رمان گرداب

رمان گرداب پارت 130 4.8 (4)

1 دیدگاه
    پچ پچ وار گفت: -فقط چی؟..   دوباره بغض کردم و غمگین نالیدم: -فقط میترسم این اتفاق درمورد تو باشه..میترسم تورو از دست بدم…   نوازش دستش روی بازوم قطع شد و نفس عمیقی کشید…   با صبوری و ملایمت گفت: -چرا همچین فکری میکنی؟..چرا باید منو از…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 129 5 (4)

بدون دیدگاه
    پیشونیم رو به سینه ی امن و محکمش چسبوندم و اروم و ریز ریز گریه کردم…   بدون اینکه چیزی بگه، موها و کمرم رو نوازش می کرد و گاهی روی سرم رو بوسه ای میزد…   کمی که گذشت احساس بهتری پیدا کردم و فین فین کنان…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 128 5 (4)

4 دیدگاه
    با خنده چشم هام رو گرد کردم: -بیشعور..   -اِاِ خیلی زشته جلوی بچه..از الان به بچه ام حرفای بد یاد نده…   از پرروییش خنده ام گرفت و چشم غره ای بهش رفتم: -خیلی پررویی..   خندید و اون یکی دستش رو روی شکمم گذاشت: -دخترِ بابا…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 127 4.8 (5)

3 دیدگاه
  سامیار موهام رو ول کرد و شیر اب رو باز کرد و گفت: -جان..بسه دیگه..خاک تو سر من با این محبت کردنم..سوگل بسه عزیزم..جونت بالا اومد…   تو همون حال زدم زیر گریه و سامیار با نگرانی گفت: -گریه نکن..چیزی نیست..الان خوب میشی عشقم..ببخشید..تقصیر من نفهمِ بیشعورِ…   یکی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 126 5 (3)

بدون دیدگاه
    با خنده صورتم رو تو سینه ش قایم کردم و گفتم: -شرمنده اون نمیشه..   -چرا؟..   -یه وقت یکی میاد..   -بیاد..   -اِ سامیار..زشته..امروز به اندازه ی کافی ابرومو بردی…   دستش رو اورد زیر چونه ام و سرم رو بلند کرد: -به من چه..  …
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 125 4.3 (3)

1 دیدگاه
    گوشی رو تو دستم تکون دادم و گفتم: -به خدا این سامیارو ادم فضاییا بردن عوضش کردن..اصلا انگار اون ادم قدیمی نیست..کاملا یکی دیگه شده….   لبخندی زد و گفت: -خوبه دیگه..چرا شاکی هستی..مگه دوست نداشتی باهات مهربون باشه..قبلا میگفتی از عشقش مطمئن نیستم و اصلا به زبون…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 124 5 (2)

5 دیدگاه
    کلافه و با حرص گفتم: -نه نه نه..چرا اینطوری میکنی..چرا یه جوری رفتار میکنی ادم جرات نکنه باهات اصلا حرف بزنه..فقط یه سوال پرسیدم..چرا شلوغش میکنی….   عصبی و با تهدید گفت: -سوگل وای به حالت اگه دوباره زنگ زده باشن و به من نگفته باشی..دوست ندارم ناراحتت…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 123 5 (1)

33 دیدگاه
      چشم غره ای به دوتامون رفت و با نگرانی گفت: -من از دست شما دوتا چیکار کنم..   عسل خندید و با تعجبِ تصنعی گفت: -اِ مادرجون..چه زود نظرت عوض شد..تا چند ساعت پیش که بهترین دخترای دنیا بودیم…   زدم زیر خنده و مادرجون هم خنده…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 122 3.7 (3)

3 دیدگاه
    تو دلم خالی شد و گیج نگاهم رو بینشون چرخوندم..   عسل که حالم رو دید تند تند گفت: -فقط یه احتماله..گفتم شاید..نگفتم که حتما همینطوره..چرا سریع وا میری…   سرم رو پایین انداختم و چشم هام رو محکم بستم..حرفش بدجور برده بودم تو فکر…   حالا که…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 121 4.5 (2)

3 دیدگاه
  با تعجب نگاهشون کردم و گفتم: -یعنی چی؟..بهش حق میدین؟..   عسل شونه ای بالا انداخت و خونسرد گفت: -خب اره..حرفی رو زده که هر مرد عاشقی میزنه..   -اما این بچه ی اونه..پاره ی تنشه..چطور بهش حق میدین که بی خیالِ بچه ی کوچیکش بشه؟…   مادرجون درحالی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 120 5 (2)

5 دیدگاه
  مثل بلبل و با گلایه شروع کردم به حرف زدن: -مادرجون من همش هوس میکنم ولی سامیار اجازه نمیده بخورم..میگه برات ضرر داره ولی من که دست خودم نیست..دو روز دیگه بچه ام به دنیا اومد، همش ترشیجات میخواد از بس هوس میکنه و سامیار نمیذاره بهش بدم..من که…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 119 3.3 (3)

3 دیدگاه
    پس سرم رو به صورتش چسبوندم و دوباره پچ پچ کنان صداش کردم: -سامیار…   و دوباره جواب شنیدم: -جون دلم..   نفسم رو فوت کردم و از پشت خودم رو ول کردم تو بغلش که اون هم بی خیال بستنِ گردنبند شد و دست هاش رو دورم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 118 5 (2)

16 دیدگاه
    لبخند زدم: -چیکار داشتی زنگ زدی؟..ببخشید من نذاشتم حرف بزنی…   خندید و با ذوق گفت: -می خواستم یه خبری بهتون بدم..   با لبخند به سامیار نگاه کردم و با شیطنت گفتم: -چه خبری؟..   مکثی کرد و بعد با تردید گفت: -انگار خبر دارین..   جلوی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 117 5 (2)

1 دیدگاه
    سرم رو تکون دادم و دستم رو روی صورتم کشیدم و اشک هام رو پاک کردم…   سامیار رو به سامان گفت: -گوشی رو میدم به سوگل خودش میخواد بهت بگه..   گوشی رو گرفتم و روی گوشم گذاشتم: -سامان..   مهربون گفت: -جانم..چی شده؟..   -مادر جون…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 116 3.7 (3)

4 دیدگاه
    با گریه گفتم: -نازش کن..حست میکنه..   با هولی که تو حرکاتش کاملا مشهود بود، دستش رو برد زیر تیشرتم و انگشت های گرمش رو با نوازش روی شکمم کشید….   صورتم رو تو گردنش فرو کردم و اشک بی اختیار از چشم هام می ریخت و نمی…