست!

 

 

تو حال خودم بودم که در خونه با صدایی باز شد و صدای آیدین پیچید تو خونه

_جاوید؟!کجایی تو چرا شِرکَت نیو…

 

 

سکوتش نشون می‌داد ظاهر خونرو دیده، البته اگه اسمش و می‌شد گذاشت خونه! چون دیگه وسیله‌ی سالمی توش نبود.

لامپارو که روشن کرد چشمام و محکم‌ بستم و غریدم

_خاموش کن

 

 

 

چراغا خاموش شد.

تو همون حاله ی نیمه تاریک خونه نگاهش به من خورد و اومد سمتم

_این چه وضعیه؟!

خونرو چرا این جوری کردی؟!

 

از جام پاشدم و سمت اتاقم بدون حرف رفتم‌ که دنبالم اومد

_با توام… جاوید؟

 

کتفم و گرفت و کشید

سمتش برگشتم و گفتم:

_یه شیشه مشروب بیار فقط

 

دستش و از کتفم کنار زدم و سمت اتاقی رفتم که تا چند ساعت پیش متعلق به جفتمون بود ولی الانــــ…

دیگه دنبالم نیومد

نیشخندی زدم و وارد اتاق شدم ولی هجوم تمام لحظه های خوبمون تو سرم گذشت.

چشمام و روی هم گذاشتم و لب زدم

_بچگی کردی می‌دونم بچگی کردی!

 

 

×××

 

آوا*

 

گوشه تراس اتاقی که بهم داده بود نشسته بودم و همین طور که پاهام و جم می‌کردم‌ تو خودم‌ سرم و رو زانوهام گذاشتم.

نگاهم و به ماه دادم

الان داشت چیکار میکرد یعنی بدون من؟!

یه زنگ یه پیامم نداد… نیشخندی زدم به فکرم! پیام بده بهم؟! اونم جاویدی که خط قرمزش خیانت بود همیشه

قطره اشکی رو صورتم ریخت و زمزمه کردم

_هنوز باورم نمیشه تموم شده… حکایت عشقمون واقعا مثل برف زمستون بودا اومدنش خیلی قشنگ بود ولی آب کردنشم آسون

 

خیره به ماه موندم که صدای فرزان منو تو جام پروند:

_عشق؟عشق همیشه دردسر، همیشه همه عشقا اومدمشون آسون و قشنگ مهم آخرش!

 

سرم و از پاهام برداشتم با تعجب نگاهم و دادم به پشت سرم که دست به جیب نزدیکم اومد و ادامه داد

_خلوتت و بهم زدم؟

 

نگاهم و از چشمای عسلیش گرفتم و بی توجه به سوالش گفتم:

_حالا چی میشه؟!

 

 

کنارم نشست

_نمی‌دونم می‌تونی مثل دیروز تا امشب یه جا برای خودت کِز کنی و به حال این زندگی که برای خودت ساختی و انتخاب کردی گریه کنی می‌تونیم پاشی! وَ ادامه‌ی زندگیت و دُرســــ…

 

پریدم وسط حرفش و تو صورتش براق شدم

_من این زندگی و انتخاب نکردم من‌…

 

_بس کن!! کدوم ما زندگیمون و انتخاب کردیم؟

یا زندگی به انتخاب کدوممون جلو رفته؟

من حرف از انتخاب زندگی که دوست داشتی نمی‌زنم دارم میگم پاشو زندگی که دوست داری و درست کن… اینا فرق دارن

 

نگاهم بهش بود و آروم لب زدم

_به تو چی میرسه؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 4 (11)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Prm
Prm
1 سال قبل

و با توجه به اینکه این رمان همیشه متفاوت پیش می‌ره فکر میکنم فرزان عاشق آوا نمیشه ، آوا رو برای اهداف خودش میاره ولی این باعث میشه که آوا به فرزان و جاوید کمک کنه

Prm
Prm
1 سال قبل

همیشه همه آدما حتی آدمای بد ته دلشون خوبی هست . همون طوری که درون فرزان خوبه ، الان مریضه و اون هیچ تقصیری نداره برای زندگیی که بقول خودش از روی انتخاب خودش جلو نرفته .

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Prm

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x