دسته‌بندی: رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 191

          گندم که نگاهش هنوز هم روی دختران باقی مانده در سالن نشسته بود ، با شنیدن حرف های یزدان ، نگاهش را سمت چشمان او بالا کشید و بی اختیار خودش را بیشتر از قبل در آغوش او جمع کرد . دلش می خواست می توانست سرش را در سینه یزدان مخفی کند و چشمانش

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 190

        فرهاد در حالی که هنوز هم پوزخند نشسته بر روی لبانش را حفظ کرده بود ، تصنعی ابرویی درهم کشید :       ـ نگو که انقدر ساده ای که نمی دونی با یه دوخت و دوز ساده ، میشه حتی یه زن زایمان کرده رو جای یه دختر دست نخورده قالب کرد .  

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 189

        یکی از مردان حاضر در جمع که چشمانش از همان لحظه ورود دخترها به سالن ، روی آنها نشسته بود ، با جام شراب درون دستش به دخترها اشاره کرد و با صدای کشیده ای که ناشی از مستی بود ، پرسید :       ـ این حوری های بهشتی به اون هدیه ها مربوطن

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 188

        یزدان به سرعت شستش خبردار شد که فرهاد از چه هدیه ای حرف می زند ……………. از این گونه بازی ها زیاد در دورهمی هایشان اجرا شده بود . دوره همی هایی که حلقه اصلی میانی اشان دختران کم سن و سال روسپی بودند که برای خالی کردن شهوت مردان به این مهمانی ها دعوت می

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 187

        ـ آره هموناست ……………. قراره توسط ما به مشتری اون طرف آبیمون فروخته بشه .       مردی که کمی آن طرفشان نشسته بود مجدداً پرسید :       ـ حالا ارزش مالی این محموله ها چقدر هست ؟       ـ اگه بهت بگم یه چیزی حدوداً هزار میلیارد تومن چی کار

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 186

          یزدان نگاه از گندم گرفت اما دستش را رها نکرد ………. ریز بین تر و تیز تر از آنی بود که نفهمد فرهاد و مرد ناشناس رو به رویش درباره او و گندم صحبت می کنند ………… هنوز هم در خاطرش بود که گندم به خوبی زبان ایتالیایی می فهمد و حالا هم احتمالاً چیزهایی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 185

        ـ قراره چطوری متقاعدش کنی که با ما همکاری کنه ؟       ـ این پسر جاه طلبه …………. ما قراره یه بارمون شمش طلا باشه ، یه بارمون کوکائین . می تونیم کوکائینا رو تو بار شمشا مخفی کنیم . زمانی که بفهمه از بار طلاها سود خوبی بهش میرسه ، شک ندارم که

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 184

        گندم با مکث نگاه از او گرفت و به سمتش راه افتاد و خودش را برای این پافشاری برای گرفتن جواب لعنت کرد که چرا آنقدر به یزدان فشار آورده که یزدان بخواهد چنین مسئله ای را برای او بشکافت و باز نماید .       ـ بریم .       همراه با یزدان

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 183

          گندم هم از داخل آینه نگاهش کرد ………….. نگاه خیره یزدان بر رویش به گونه ای بود که انگار در خاطرات دور غرق شده .       ـ اما نگفتی من با نسرین چه فرقی داشتم که من و برای فروش پیش کش تو کردن ، اما نسرین و با اون تیپ و ظاهر

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 182

        ـ من عادت کردم ببینم همه ازم حساب می برن ……….. عادت کردم ببینم با اومدن اسم من ، همه ماستاشون و کیسه می کنن . تو این دایره ای که من زندگی و فعالیت می کنم ، همه خشم بی حد و حصر من و دیدن . من اگه نتونم قاطع و ضربتی برخورد کنم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 181

        یزدان میان حرفش پرید ………… گوش های داغ کرده و سینه برهنه ای که عمیق بالا و پایین می رفت ، می توانست حجم بالای عصبانیتش را نشان دهد .       ـ بهت گفتم از روی اون مبل لعنتی بلند نشو تا من برگردم …………… اما گوش نکردی ………… اما بلند شدی و رفتی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 180

        جلال نگاهی به مرد افتاده روی زمین کرد و بعد نگاهش را با مکثی به سمت گندم در آغوش یزدان کشید . به نظر می رسید یزدان به موقع رسیده .       یزدان با ابرو به مرد اشاره کرد و از روی زمین بلند شد و بدون آنکه گندم را از خودش جدا کند

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 179

        یزدان گذشته آرام بود …………. حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید . چه رسد به گرفتن جان یک آدم .       ـ بسه …………. بسه یزدان جونم . بسه تروخدا .       تنها چیزی که در سر یزدان چرخ می خورد لبان گندمی بود که احتمالاً توسط این مرد لمس

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 178

        نفهمید کی شروع به دویدن کرد و در همان حال کلت جاسازی کرده در درز کمربند شلوارش را درآورد و مسلحش نمود ……………. تنها چیزی را که می دانست و چشمانش را می دید سر مردی بود که میان گردن گندم فرو رفته بود و تن گندمش میان دیوار و تن بزرگ مرد فشرده می شد

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 177

        یزدان به داخل سالن برگشت و مسیرش را به سمت مبلی که گندم تا دقایق پیش رویش نشسته بود ، ادامه داد ……….. با رسیدن به مبل و ندیدن گندم ، نگاه نگران شده اش را به دور و اطراف چرخاند و به کل نسرین و ناپدید شدن یکدفعه ایش از ذهنش رخت بست ……… وقتی

ادامه مطلب ...