رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 153 5 (2)

7 دیدگاه
        گندم هم ابرو در هم کشید :       ـ مگه اسیر با خودت آوردی ………… یعنی حتی اگه آب هم خواستم بخورم باید از تو اجازش و بگیرم بعد بخورم ؟ اینا دیگه چه جور قوانینین ؟؟؟       یزدان هم به تبع…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 152 5 (2)

3 دیدگاه
        انگار مثل همیشه حق با یزدان بود که با گذشتن از یک پیچ و رسیدن به خیابان های اصلی شهرک ، چشمان گندم به نمایی کاملا متفاوت از ورودی شهرک افتاد …………. خیابان هایی پر رنگ و آب ، با فروشگاه هایی که کم از فروشگاه…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 151 5 (2)

4 دیدگاه
        جلال ساک گندم را به دست گرفت و پشت سر آنها راه افتاد و ساک ها را در صندوق عقب ماشین یزدان قرار داد .       ـ تو بشین تو ماشین گندم ، تا سه چهار دقیقه دیگه حرکت می کنیم .    …
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 150 5 (2)

3 دیدگاه
        ـ اون اگه بهت حرفی زده ، فقط از سر دلسوزی بوده . چون تو رو مثل دختر خودش می دونه . این خیلی خوبه . اتفاقاً اینجوری خیال منم تا یه حدی راحت میشه که یکی هست که حواسش پی تو باشه . من این…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 149 4.5 (2)

2 دیدگاه
      گندم نگاه از تصویر خودش در آینه گرفت و به سمت یزدان چرخید و به خودش اشاره کرد :       ـ بهم میگه چرا به خودت نمی رسی …………….. یزدان ، خدا وکیلی از وقتی من پا تو این عمارتت گذاشتم ، روزی بوده که…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 148 4 (4)

2 دیدگاه
          یزدان کمر صاف کرد و خیمه اش را از روی گندم بلند نمود و به سمت تختش رفت و رویش دراز کشید و در حالی که یک دستش را همچون جَک ، تکیه گاه سرش کرده بود ، به او نگاه نمود و در همان…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 147 3.5 (2)

بدون دیدگاه
        با رسیدن فکری به سر حمیرا ، حمیرا خودش را به سمت گندم کشید و دستش را به پایین شلوار راحتی او گرفت و پاچه اش را اندکی بالا داد ……….. با دیدن اندک موی بیرون آمده از پوست او که می گفت لااقل از آخرین…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 146 4 (2)

1 دیدگاه
        گندم با همان اخم نشسته بر پیشانی خیره خیره در چشمان خونسرد حمیرا نگاه کرد .       ـ چرا انقدر سعی دارید من و بکوبونید ؟ چرا انقدر سعی می کنید تا یزدان و پیش چشم من ترسناک و منفور جلوه بدید ؟ چی…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 145 4.7 (3)

بدون دیدگاه
          حمیرا در حالی که چند دست لباس زیر در طرح ها و رنگ های مختلف درون ساک او می چپاند ، از گوشه چشم نگاهی بهش انداخت ………. گاهی از این سادگی گندم زیادی حرصش می گرفت :       ـ نخیر دوست دخترای…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 144 5 (2)

5 دیدگاه
        ـ فرد قابل اعتمادی که بتونه دوربین ها و موتور برق و وصل کنه و می شناسی ؟ نمی خوام کسی از افراد این عمارت متوجه نقشمون بشه .       ـ می شناسم قربان . خیالتون جمع .       ـ خوبه .…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 143 5 (3)

1 دیدگاه
        یزدان نگاهش را از جلالی که در لپتاب را بست و از کنارشان بلند شده بود گرفت و به سمت چشمان عسلی او پایین کشید :       ـ نه دیگه . منم خستم و برای فردا بمونه بهتره .       گندم که…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 142 3.5 (2)

بدون دیدگاه
        گندم که با پاهای برهنه راحت تر می توانست بچرخد و مانور دهد ، چند قدمی عقب رفت و روی نوک پنجه های پایش ایستاد و دستانش را به طرفین باز کرد و چرخی دور خودش زد و دامن لباسش را به حرکت درآورد ……….. لباس…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 141 5 (1)

2 دیدگاه
        روح و جسم خودش پر بود از خارهای ریز و درشت دردناکی که حس می کرد روز به روز بیشتر در اعماق وجودش فرو می رود ………  با این حال ، اما شده با جان خودش از گندم مراقبت کند ، می کرد اما اجازه نمی…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 140 5 (3)

بدون دیدگاه
        یزدان ابرو درهم کشید و بازوی گندم را گرفت و آرام فشرد و حواس او را از عکس افتاده اش درون ویترین پرت کرد و متوجه خودش نمود .       ـ این چه چرت و پرت هایی هست که برای خودت سرهم بندی می…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 139 5 (2)

2 دیدگاه
        یزدان به انگشتان کوچک و سفید نمایان در کفش او نگاه کرد ………… مطمئناً لاک صورتی روی ناخن های پای او جلوه بسیاری داشت و پاهای او را زیادی وسوسه برانگیز و زیبا نشان می داد .       ـ حالا نمیشه این لاک و…