رمان ماهرخ پارت 74

4.4
(7)

 

 

 

 

دستی به سنگ قبر گلرخ کشیدم و با گلاب شستم…

اشک هایم به اختیارم نبودند.

 

-سلام گلرخ، خوبی؟ من و نمی بینی خوش می گذره…؟!

 

 

نتوانستم آرام باشم.

ارام بودن و کنترل کردنم سخت بود.

با این حال من اگر نمی باریدم، بی شک فردایی هم برایم نبود.

 

 

پیشانی روی قبر سرد گذاشتم و از ته دل گریستم و گلایه کردم…

-گلرخ دارم میمیرم… دارم میسوزم از این دردی که توی جونم انداختن و داره ذره ذره من و می کشه… من آدمم، احساس دارم… درد داره حرف و رفتارهایی که باعث خون شدن دلم میشه… شهریار حق نداره برای من تصمیم بگیره… من… من… شاید اولش نخواستمش اما بعد قبولش کردم و حتی تمام خودم رو بهش تقدیم کردم…

 

 

 

نفسی تازه کردم…

-مامان سخته… خیلی سخته… من اونقدر قوی نیستم تا بتونم تحمل کنم… من نمی خوام از شهریار جدا بشم… دوسش دارم مامان اما مجبورم… مجبورم مامان…

 

 

 

هق هق هایم اوج گرفتند…

-خدا… لعنتت کنه مهراد… خدا لعنتت کنه….!!! خدایا خسته ام… کمکم کن… وای شهریار…!!!

 

 

نفس بلند و طولانی دیگری کشیدم و همانجا کنار قبرش دراز کشیدم…

انگار خدا فراموشم کرده بود.

خدایی که گلرخ می گفت همیشه و همه جا حضور دارد و اما انگار در زندگی من نبود…!

دوست داشتم رنگ آرامش را ببینم…

 

 

دستی به سنگ قبر گلرخ کشیدم و با بغض زمزمه کردم: مامان از خدات بخواد که من و هم بیاره پیشت… مامان دلم برات تنگ شده… ده ساله ندارمت و من چطور دارم بدون تو نفس می کشم…؟!!

 

 

 

راوی

 

 

-اروم باش پسر…!!!

 

شهریار با عصبانیت سمت حاج عزیز چرخید…

– چجوری آروم باشم وقتی زنم با اون حال رفت…؟! چطوری هیچی نگم وقتی زندگیم افتاده وسط جهنم…؟!!

مهراد داره با غلطی که می کنه، من و زندگیم رو به گند می کشونه حاج عزیز….!!!

 

 

 

حاج عزیز از خروش پسرش اخمی به پیشانی نشاند.

حق داشت ولی باز هم عصبانیت چاره کار نبود.

 

-مهراد هیچ غلطی نمی تونه بکنه…؟!

 

 

شهریار پوزخند زد: حاج عزیزالله خان کجای کاری که مهراد با آدمی شریک شده که دشمن منه…!

 

 

-از کجا مطمئنی…؟!

 

-خودش گفت…!

 

حاج عزیزالله خان ماند اما حفظ ظاهر کرد.

-مشکلت با ماهرخ چیه که با اون حال رفت…؟!

 

 

مرد نفس عمیق کشید…

– ازش خواستم عقدمون رو دائمی و رسمی کنم ولی قبول نکرد… گفت دیگه نمی خواد باهام باشه… فکر می کنی این حرف از کجا اب می خوره…؟!

 

 

نگاه پدرش کرد تا عکس العملش را ببیند و بعد ادامه داد: هرچیزی هست پای مهراد هم وسطه…!!!

 

 

حاح عزیز خیلی جدی گفت: برای عقد دائم اقدام کن… مجبورش کن…!

 

 

-نمی تونم زورش کنم… خودش باید من و بخواد…!!!

 

-ماهرخ لجبازتر از این حرفاست…!

 

 

-لجبازه ولی یه فرشته است…!!! اما منم شهریارم، از دستش نمیدم…!!!

 

 

 

 

-الان با ترانه خانوم وارد یه مجتمع شدن…!

 

شهریار دستی در موهایش کشید.

– نصرت برو بالا ببین چیکار می کنن…؟!

 

-چشم اقا…!

 

گوشی را قطع کرد.

دلش هوای ماهرخ را داشت.

 

 

دخترک بدجور این روزها سر ناسازگاری برداشته بود که هرکاری می کرد باز هم نمی توانست ماهرخ را بند کند.

 

آمدن صنم هم دیگر بهتر از این نمی شد.

 

سرش را میان دست هایش گرفت و یاد مهراد و حرف هایش افتاد.

-نباید با ماهرخ ازدواج کنی وگرنه همه اون پروژه ای که براش زحمت کشیدی از بین میره…!!!

 

 

 

دستانش از عصبانیت مشت شد.

پروژه ای که مهراد از ان حرف می زد مربوط به طراحی جواهراتی می شد که قرار بود طی مسابقه ای بین تمامی شرکت های معتبر اجرا شود…

 

 

 

سرش به شدت درد می کرد.

شماره بهزاد را گرفت.

به سومین بوق نرسیده بهزاد جواب داد: جانم شهریار…؟!

 

-کجایی بهزاد…؟!

 

بهزاد نگران شد: گالری بودم و حالا دارم میرم خونه…!

 

 

مرد با درماندگی گفت: میای اینجا باید باهات حرف بزنم…!

 

-اتفاقی افتاده…؟!

 

-نه نگران نشو اما اگه کاری نکنم واقعا یه اتفاق خیلی بدی میفته…!!!

 

-حاجی نگرانم کردی…! تا یه ساعت دیگه اونجام…!

 

شهریار تبسم آرامی بر لب نشاند: بیا داداش که بدجور حالم خرابه…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
8 ماه قبل

هر موقع شهریار و بهزاد باهم حرف میزنن تو جملاتشون ۴۰ تا حاجی و داداش و حاج اقا و رگ غیرت هست 😒

Sahel
Sahel
8 ماه قبل

خیلی کمه حداقل کم میزارین هر روز پارت گذاری کنین

~_~
~_~
8 ماه قبل

چرت.

زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
پاسخ به  ~_~
8 ماه قبل

کوتاه ولی با مفهوم 👏🏼👏🏼😂

رمان خون
رمان خون
8 ماه قبل

خیلی کمه😭

حال بد
حال بد
8 ماه قبل

اولین نفر

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x