دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 8

    انگار من را مقصرِ حال و روزِ پریشانِ قباد میدانست و شاید واقعا مقصر من بودم!   قباد به ارامی دستم را گرفته و با لحنی که اینبار زمین تا اسمان با شوخ طبعیِ چندی پیشش فاصله گرفته بود گفت:   – نبینم اخمات توهمه! واسه اینکه…   جمله‌اش را به پایان نرساند و من تا انتهایِ کلامش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 7

    چپ چپ خیره من می شود…   -والا توام اینجا کسیو نداشتی! وضعت شده الان این….   قباد اسمش را با تشر صدا می زند و با اخم خیره اش می شود!   -چی گفتم مگه مادر! حرف بدی نزدم که……   چشمانم خیس می شود… بغض گلویم را به سختی پایین میدهم…   -بهشون میگم بیان داخل

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 6

    لب بر هم می فشارم و آرام سر تکان می دهم! کی و چه زمانی حورا جان صدایم زده بود ، نمیدانم! خیره به گچ پای قباد، اشک ریختم ….   صدای مادرش که به سمت در اتاق می رفت آمد:   -میرم یه آب قند بگیرم از دست رفتین شما ها! مادر دورت بگرده قبادم!   صدای

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 5

    [حورا]   جلوی آینه نگاهی به خودم انداختم. اینباز استثناً برای آماده شدنم وسواس زیادی به خرج داده بودم.   نمیخواستم بار دیگر مادر قباد زیباییِ لاله را بهانه‌ای برای سرکوب زدن به من کند!   رژ لبی که روی میز بود را به آرامی برداشته و لب‌هایم را به رنگ سرخ اغشته کردم و سپس برای بار

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 4

    حرفش را زد و سپس به سرعت از اتاق خارج شد و درب اتاق را بهم کوبید. قباد کلافه دستی میان موهایش کشید و گفت:   – سرشو مثل خر خم میکنه میاد تو اتاق، اصلا به این دقت نمیکنه که شاید ما داریم اعمال خاک برسری انجام میدیم، شاید من لخت باشم اصلا!   به ارامی خندیده

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 3

    دست روی موهایم کشیده و نفس‌های داغش را از روی شال میهمان لاله‌ی گوشم میکند:   – گریه نکن قربون چشمات بره قباد! اینطوری تو بغلم مثل جوجه داری میلرزی نمیگی من بیشرف دلم میترکه واست؟   پارچه‌ی پیراهنش را در مشتم چنگ زده و با نفس نفس نامش را صدا میزنم:   – قباد!   صدای لرزانم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 2

    بی پروا بودنش باعث بالا و پایین شدن هورمان‌های زنانه‌ام می‌شد اما نه… الان زمانش نبود!   با لبخندی آرام تنم را میان دست‌هایش جابه‌جا کرده و با اشاره‌ای به ساعت گفتم:   – باید بری سرکارت عزیزم، دیرت میشه ها!   دندان روی هم ساباند و چانه‌ام را میان انگشت‌هایش گرفت و پر از خشونت لب زد:

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 1

    زیر شکمم تیری می کشد، از درد ناله ای سر می دهم!   – جان دلم حورا! ببخشید عزیزم امشب یکم خشن شدم.   با نفس نفس به صورت خیس از عرقش خیره می شوم…   – چیزی نیست عزیزم، با این حجم از خشونت این درد عادیه…   نیش خندی میزند که چانه و گونه ی چپش

ادامه مطلب ...