رمان آوای نیاز تو پارت 106

5
(1)

 

 

نگاهش و با مکث ازم گرفت و گفت:

_به خودم مربوطه

 

 

سکوت کرده به نیم رخش نگاه می‌کردم که از جاش بلند شد

_آخر هفته مراسم داریم… میدونی که؟

 

 

صورتم توهم رفت و بغض تو گلوم چنگ زد

سری به معنی اره تکون دادم که بدون حرف خواست بره اما از جام‌ بلند شدم و ناخوداگاه دستش و با دو دستم چنگ‌ زدم

_ن..نرو

 

 

ایستاد و نیم‌ نگاهی بهم‌ کرد که ادامه دادم

_باهام حرف بزن دارم دیوونه میشم… م…من تمام کسم‌ و تو یه روز از دست دادم دیگه نمی‌تونم، دلم به جایی گرم نیست !من…من می‌ترسم از این اینده نامعلومم!

 

 

با مکث نگاهش و از صورتم‌ گرفت و داد به دستام که دستاش و گرفته بود.

همین که نگاهش رو دستامون‌ نشست دستاش و ول کردم و عقب کشیدم که اخماش توهم رفت و تو صورتم‌ زوم شد

_تمام کست تمام خودت!

تمام مالکیت خودتو خودت داری فقط خودت…

تو زمانی از دست میری که خودت و از دست بدی… ترستم الکیه یه توهمه خالیه!

با این حال ترسم یه حس…حسی که آدم و به مرگ‌ راضی میکنه و قانعش میکنه به همه چی… حواست بهش باشه ترس حس موذیه… ترس از هر چیزی داشتی برو تو دلش باهاش کنار بیا چون بی دلیل نمیگن ترس برادر مرگ…

ترس از بی پناهی ترس از تنهایی ترس از رهایی ترس از آینده ترس از هر چیزی داری باهاش کنار بیا و کارتو انجامش بده… ترس آدمار و بیچاره میکنه ولی میتونه تلنگر خوبیم باشه اینارو کسی بهت میگه که روز و شب کابوساش تمومی نداره ولی زندگیش تو این لحظه همچین زندگیه!

 

 

خیره نگاهم بهش بود که راهش و بدون حرف دیگه ای گرفت و رفت

وَ من سر جام خشک شدم… جوری حرف میزد که انگار هفتاد سال سن داشت.

 

 

به جای خالیش نگاه می‌کردم‌ که با زنگ‌ خوردن‌ گوشیم یه جورایی شیرجه زدم روش و با دیدن شماره ناشناس کل حالم‌ گرفته شد ولی جواب دادم‌ به امید این‌ که جاوید باشه ولی در کمال تعجب صدای دوست همیشگیم و شنیدم‌ و چقدر احتیاج داشتم به بودنش تو این لحظه هام

_الو آوا!؟

 

_آتنا؟!

 

_آره دخترم‌ خودمم‌ چطوری؟ گفتم خط دستم‌ بیاد اولین‌ نفر بهت زنگ‌ میزنم چه خبر از ایران؟

 

 

بدون در نظر گرفتن حال خوبش و حرفاش فقط‌ بغضم‌ بود که شکست و صدای متعجب اون که می گفت چی شده وَ من چقدر احتیاج داشتم به یه شنونده

 

 

 

 

×××

 

 

قطره اشکی از گوش چشمم چکید که صدای شاکی آرایشگرِ این دفعه بلند شد

_وای دختر یکم طاقت بیار آرایش چشم‌ همین دیگه الان باز آرایشت خراب میشه ها

 

 

یکم تو جام صاف نشستم‌‌ و بغضی که تو گلوم گیر کرده بود و قورت دادم

به اندازه کافی گریه زاریام و کرده بودم تو این دو سه روز و الان وقت انتقام احساسات کشته شدم بود و می‌خواستم سناریو فرزان و خوب جلو ببرم ولی این سنگینی تو سینم و نمی‌دونستم چیکار کنم!

قطره اشکم‌ و پاک‌ کردم‌‌ و گفتم:

_نمی‌خواد دیگه بسته مرسی

 

_ولیــــ…

 

محکم حرفش و قطع کردم:

_میگم نمی‌خواد

 

 

چشماش از لحن تندم گرد شد ولی دست خودم‌ نبود.

این عصبانیت و کینه ای که از صبح تو وجودم‌ نشسته بود و دوست داشتم هر چه سریع تر تخلیش کنم رو آدمی که قاتل احساساتم می‌دونستمش ولی به گفته فرزان خونسردی و بی تفاوتی فرمول اولیه هر نمایشی!

نفس عمیقی کشیدم و جدا از درون پر هیاهوم لبخندی زدم و روبه آرایشگر با زور گفتم:

_ببخشید ولی خسته شدم‌ دیگه نیازی نیست کافیه

 

 

سری به معنی باشه تکون داد‌ و معلوم بود بهش برخورده اما دیگه توجه ای نکردم‌ و سمت تختم رفتم و روش نشستم… سرم‌ و تو دستام‌ گرفتم که صدای خانمه اومد

_من کاری ندارم‌ با اجازه برم دیگه؟

 

 

نگاهم و بهش دادم سری به معنی تایید تکون دادم‌ که سریع وسایلش رو جمع کرد و از اتاق زد بیرون نفس عمیقی کشیدم تا از این عصبانیت و حال بدم کم کنم اما نگاهم نشست به حلقه تو دستم!

چرا هنوز در نیاورده بودمش؟!

 

 

اخمام رفت توهم و همین طور که نگاهم به حلقه بود گفتم:

_چرا هنوز باورت نمیشه آوای احمق؟

تموم شد دیگه

 

 

هجوم اشک و تو چشمام حس کردم که نگاهم و از حلقه گرفتم و به خودم‌ توپیدم

_گریه نکن آوا گریه نکن ضعف نشون نده… آروم باش!

 

 

 

دوباره چند بار نفس عمیق کشیدم از جام بلند شدم و نگاهم و به آینه میز توالت دادم.

خوب شده بودم!

تو اون لباس با اون رنگ خاص عالی به نظر میومدم… لباسی که خودم انتخابش نکرده بودم ولی تو تنم به قدری خوب نشسته بو که انگار برای شخص خودم فقط دوخته بودنش، هر چند ظاهراً خوب به نظر میومدم از درون لِه لِه بودم جوری که هیچ حسی تو وجودم حس نمی‌کردم جز عصبانیت و نفرت… حلقم و از دستم دراوردم و نگاهم و بهش دادم، لب زدم

_از شر توهم خلاص میشم تا چند ساعت دیگه

 

 

نگاهم هنوز به حلقه بود که صدای در اتاق باعث شد نگاهم و ازش بگیرم و بدم به در که بعد چند ضربه باز شد و قامت فرزان تو اون کت تک اسپرت مشکیش مشخص شد.

نگاهی به سر تا پام انداخت و یه ابروش و درست مثل جاوید بالا انداخت؛ منتظر بودم یه تعریفی یا یه حرفی بزنه اما با گفتن جملش وا رفتم

_این چه ریخته قیافه ایه درست کردی برا خودت!؟

 

 

با تردید دستی رو صورتم کشیدم

_چشه؟!

 

 

_داغونه یه جوری که همه از صد فرسخیت ردشن می‌فهمن دوست داری بشینی یه جا زار بزنی

 

 

اخمام رفت توهم و حلقه تو دستم و مشت کردم و بی حوصله گفتم:

_بیشتر از این نمی‌تونم ولم کن

 

 

وارد اتاق شد و همین طور که نگاهم میکرد گفت:

_عصبی… سردرگم… ناراحت

وَ بیشتر از همه چیز ترس تو وجودت حس میشه طوری که هر آدمی می‌فهمه حال روزت خوب نیست و داری دست و پا میزنی که نشون بدی خوبی!

هر آدمی می‌فهمه حالت زار آوا دیگه چه برسه به جاوید که آدم تیز بینیه…

وَ من اصلا دلم نمی‌خواد کسی که کنارم قدم برمی‌داره این شخص با این تو خصوصیات باشه!

 

 

_میگی چیکار کنم!؟

من تو یا جاوید یا هر آدمی که میگی نیستم من منم چیکار کنم نمی‌تونم سه روزه بشم اونی که میخوای

 

 

نیشخندی زدم دورم چرخی زد

_بشو اونی که خودت می‌خوای، فکر کن به چیزی که میخوای چون تو می‌تونی…

 

 

پشتم‌که وایساد کل بدنم‌ مور مور شد که در گوشم‌ زمزمه وار حرفی که دیشب بهم نیشخند زنان زد و دوباره تکرار کرد

_خانم عظیمی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

نه، خانم عظیمی بودن فکر خوبی نیست.
سفت و محکم باید سعی کنه آوا باشه، یک آوای قوی که می جنگه و چیزی که مال اونه رو پس می گیره. آوا جاوید رو می خواد، زندگی با جاوید مال اونه پس باید قوی بودن رو یاد بگیره و اونقدر قدرتمند بشه که زندگیش رو از دهن ژیلا و بابابزرگ ژیلا بیرون بکشه

Blood
Blood
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

زنش نمی شع فقط برا حرص دادن جاویده

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x