دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 199

            با صدای زنگ تماس موبایلم، نگاه از برگه گرفتم، صدای شلوغی پایین میگفت هنوز مشغول شب‌نشینی‌اند و لاله با ان شکمش حسابی در حال لنباندن است!   موبایل را برداشتم و به شماره‌ی کیمیا چشم دوختم، کیمیا خوب داشت اشتباهاتش در حق من را جبران میکرد، حداقل در این خانواده کسی هست که شرمگین

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 198

            آن روز را تا عصر در آنجا ماندیم، وحید کمی در فکر بود اما رفتار بدی هم نداشت، مرد با درکی بود، زود با مشکلات کنار می‌آمد و راه منطقی‌تر را میپذیرفت!   برای همین هم قرار بر این شد که من طی چند روز کارهایم را اماده کنم، نامحسوس وسایل جمع کنم، دکتر

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 197

            اینکه چرا از خیانت لاله نمیگفتم را نمیدانم، شاید چون دلم میخواست داغش را ببینند!   _ وحید، تو رو خدا بهش چیزی نگو…رفتار و اخلاق این اواخرشو میدونی، من دیگه نمیتونم تو اون خونه بمونم، اینجا جای خوبیه، قشنگه، قباد هم نمیشناسه…تا ببینم دست روزگار کجا میبره منو، باشه؟   فقط خیره نگاهم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 196

            لحظه‌ای متعجب به وحید و کیمیا نگاهی انداختم، کیمیا هم شوکه بود و وحید اما انگار نمیفهمید منظورش را! اب دهانم را قورت دادم و سعی کردم عادی باشم:   _ نه، نمیخوام بفهمه…وگرنه نمیذاره!   با نارضایتی سر جنباند: _ باشه دخترم، قدمت سر چشم، اتاق خالی دارم، تشک و لحاف هم دارم،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 195

            نگاهم با صدای زنانه و مسنی به سمت در برگشت، بامزه بود، لبخندم عمق گرفت، چهره‌ی دلنشین و زیبایی داشت، موهای حنا زده‌اش که مسی رنگ شده بود، لباس گلدار و بلندی به تن داشت و شالی هم به کمرش بسته بود، روسری بزرگی هم به دور سرش:   _ جانم خاله، سلام عرض

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 194

            داشتیم از شهر خارج میشدیم، کمی متعجب بودم، اینکه جایی که قرار است برویم خارج از شهر است و این به نحوی به نفعم بود!   شبیه روستا بود، یکی از روستاهای حاشیه شهر، سرسبز و اطرافش هم کوهستانی و پر از زمین‌های کشاورزی! به وجد آمده بودم، زیبایی‌ و باصفا بودنش حواسم را

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 193

            معاینه کردنش و سونوگرافی‌اش زیاد طول نکشید، اما همان چند دقیقه هم وقتی صدای قلب ان کوچک چند ماهه را شنیدم، بغضم را نتوانستم کنترل کنم!   حتی اشک وحید هم پیدا بود، اما خندید و پنهان کرد! زیبا بود، بعد از هزاران مشکلی که داشتیم، شنیدن قلب کودک کیمیا، ان هم در بطنش،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 192

            نفس عمیقی کشید، سری به تایید تکان داد و درب سمت خودش را باز کرد: _ پس بفرمایید، کیمیا چکاپ داره، بعدش یه جایی هست بریم بهتون نشون بدم!   خوشحال از اینکه در معاینه‌ی کیمیا همراهم کرده بودند، به دنبالشان پیاده شدم: _ چه جایی هست؟   کیمیا به جا وحید دستم را

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 191

            با دیدنم از همدیگر فاصه گرفتند: _ بریم…   بعد از برداشتن کلید همراه همدیگر بیرون زدیم، وحید ماشین داشت، عقب نشستم و کیمیا جلو… با اینکه اصرار داشت عقب کنار من بنشیند اما وحید با گفتن اینکه کنارش باشد خیالش راحت‌تر است قانعش کرد.   حرفش طوری بود که حس کردم خبر ندارد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 190

            پرتقال را پوست کندم و با برش‌های دایره‌ای کنار هم چیدمشان، سیب را هم قاچ قاچ کرده کنارش چیدم. روی مبل مقابل تلویزیون نشستم و مشغول خوردن شدم، تا جایی ک در جریان بودم کسی خانه نبود!   دو روزی از تماس ان مردک، همدانی گذشته بود و در این دو روز هم اتفاق

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 189

            کمی نگاهم کرد و سپس در همانجا لب زد:   _ تا وقتی اسم من تو شناسنامه‌ته، تا وقتی من بهت محرمم، هیچ مردی حق نداره مزاحمت شه و اذیتت کنه!   _ خودت چی؟ خودت مرد نیستی؟   از دهانم پرید، اذیت و مزاحمتش را در صورتش کوبیده بودم، خیره نگاهم کرد و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 188

            قباد با توپ پر به سمتم قدم برداشت، آنقدر سریع و غیرمنتظره بود که حتی نمیشنیدم ان سمت خط، مردک چه میگوید!   موبایل را از دستم کشید و در گوشش گذاشت، خشمگین بود، انگاری حرف‌هایم را شنیده باشد! _ چی میخوای تو؟ نگفتم بهت پاتو از گلیمت دراز نکن؟ هااان؟   هان اخرش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 187

            تماس را قبل از قطع شدنش وصل کرده غریدم: _ بفرمایید جناب همدانی؟   کمی سکوت بود، انگار انتظار این برخورد سخت را نداشت، با مکث کوتاهی پاسخ داد:   _ سلام خانوم، خوب هستی شما؟   صورتم چین افتاد از لحنش، چرا هیچ چیز این ادم من را جذب نمیکرد؟ راحتم نمیگذاشت؟ _

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 186

            آنقدر فکرم درگیر شرایط بارداری‌ام بود، که حتی فراموش کردم از دکترم راجع به آزمایش قباد بپرسم! دیگر انرژی بالا رفتن از آن پله‌ها را هم نداشتم، ترجیحم این بود که قبل از رفتنم، بار دیگر بیایم و راجع به ان حرف بزنم…   مگر جا و مکان داشتم که قباد را حرص دهم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 185

            لب‌هایم را با زبان خیس کردم، باید میگفتم که راه چاره‌ای مقابلم بگذارد: _ خانم دکتر، ممکنه نتونم جلسات رو مرتب بیام!   متعجب نگاهم کرد: _ یعنی چی؟ پس میخوای چیکار کنی؟   شانه بالا انداختم: _ قراره یه مدت از خونه دور بشم، نمیخوام تو جو متشنج خونه بمونم، در جریان زندگیم

ادامه مطلب ...