رمان گرداب

رمان گرداب پارت 76 5 (2)

2 دیدگاه
  دست مادرجون که دورم پیچید و تنگ تر تو بغلش فشردم، بغضم سرباز کرد و اشک اروم اروم از چشم هام روی گونه هام سر خورد…. بی اختیار هق زدم که مادرجون متوجه شد چقدر حالم گرفته اس و با نوازش دست هاش سعی می کرد ارومم کنه…. یه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 75 4.5 (2)

1 دیدگاه
  از جوابی که داد انقدر ذوق کردم که کاملا یادم رفت چی می خواستم بگم… دست هام رو روی سینه ش گذاشتم و کشیدم تا روی شونه هاش و بعد هم بردم پشت گردنش و تو هم قفل کردم…. اروم و با ناز خندیدم و گفتم: -نگو که الکی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 74 5 (3)

1 دیدگاه
  هنوز جمله کامل از دهنش درنمیومده بود که یهو صورتش جمع شد و با درد گفت: -اخ اخ سامیار..دستم… مچ دستش که هنوز تو دست سامیار بود، داشت محکم فشرده میشد… اون یکی دست ازادش رو گذاشت روی دست سامیار که دستش رو گرفته بود و دوباره با درد…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 73 4 (4)

5 دیدگاه
  ابروهام رفت بالا و چشم هام کمی گرد شد: -کی؟..یعنی منظورم اینه با کی میان؟.. مادرجون که متوجه منظورم شده بود، خنده اش رو خورد و گفت: -همشون میان دیگه… صورتم در هم شد و با ناله گفت: -وای مادرجون..اخه چرا همین امشب که حال من خوب نیست و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 72 5 (2)

7 دیدگاه
  جلوی در خونه نگه داشت و گفتم: -خونه هستن؟..میدونستن من قرار بوده بیام؟… ارنج دستش رو به لبه شیشه ی ماشینش تکیه داد و با انگشت هاش دور لبش کشید و گفت: -اره خبر دادم داری میایی اینجا..مامان منتظرته… سرم رو تکون دادم و دوباره نگاهش کردم..روز اخری بود…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 71 5 (2)

7 دیدگاه
  هرم داغ نفسش به گوش و گردنم برخورد کرد و بدنم نامحسوس لرزید… لبش رو که کمی تر بود به گوشم کشید و اروم گفت: -پس می خواهی بری..اوکی ولی فعلا زن منی و باید نیازها و خواسته هام رو براورده کنی… هنگ کرده و داغون و نفس بریده…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 70 5 (1)

5 دیدگاه
  رفتم دم در اتاق و بلند سامیار رو صدا کردم..چند ثانیه سکوت برقرار شد و بعد سامیار چرخید عقب و سرش رو تکون داد: -بله.. نگاهم رو دور و برم چرخوندم و با من من گفتم: -وسیله و لباسامم بیارم؟… عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و گفت: -نه عزیزم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 69 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  دوباره سرم رو چرخوندم طرفش و گفتم: -چیزی شده؟.. -نه چی میتونه شده باشه..از اینور باید بریم..بخاطره گیج بازیای تو الان بیرون میمونیم… اخم کردم و جوابش رو ندارم..افتاده بود رو دنده ی لج و غر زدن..دیگه تا سر من رو نمی خورد کوتاه نمیومد…. چشم هام رو به…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 68 4.7 (3)

2 دیدگاه
  ************************************* جلوی اینه ایستادم و کمی از رژگونه ی طلاییم به گونه هام زدم تا بیرنگی صورتم کمی پوشیده بشه… یه رژ لب کرم رنگ و مات هم به لب هام مالیدم و بعد موهام رو محکم بالای سرم جمع کردم… چرخیدم عقب و نگاهم روی تختخواب ثابت موند..تختی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 67 5 (2)

بدون دیدگاه
  نگاهی به عسل انداختم که اومده بود نزدیک و با کنجکاوی نگاه میکرد و هی سرش رو می اورد نزدیک تر که متوجه بشه سامان چی میگه…. چشم غره ای به عسل رفتم و گفتم: -فعلا که اینجا هستم سامان..یکم حال و هوام عوض بشه..تا بعد ببینیم چی میشه……
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 66 5 (2)

2 دیدگاه
  به موج های کوچک و ارومی که میومدن نزدیک و کم کم محو میشدن… با صدای عسل حواسم جمع شد اما نگاهم رو از دریا نگرفتم… صداش پر از تردید و اروم بود: -راستش نمی دونم باید بگم یا نه..یا اصلا گفتنش فایده ای داره یا نه… مکث کرد…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 65 5 (2)

بدون دیدگاه
  وقتی دید توجهم جلب شده، سر اسلحه اش رو اروم چند بار به طرف پایین حرکت داد… جوری که انگار داشت به زمین اشاره میکرد… سریع دوباره به صورتش نگاه کردم که با اطمینان پلک زد و نامحسوس سرش رو تکون داد… تمام این اشاره ها و حرکاتش به…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 64 5 (2)

1 دیدگاه
  دست شاهین خان روی شلوارم از حرکت ایستاد و انگار صدام رو شنیدم..سرش رو که پایین بود، اروم اورد بالا… بدنم یخ کرد و با وحشت نگاهش کردم.. چشم هاش رو ریز کرد و نگاهی به پنجره ی اتاق کرد و دوباره با چشم های به خون نشسته نگاهی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 63 4 (3)

3 دیدگاه
  چونه ام لرزید و مقاومتم شکست و بغضم ترکید: -چرا..چرا جای سورن منو نکشتی راحتم کنی؟… مستقیم تو چشم هام خیره شد و بی پروا و اروم لب زد: -تو مادرتی..انگار که خوده خودشی..چطوری از تو بگذرم..این صورت انگار صورت جوونیای مادرته..نمیتونستم بی خیالت بشم..تو مال منی…. دلم ریخت…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 62 5 (2)

1 دیدگاه
  چشم هاش رو ریز کرد و خیره شد بهم: -اما قسم خوردم یه روزی تلافی همه ی اون اشک هارو دربیارم… تنم بی اختیار از نفرت تو صداش لرزید… می دونستم..می دونستم بی خیال دخترِ بیچاره نشده و یه کاری کرده… انگار یه لحظه فراموش کردم کی جلوم نشسته…