رمان دلارای Archives - صفحه 10 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دلارای

رمان دلارای

رمان دلارای پارت 216

  زیبا شده بود زیبا و قدرتمند! شبیه به زنی خود ساخته و مستقل پوزخند تلخی زد هیچ شباهتی به دلارای واقعی نداشت همان دلارای احمقی که بازیچه همه بود دستش را روی شکمش گذاشت و لب زد _ شاید این تصویر واقعی نباشه اما میخوام همچین مامانی برات بسازم … قوی و محکم از اتاق که خارج شد ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 215

  لبش را گزید و صدایش را بالا برد _ رمز؟ ارسلان ثانیه ای بعد مثل خودش مختصر مفید جواب داد _ شصت و هشت هفتصد و پنجاهو پنج دکمه تایید را زد و منتظر ماند به یک دقیقه نکشید که ارسلان با اخم در اتاق را باز کرد و همانطور که سمت آشپزخانه می‌رفت تنه ی محکمی به او

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 214

  جرات اعتراض نداشت شاید قبل از اتفاقات دیشب میتوانست مخالفت کند اما حالا نه حوصله درگیری جدید نداشت ارسلان اینبار زنده اش نمیگذاشت و بچه… با حرص بلند شد و مشغول گشتن کشو ها شد _ کی تو دنیا بیای من راحت شم استرس اینکه بلایی سرت بیاد داره از پا درم میاره به دنیا بیای خیالم از تو

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 213

  آلپ ارسلان ، دستش را روی دیوار کنار سر دلارای گذاشت و پوزخند زد بوی سیگار در فضا پیچیده بود روی صورتش خم شد و زیر گوشش پچ زد _ببین کی اینجاست … موش کوچولو بالاخره از لونه‌ش بیرون اومد دلارای با صدایی که از ترس می‌لرزید ، زمزمه کرد: _ ارسلان…. ارسلان انگشتش را روی لب های دخترک

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 212

  زیاد طول نکشید که صدای کوبیده شدن در را شنید و شانه‌هایش از ترس بالا پرید. دستش را جلوی دهانش گرفت تا صدایش درنیاید ارسلان با قدم‌های بلندی خودش را به اتاق رساند و دیوانه وار مشت محکمی به در کوبید _ گمشو بیرون که گور خودتو کندی دختره خراب با گریه نالید _ وحشی روانی ، گوش بده

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 211

  ارسلان پایش را بالا آورد و محکم به شکم هومن کوبید و بالای سرش ایستاد _ببین منو سرت رو از ماتحت من بکش بیرون وگرنه میدم بندازنت جایی که جنازتم پیدا نشه هومن با درد سرش را بلند کرد و چشم‌هایش را به ارسلان دوخت _ بی ناموس کسیه که ..‌ که به قول خودت زن مردمو با لباس

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 210

  ماشین که ایستاد ، نگاهی به برج انداخت. دوباره برگشته بود به خانه ای که در شاهد هوسبازی های ارسلان با زنان دیگر بود هومن وقتی نگاه خیره‌ی دخترک را دید دستش را روی دست دلارای گذاشت و لبخندی زد _ از چی ناراحتی؟ میدونی میتونی هرزمان خواستی با من دردودل کنی نه؟ ابروهای دلارای بالا پرید و بدون

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 209

  هومن دستش را دراز کرد و لیوان را سمت دهان دخترک برد _ اینو تموم کنی راه میفتم _ من توراه میخورم آقا هومن دیروقته… و ادامه نداد ارسلان اگر بفهمد خونش حلال است! _ از صبح شدم اقا هومن خیلی عجیبه یک حس غریبگی خاصی داره _ لطفا ادامه نده ‌… خودت میدونی من چه قدر عذاب وجدان

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 208

  _ صدای چی بود نادری؟ مرد با رنگ پریده سمتش برگشت چشمش که به او افتاد شروع کرد _ وای آقا دیر رسیدید خانوم مهندس رو بردن فکش منقبض شد منظورش از خانم مهندس دلارای که نبود؟ میدانست او را میگوید بقیه دخترها یکی دو شبه رفتنی بودند و تنها اهالی ساختمان دلارای را زیاد می‌دیدند انگار همه به

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 207

  دست دیگرش را روی شکمش فشرد پسرک پا کوبیده بود؟ بلند تر خندید و قربان صدقه اش رفت درست حس کرده بود مگر نه؟ توهم نبود! چرخش جنین را حس کرده بود شاید هم لگد آرامش را نمیدانست تنها فهمید که پسرک واکنش نشان داده بود به دل شکستگی مادرش اشک هایش خشک شده بود لبش را از شدت

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 206

  دلارای بدون هیچ حرفی خیره ی مشتش بود و از وحشت میلرزید ارسلان آرام جلو آمد _ بیارش بالا دخترحاجی دلارای اشک ریخت چه قدر مردن سخت بود! ارسلان جلوی پاهایش زانو زد و خونسرد ساعدش را گرفت دستش را سمت گردنش کشاند _ اینجا … یکم بالاتر شیشه که به رگ گردنش چسبید لبخند زد _ آفرین عزیزم

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 205

  از نظرش دختر‌ک لج کرده بود چه دلیل دیگری داشت؟ الان باید کنار هم روی تخت ارام میگرفتند و برای فردا نقشه می‌کشیدند! برای فردایی که قرار بود مقابل حاج ملک شاهان بایستند بالای سرش ایستاد انگار قصد نداشت دست از سرش بردارد _ میتمرگی تو اتاق تا من کارم تموم شه جیکت در نمیاد افتاد؟ اینبار تر بزنی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 204

  مات جلو رفت بغض گلویش را می‌فشرد و دندان هایش از شدت فشار روی هم ساییده‌ می‌شدند روبروی دخترک که ایستاد نگاه کنجکاوش بالا امد _ تو دیگه کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟ دلارای یک قدم جلوتر رفت _ اینجا خونمه! تو باید بگی اینجا چیکار میکنی ارسلان بی تفاوت موبایل را از گوشش فاصله داد و بی توجه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 203

  چشمانش را روی هم فشرد و سعی کرد طاقت بیاورد ناخن هایش را در گوشت بازوی آلپ‌ارسلان فرو برد میدانست از نظر او تمام این حرکات نمایشی ست اما از جنین که خبر نداشت ناخواسته صدای ناله اش بالا رفت _ بسه ارسلان درد دارم ارسلان توجهی نکرد اصلا انگار صدایش را نمی‌شنود! احساس میکرد بچه اذیت میشود دردش

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 202

  ارام تشکر کرد و با فکری آشفته سمت حمام راه افتاد _ ارسلان؟ بگیر شامپو رو ارسلان در حمام را باز کرد و دلارای لب گزید حتی سعی نمیکرد پایین تنه اش را پشت در پنهان کند شامپو را سمتش دراز کرد اما ارسلان آن را نگرفت سرش را بالا گرفت نگاه خیره ارسلان روی سینه هایش بود و

ادامه مطلب ...