رمان گرداب پارت 173

5
(2)

 

 

دنیز با اخم نگاهشون کرد و با حرص رو به البرز گفت:

-بهتر از تو بودم که داشتی مارو از بالکن طبقه دوم پرت میکردی پایین که ببینی دور سرمون ستاره و کبوتر میاد یا نه….

 

البرز زودتر از همه خودش غش کرد از خنده و منم پق خنده رو زدم اما وسطش سرفه ام گرفت و به سرفه افتادم….

 

البرز پهن زمین شد از خنده اما کیان و دنیز که اون ها هم داشتن می خندیدن، با هول اومدن طرفم:

-ای وای چی شد..

 

دستم رو به سختی بلند کردم و به پاتختی کنارم اشاره کردم:

-اس..اسپری..

 

کیان سریع اسپری رو برداشت و برام زد و درحالی که لبخند روی لبم بود نفس کشیدم و حالم که بهتر شد دوباره اروم خندیدم….

 

البرز خندون نگاهم کرد:

-بهتری؟..

 

سرم رو تکون دادم که البرز رو به دنیز کرد و با ذوق گفت:

-اینو چرا خودم یادم نبود..تو که تعریف کردی یادم اومد..وای جدی جدی داشتم می انداختمتون پایین….

 

دنیز با خنده چشم غره ای بهش کرد و همون موقع مامان با هول وارد اتاق شد:

-چی شد..پرند..

 

وقتی نگاهش به چهره های خندون ما افتاد، نفسی کشید و چشم غره ای بهمون رفت:

-مگه بچه هستین..قلبم کنده شد..

 

بعد جلوتر اومد و گفت:

-بهتری؟..

 

 

 

دنیز دستمال رو از روی پیشونیم برداشت و مامان دستی به صورت و گردنم کشید و گفت:

-خداروشکر تبت کمتر شده..

 

بعد به بچه ها نگاه کرد و گفت:

-برم یه شربتی چیزی بیارم بخورین..

 

بچه ها کمی تعارف کردن و مامان از اتاق رفت بیرون..

 

لرز دوباره تو بدنم نشسته بود..پتو رو کشیدم بالا تا گردنم و به دنیز گفتم:

-دیگه دستمال خیس نذار..لرزم میگیره..

 

سرش رو تکون داد و کیان گفت:

-کاش میومدی می رفتیم دکتر، خیال ما هم راحت میشد..اخه چی شد یه دفعه؟…

 

نفسی کشیدم و چونه ام رو هم بردم زیر پتو و لب زدم:

-بعدا براتون تعریف می کنم..الان نمی تونم..

 

دنیز دستم رو گرفت و گفت:

-باشه..فعلا اگه میتونی یکم بخواب..

 

سرم رو تکون دادم و چشم های داغ و سوزانم رو بستم..

 

بچه ها تا جایی که می تونستن، اروم حرف می زدن که من بتونم بخوابم…

 

کمی که گذشت، هنوز بیدار بودم اما چشم هام بسته بود و فکر و خیال های زیادی تو سرم می اومد و می رفت…

 

بچه ها که فکر کردن من خوابم برده، اروم بلند شدن و از اتاق رفتن بیرون…

 

نمی دونستم باید چکار کنم..هیچ ایده ای نداشتم که چه طوری از این بدبختی جدید نجات پیدا کنم…

 

خودم رو زیر پتو جمع کردم و به پهلو شدم..

 

شاید باید با مامان حرف میزدم و بهش می گفتم دیروز چه اتفاقی افتاده و اقاجون چه حرف هایی بهم زده بود….

 

از طرفی هم از خودم حرصم گرفته بود که بهش جوابی نداده بودم و تو سکوت به حرف هاش گوش دادم و بعد هم خداحافظی کردم و اومدم خونه…..

 

 

فشار عصبی که با حرف هاش بهم وارد کرده بود، باعث شد به این حال و روز بیوفتم…

 

شاید اگه پدرم زنده بود، کسی جرات نمی کرد اینجوری برام تصمیم بگیره و من رو عروسک خیمه شب بازی خودشون بکنن….

 

می دونستم همه ی اینها کار اون کاوه ی عوضیه و اون این نقشه هارو کشیده بود…

 

می دونست من رو حرف اقاجون نمی تونم حرف بزنم و از طرفی خودشم حرفش توسط اقاجون خونده میشد….

 

کلافه پتو رو کمی عقب زدم و تو جام جابه جا شدم..

 

هرلحظه که بهش فکر می کردم، انگار حالم بدتر میشد و تمام تنم به عرق می نشست…

 

دستی به پیشونیم کشیدم و با صدای الارم پیامک گوشیم، دستم همونجا روی پیشونیم از حرکت ایستاد….

 

گوشه ی لبم رو جویدم و خواستم بی خیالش بشم اما حسی مانع شد…

 

دست دراز کردم و گوشی رو از روی پاتختی برداشتم و رمزش رو وارد کردم…

 

شماره ناشناس بود و نمی شناختمش..

 

پیامکش رو باز کردم و ابروهام اروم اروم بالا رفت و با تعجب خوندمش…

 

“بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست”

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobina Solite
Mobina Solite
10 ماه قبل

خوب بود ولی کمه کوتاهه بلند کن

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

neda
عضو
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

😂 😂

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x