رمان گرداب Archives - صفحه 21 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 49

  پلک محکمی زدم و لبم رو گزیدم: -چرا؟.. شونه ای بالا انداخت و دستش رو که دور کمرم بود حرکت داد و اروم کمر و پهلوم رو نوازش می کرد… دلم میخواست جیغ بزنم که زودتر ادامه بده اما اون متفکر به روبرو خیره شده بود و کمر من رو نوازش می کرد…. انگار حواسش اینجا نبود و رفته

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 48

  نگاهم رو ازش گرفتم و سرم رو انداختم بالا: -مهم نیست.. با چشم هایی که سرخ شده بود و اخم هایی که به شدت تو هم کشیده بود، من رو برگردوند طرف خودش و با حرص گفت: -پرنسس اجازه میدی حرف بزنم یا نه؟… من هم اخم کردم و دستم رو از تو دستش کشیدم بیرون: -بفرمایید.. چپ چپ

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 47

  تنم لرزید و چشم هام گرد شد..لعنتی… می دونستم این وسط یه چیزی هست..خدایا..نامزد..نامزد دیگه چیه… تند سرم رو از روی سینه اش بلند کردم و نگاهش کردم..چی میگفت… شوکه شده بودم و می خواستم بگم “یه بار دیگه تکرار کن ببینم درست شنیدم یا نه” اما نمی تونستم…. دهنم باز میشد اما صدایی درنمیومد و دوباره بسته میشد…

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 46

  **************************************** هنوز نفسم درست جا نیومده بود و خودم رو تو بغل سامیار جمع کرده بودم و صورتم هم روی سینه اش بود…. دوتامون به پهلو خوابیده بودیم و یه دستش زیر سرم بود و اون یکی دستش پشت کمرم… بدنش هنوز داغ بود و با سر انگشت های یه دستش پشت کمرم رو نوازش میکرد و انگشت های

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 45

  تو اینه نگاهی به خودمون انداختم..سرش خم شده بود روی شونه ام و تو گوشم حرف میزد..چقدر این حالتمون رو دوست داشتم…. لبخنده تلخی زدم و سرم رو به چپ و راست تکون دادم: -یه دور حرفاتو مرور کن شاید فهمیدی چرا… درحالی که سرش هنوز روی شونه ام خم بود فقط چشم هاش رو از زیر کشید بالا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 44

  بلند زدم زیر خنده و بهش نزدیک شدم..دست هام رو از پشت دورش حلقه کردم و گونه اش رو محکم و با عشق بوسیدم: -الهی من قربونِ همچین مادرشوهری بشم… زد روی دست هام که روی شکمش تو هم قفل کرده بودم و با خنده گفت: -خب حالا خودتو لوس نکن..برو کنار ببینم… ازش فاصله گرفتم و همزمان صدای

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 43

  چشم هام بسته شد و گلوم رو بغض گرفت..نفس بریده و با صدایی تحلیل رفته نجوا کردم: -چی میگی سامیار؟.. چشم هام رو باز کردم و با اشک هایی که اماده ی ریختن بودن خیره اش شدم و تکرار کردم: -چی میگی؟.. با اخم هایی که به شدت تو هم کشیده بود نگاهم کرد و ارومتر گفت: -میدونی من

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 42

  سامان همینطور که به چند نفر تعارف می کرد که بیان داخل، صداش رو کمی بلند کرد و گفت: -مهمون داریم مامان… نگاهی به سامیار انداختم که با اخم های تو هم و صورتی بی حوصله نگاهش به طرف راهرو بود تا ببینه کی میاد داخل…. شالم رو از دور گردنم کشیدم روی سرم و از جام بلند شدم…

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 41

  سر بلند کرد و برخلاف چیزی که انتظار داشتم، لبخنده نامحسوسی زد و حرکت کرد به طرفم: -بهتری؟..چرا بلند شدی؟ کف دست هام رو با هیجان مالیدم بهم و با ذوق گفتم: -خوبم..سامیار..بهوش اومده؟ سر تکون داد و به درِ یه اتاق درست پشت سرش اشاره کرد… اب دهنم رو قورت دادم و انگشتم رو به طرف اتاق گرفتم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 40

  دستش رو کشید روی کمرم و محکمتر بغلم کرد.. چادرش رو تو مشتم گرفتم و پیشونیم رو به شونه اش تکیه دادم و با گریه لب زدم: -مادرجون من دارم میمیرم..دیگه طاقت ندارم..تورو خدا یه کاری کنین… سرم رو بلند کرد و با انگشت هاش اشک های روی صورتم رو پاک کرد و با بغض لبخند زد: -خوب میشه..بخاطره

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 39

  سرش رو تکون داد و اومد گوشی سامیار رو از تو پلاستیک کنارم برداشت و کمی باهاش کار کرد اما نتونست رمزش رو باز کنه…. نگاهش کردم و اروم گفتم: -قفل گوشیش با اثر انگشتش باز میشه… نفسش رو فوت کرد و گفت: -پس زنگ بزنم اداره بگم شماره هاشون رو واسم پیدا کنن… سرم رو تکون دادم و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 38

  از ته گلوم جیغ میزدم و صدام میپیچید اما خبری از کسی نبود که بیاد… همینطور جیغ می زدم و کمک می خواستم و بینش سامیار رو هم صدا می کردم..می ترسیدم یه وقت از حال بره…. با سر انگشت هام اروم چند بار زدم روی گونه اش: -سامیار صدامو می شنوی؟..تورو خدا مقاومت کن..بالاخره میان کمکمون…. برای اینکه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 37

  گره ی طناب دور پاهام واقعا محکم بود و هرکار می کردم باز نمیشد… دست های من هم قدرت زیادی نداشت و با کلی زور فقط یکم شل میشد… کم کم داشت گریه ام می گرفت..می ترسیدم یه وقت سر برسن و من رو اینطوری ببینن… تو دلم خدا رو صدا کردم و بی توجه به دردم، محکمتر گره

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 36

  طناب رو از دور دست هام باز کرد..انقدر خشک شده بودم که چند دقیقه طول کشید تا تونستم دست هام رو بیارم جلو…. با هر حرکت درد تو کتفم میپیچید… یکم دست هام رو تو هوا چرخوندم و مالیدم تا یکم بهتر شد..از درد اشک تو چشم هام جمع شده بود…. نگاهی به جواد کردم که بطری اب رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 35

  کاش جای این عکس الان خودِ سوگل پیشش بود تا با تمام احساسی که بهش داشت بغلش می کرد و می بوسید… هرچند بخاطره دروغ هایی که گفته و کارهایی که کرده بود، بدجور دلخور و عصبانی بود اما از طرفی هم بهش حق میداد واسه نجات سورن تلاش کنه….. در هر صورت قرار نبود از این موضوع ساده

ادامه مطلب ...