رمان دلارای

رمان دلارای پارت 125 3 (2)

32 دیدگاه
    صدای داراب بحث را پایان داد : _چند صد نفر اون تو منتظر عروس دومادنا ! حاج ملک شاهان اخطار داد : _راست میگه مروارید خانم اینجا نگهشون داشتی که چی ؟ مروارید با صداقت لبخند زد جملات دلارای شادش کرده بود _گفتم حالا که بعد از چند…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 124 3 (2)

45 دیدگاه
    رو به روی عمارت ملک شاهان که ایستادند با خودش فکر کرد ارسلان اگر می فهمید واکنشش چه بود ؟ نمی دانست و دعا کرد هرگز هم نفهمد ! دلارای از پشت شنل سرش را بالا گرفت خدمتکار با ظرف اسفند ایستاده بود بچه هایی که جلوی در…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 123 4 (4)

37 دیدگاه
    آرام تر گفت: _من زن توام هومن چند ساعت دیگه اسمت میره تو شناسنامم حداقل یک امروز رو اینطوری رفتار نکن هومن با اخم های درهم پایش را روی گاز فشرد دلارای لب گزید و توضیح داد _هنگامه مشکوک شد اگر جلوی خانوادم اینطوری رفتار کنی همه چیز…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 122 4 (9)

34 دیدگاه
  کلاه شنل اجازه نمی داد صورت هومن را ببیند تنها کفش های مشکی رنگ شیکش و پارچه‌های کت شلوارش را تشخیص میداد هنگامه ریز خندید _هومن چرا خشک شدی ؟ شنلش رو بزن کنار ببینش دیگه با شنیدن جمله هومن کم مانده بود لباس عروس را در بیاورد و…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 121 5 (1)

24 دیدگاه
    هومن اکثر اوقات کنار حاجی بود با این همه هومن را هم دوست داشت دلش میخواست در روز عروسی اش کینه و کدورت ها را کنار بگذارد عکس را ابتدا با کپشن (ببین زنداداشم چه جیگری شده ) و چند ایموجی خنده برای دوستش فرستاد همه دوستانش کنجکاو…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 120 4.4 (5)

59 دیدگاه
  هنگامه دستی به موهای بلندش که آرایشگر بالای سرش بسته بود کشید و برای چندمین بار پرسید : _باز میذاشتیمشون بهتر نبود ؟ زن خندید _از همین اول میخوای خواهر شوهر بازی رو شروع کنی دختر ؟ هنگامه چشم غره رفت _چه ربطی داره ؟ زن مهربان لبخند زد…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 119 3 (2)

37 دیدگاه
  پشت در ایستاد و نفس عمیقی کشید تا شاید اشک هایش بند بیاید چشمانش را بست باد سردی صورتش را نوازش کرد پشت سر هم اکسیژن را با شدت به وارد ریه هایش کرد و بالاخره آرام شد آرامشی ظاهری…. بدون اینکه فکری برای چشمان قرمز شده و صورت…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 118 4.3 (3)

36 دیدگاه
  دلارای غرید : _تمومش کن _تازه شروع شده _من به اندازه کافی داغونم هومن نمی بینی ؟ وضعیتم رو ببین ! آرومت نمیکنه ؟ هومن صادقانه جواب داد: _نمیکنه ، من داغون ترم تو بیشتر زخم زدی _میخوام برم _میری به وقتش _وقتش کیه ؟ _اولی تا چند دقیقه…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 117 4 (4)

31 دیدگاه
  دلارای سرش را پایین انداخت بیشتر از قبل دلش مرگ میخواست چه کار کرده بود؟! با خودش ، با او و مهمتر از همه با بچه ای که هومن قرار بود به فرزندی قبول کند… خواست بگوید پشیمانت نمیکنم بگوید جبران می کنم بگوید از همین لحظه به بعد…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 116 5 (1)

34 دیدگاه
  دلارای گوشه دیوار سر خورد خسته بود … دلش خوابی آرام میخواست ، بدون دغدغه ارام لب زد : _هیچی درست نمیشه من فقط هر لحظه بیشتر تو این منجلاب فرو میرم هومن سمت در خروجی رفت و جمله آخر را گفت : _حداقل میتونی دست و پا بزنی،…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 115 4 (3)

22 دیدگاه
    دست دخترک را گرفت و بالا کشیدش بدن هر دویشان از شدت ترس می لرزید دلارای به سختی نفس می کشید هومن صورتش را میان دستانش گرفت _حالت خوبه ؟ خواست جمله بعدی را بگوید که چشمش به دست های دلارای افتاد هر دو دستش روی شکمش گذاشته…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 114 5 (4)

67 دیدگاه
  دلارای خندید اشک های روی صورتش را پاک کرد به سیم آخر زده و تصمیم گرفته بود که امروز همه چیز را تمام کند مرگ را در این لحظه از همه چیز بیشتر می خواست خودش را بالا کشید هومن فریاد زد : _دلی ، بیا پایین لطفاً اعصابم…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 113 3.7 (3)

70 دیدگاه
    لب هایش مثل ماهی بیرون مانده از آب باز و بسته شد در دل زمزمه کرد : _ارسلان اینبار بی صدا اسمش را لب زد _بلند بگو دلارای خیره‌اش شد اگر می گفت هومن چه میکرد ….. _چرا ….. چرا میخوای بدونی ؟ _هومن به سرعت جواب داد…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 112 5 (2)

36 دیدگاه
  اشک چشمانش را پاک کرد اما به ثانیه نکشیده دوباره صورتش خیس شد _من بخاطر قلبم جلو رفتم هومن این تنها راه بود هومن بهت زده خندید : _تو خواستی ؟! تو خودتو پیشکشش کردی ؟! دلارای بغض کرده نگاه دزدید و هومن پوزخند زد _خودتو دو دستی تقدیمش…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 111 5 (2)

46 دیدگاه
  ابرو های هومن بالا پرید _همیشه تو حرف زدی دلی ، همیشه تو حرف زدی و من چیزی نگفتم ، من حرف نزدم و گوش دادم ؛ اما نه حقیقت رو من حتی یک بار بهت دست نزدم چون عشقم واقعی بود اما تو چی ؟ منو بازیچه کردی…