رمان الفبای سکوت Archives - صفحه 3 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 107

  _ چیزی نیست. اینبار تارخ غرید: _ پرسیدم کجایی؟ لحن تند تارخ برای بهم ریختن افرا کافی بود. جیغ زد: _ به چه حقی سرم داد میزنی؟ فکر کردی چون بیکس و کارم میتونی هر جور دلت خواست باهام حرف بزنی؟ ابروهای تارخ بال پریدند! افرا از چه چیزی حرف میزد؟ چه اتفاقی برایش رخ داده بود. بوقهای پیدرپی

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 106

  _ اینم برای گل دخترم که امروز راه گم کرده. افرا بی‌میل شاخه گل را از دست او گرفت. _ زیادی عجیب و غریب شدی! به آرزو اشاره کرد. _ جفتتون عجیب و غریب شدین! فرزین لبخند معناداری زده و خواست چیزی بگوید که آرزو دستپاچه میان مکالمه‌ی آن‌ها پرید. _ می‌گم ویدا میز شام رو بچینه. از جایش

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 105

  افرا مدل نشستنش را تغییر داده و روی سنگ‌ریزه‌ها نشست. _ تینا… جمله‌اش را نیمه تمام رها کرد. واقعا نمی‌دانست چه بگوید. اشک‌های تینا روی گونه‌هایش غلتید. _ نگفتی؟ دوستت داشت؟ افرا بدون جواب دادن به سوال او پرسید: _ مسعود رو دوست داری؟ بخاطر مسعود به این حال و روز افتادی؟ تینا سر تکان داد. بدون ذره‌ای انکار

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 104

  تارخ از روی اسبش پایین پرید. _ زن و شوهرای در شرف طلاق اینهمه اختلاف ندارن باهم که شما دارین. چی گفتی که به حرفت گوش نداده؟ افرا در چشمان تیره‌ی او خیره شد. شیطنت در وجودش جوشید. _ حاضری بخاطر من رحمان رو اخراج کنی؟ تارخ چپ‌چپ نگاهش کرد. _ نمی‌ترسی بخاطر رحمان تورو اخراج کنم؟ افرا بیخیال

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 103

  صدای رحمان باعث شد تا از جا پریده و دستش را روی قلبش بگذارد. _ سلام خانم مهندس… چه زود تشریف آوردین؟ افرا به سمت رحمان چرخید. _ ترسیدم مرد حسابی! رحمان حق به جانب زمزمه کرد: _ والا منم جا خوردم از اینکه این وقت صبح شمارو اینجا دیدم. افرا بی‌توجه به او پرسید: _ دامپزشک این هفته

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 102

  نگاهش را به لیوان خالی شیرقهوه دوخت. احساس آرامشی که بعد از حرف زدن و خوردن آن لیوان شیرقهوه کنار افرا حس میکرد وصف ناشدنی بود. آدم حرافی نبود‌، اما حرف زدن برای دخترک موچتری مزرعه را دوست داشت. لبخندی زد. وقتی کنار افرا بود بی‌اختیار سعی می‌کرد تمام تلخی‌ها و غم‌هایش را فراموش کرده و از بودن در

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 101

  _ شما؟ مرد که حدودا چهل ساله بنظر می‌آمد لبخند گل و گشادی زد که افرا ترساند. _ شما منو ندیدین! خیلی وقته اینجام. نگاه افرا روی دندان‌های زرد و حال بهم‌زنش ثابت ماند. _ شما تشریف ببرین. من خودم از پس خودم برمیام. مرد بی‌توجه به افرا نزدیک‌تر شد. _ تعارف می‌‌کنین خانم مهندس؟ اسم من حمیده… اسم

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 100

  با عصبانیتی که در رفتار کل اعضای خانواده دیده می‌شد نمی‌توانست این بحث را پیش ببرد و از طرفی می‌خواست بقیه‌ی ماجرا را به خود آن‌ها بسپارد. خودشان باید انتخاب می‌کردند که می‌خواهند پیگیر این ماجرا شوند یا نه! خودشان باید انتخاب می‌کردند که دوست دارند برای آرامش روح دخترشان هم که شده به دنبال حقی ‌که داشتند بروند

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 99

  نامی‌خان باشه‌ای گفت و تارخ خواست تا از اتاق بیرون برود که چشمش به یک اعلامیه‌ی بزرگ روی میز نامی‌خان افتاد. کنجکاوی باعث شد بجای ترک اتاق به میز نزدیک شود. با دیدن اعلامیه‌ی بزرگی که یک نام آشنا روی آن به چشم می‌خورد چشمانش گشاد شدند. تیتر روی اعلامیه که با رنگ سفید نوشته شده بود را زیر

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 98

  “ازم پرسیدی میام مزرعه یا نه؟‌ قبلا عاشق اون مزرعه بودم و برای رسیدن بهش خودمو به آب و آتیش زدم. حالا فکر می‌کنم یه دلیل دیگه‌م برای برگشت به اونجا دارم. راستی ممنون بابت امروز و کادوت. فردا می‌بینمت.” تارخ چند بار با دقت پیام او را خواند. وقتی به خودش آمد که تمام ذهنش معطوف پیام افرا

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 97

  تارخ با تردید پرسید: _ دوست داشتی بازم با هم ازدواج کنن و… افرا تند حرفش را قطع کرد. _ معلومه که نه… آزموده را آزمون خطاست! چند تا زوج تو دنیا هستن که بعد از طلاق دوباره بتونن ازدواج کنن و اینبار کاملا خوشبخت باشن؟ روزیکه تو دادگاه داشتم بین سامان و آرزو پاس‌کاری می‌شدم از یه جهت

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 96

  تارخ با رضایت سیگار دیگری از داخل پاکت کنار دستش بیرون آورد، اما قبل از اینکه آن را روشن کند. قسمت توتون دار آن را از وسط نصف کرد و قسمت غیرقابل استفاده‌ی آن را جلوی چشم افرا گرفت. _ حرص نخور نصفش کردم. افرا خندید! این هم در نوع خودش یک مدل توجه بود. _ داری خودتو گول

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 95

  فضای آرام و دلپذیر اطراف، نگاه منتظر افرا و دلی که پر از حرف بود همه و همه با هم وادارش کردند ذهنش را به سمت گذشته پرواز دهد. گذشته‌ای که انگار هیچ نقطه‌ی روشنی نداشت تا بتواند امیدوار باشد که از بازگو کردن آن عذاب نخواهد کشید. سیگاری روشن کرد و بعد از اینکه پک عمیقی به آن

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 94

  تارخ عامدانه سرش را به سمت یکی از پیش‌خدمت‌ها که در نزدیکی‌شان بود چرخاند و اشاره کرد برای سفارش دادن به کنار میزشان برود. افرا مصرانه و با آرنج به بازویش کوبید. _ چرا جوابمو نمی‌دی؟ از راه رسیدن پیش‌خدمت باعث شد تارخ منو را برداشته و به افرا اشاره کند. _ چی می‌خوری؟ افرا سرسری سفارشش را داد

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 93

  افرا با جمله‌ی آخرش غمگین شد. چرا باید شادی و خوشحالی از مردی مثل او تا این اندازه فاصله می‌گرفت؟ واقعا گوشی خریدن برای او خوشحالش می‌‌کرد؟ _ چرا باید همچین چیزی خوشحالت کنه؟ تارخ نگاهش را از او گرفت. یکی از گوشی‌ها را برداشت و دکمه‌ی کوچک کنارش را فشار داد تا صفحه‌اش روشن شود. _ گوشی چیزیه

ادامه مطلب ...