رمان گرداب Archives - صفحه 12 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 181

  سورن لبخنده کمرنگی زد و سری تکون داد: -فرصت زیادی نداشتم..خودمو با یک تاکسی به بیرون از شهر رسوندم..نمی دونم بگم شانس یا چی..یک پژو با دیدنم لب جاده نگه داشت..تنها بود..ازش پرسیدم کجا میره..گفت مسافرکش نیست و چون تنهاست، می خواد یه همسفر همراهش داشته باشه که تا اونجا تنها نمونه……   سوگل هم لبخنده محوی زد و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 180

    سوگل سرش رو به تایید تکون داد..   همون خونه ای رو می گفت که خودش هم یکبار با سامیار، برای دیدن سورن به اونجا رفته بودن….   منتظر نگاهش کرد که سورن با مکث دوباره به حرف اومد: -حالم خیلی بد بود..باید بهم مواد میرسید و حال مرگ داشتم..سرهنگ رو خبر کردم..وقتی اومد و حالم رو دید

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 179

    سوگل غمگین سرش رو به تایید تکون داد: -اره..سامیار برام تعریف کرده..گفت که مسموم شدی و مجبور شدن بیمارستان بستریت کنن..بعدم شاهین پیدات کرده….   سورن سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد: -نه مسموم نشده بودم..   سوگل یکه خورده نگاهش کرد: -پس چرا بیمارستان بودی؟..سامیار الکی گفت؟..   -نه..اونم فکر می کرد مسموم شدم..یعنی سرهنگ

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 178

    سورن هم لبخند زد: -خداروشکر..باید همه چی رو برام تعریف کنی..   -حتما..اما اول تو..دوست دارم کل این مدتی که نبودی رو برام بگی…   سورن دست دراز کرد و لپش رو کشید: -چشم..برات تعریف میکنم..هرچند زیاد خوشایند نیست اما حالا که دوست داری بدونی برات میگم…   سوگل با ذوق تشکر کرد و همون لحظه صدای سامیار

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 177

  سامیار سرش رو به تایید تکون داد و بی حرف سرش رو پایین برد و لب های سوگل رو بین لب هاش گرفت و محکم بوسید….   دلش هری ریخت و تمام فکر و خیال های تو سرش پر کشید و تمام حواسش معطوف به لب های داغی شد که لب هاش رو محکم می فشرد…..   یک دستش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 176

    سامیار هومی گفت و حلقه ی دست هاش رو شل کرد تا سوگل بتونه بلند بشه…   سوگل دستی به شکمش کشید و اروم و با احتیاط لبه ی تخت نشست…   از جاش بلند شد و خودش رو به سرویس رسوند و ابی به دست و صورتش زد و با حوله خشک کرد….   کارش که تموم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 175

    دنیز با تردید نگاهم کرد و خواست چیزی بگه اما انگار پشیمون شد…   از جاش که بلند شد با تعجب گفتم: -چی می خواستی بگی؟..   تند تند مشغول پوشیدن مانتوش شد و گفت: -هیچی هیچی..پاشو بپوش دیگه دیر شد..   چشم های سرخم رو بهش دوختم و با حرص صداش کردم که اون هم با حرص

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 174

    با تردید دوباره و دوباره خوندمش و نمی تونستم حدس بزنم کار کی می تونست باشه…   گوشه های لبم رو پایین دادم و با خودم فکر کردم شاید کاوه اس..شماره اصلیش رو بلاک کردم، حتما با شماره جدید پیام داده بود….   گوشی رو بستم و انداختم کنار بالشم و چشم های خسته ام رو بستم…  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 173

    دنیز با اخم نگاهشون کرد و با حرص رو به البرز گفت: -بهتر از تو بودم که داشتی مارو از بالکن طبقه دوم پرت میکردی پایین که ببینی دور سرمون ستاره و کبوتر میاد یا نه….   البرز زودتر از همه خودش غش کرد از خنده و منم پق خنده رو زدم اما وسطش سرفه ام گرفت و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 172

    *************************************   ناله ای کردم و نیمخیز شدم و به بالش های پشتم تکیه دادم…   تمام تنم عرق کرده بود و حالم اصلا خوب نبود..تب و لرز شدید کرده بودم و هرچی می گذشت انگار بدتر می شدم….   مامان دستمال خیس رو روی پیشونیم گذاشت و نچی کرد:. -تبت پایین نمیاد..لج نکن پرند باید بریم دکتر..

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 171

  ***************************************   هندزفری رو تو گوش هام گذاشتم و اهنگی پلی کردم و گوشی رو برگردوندم تو جیب مانتوم…   نگاهی به اسمون کردم که گرفته و ابری بود..دقیقا مثل دل من…   اهی کشیدم و قدم هام رو اروم تر کردم..هیچ عجله ای برای رسیدن به خونه نداشتم…   “دلواپس چشم های تو بودم..وقتی که لب هات خنده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 170

    سوگل یکی یکی بغلمون کرد و بازم تشکر کرد و ازمون خواست بریم حتما تهران و بهشون سر بزنیم که قول دادیم هرموقع تونستیم بریم….   سوگل رفت عقب کنار شوهرش ایستاد و سورن جلو اومد..   نفس عمیقی کشید و لبخندی به مامان زد و تو یک حرکت دوباره بغلش کرد…   صدای گریه ی اروم مامان

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 169

    به سالن که رسیدم، مامان رو تو بغل سورن دیدم و حالم بدتر شد…   سورن اروم باهاش حرف میزد و سعی می کرد ارومش کنه…   چند قدم رفتم جلو و با صورتی خیس نگاهشون کردم..چقدر بهش وابسته شده بودیم و چقدر راحت داشتیم از دستش می دادیم….   سوگل کنارشون ایستاد و دستش رو روی شونه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 168

    کمی نگاهش کردم و بعد سرم رو پایین انداختم: -حق با تواِ..ببخشید..داری میری..   دوباره قطره های اشک روی صورتم جاری شد و با صدایی لرزون ادامه دادم: -ازم ناراحت نباش..   صدای ارومش تو گوشم نشست: -ناراحت نیستم..   با بی طاقتی از جام بلند شدم و اون هم کمی نگاهم کرد و بعد بلند شد…  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 167

    دستش رو از روی صورتم برداشت و دوتا دستم رو توی دست هاش گرفت…   اون هم بغض کرده بود و سعی می کرد قورتش بده..   فشاری به دست هام اورد و ادامه داد: -من هنوز از هیچی خبر ندارم..سورن گفته سرفرصت برامون تعریف میکنه که چطور سر از اینجا دراورده..شاید هیچی ندونم اما محبت و علاقه

ادامه مطلب ...