رمان گلادیاتور پارت 180

5
(2)

 

 

 

 

جلال نگاهی به مرد افتاده روی زمین کرد و بعد نگاهش را با مکثی به سمت گندم در آغوش یزدان کشید . به نظر می رسید یزدان به موقع رسیده .

 

 

 

یزدان با ابرو به مرد اشاره کرد و از روی زمین بلند شد و بدون آنکه گندم را از خودش جدا کند ، به او هم کمک کرد تا از روی زمین بلند شود :

 

 

 

ـ این مرتیکه رو بدون اینکه جلب توجهی کنید یا کسی متوجهش بشه از این عمارت خارجش کن ………….. می خوام یه گوشت مالی درست و حسابی بهش بدی .

 

 

 

ـ بعد چی قربان ؟ باهاش چی کار کنم ؟

 

 

 

گندم به سرعت سر بالا گرفت و با همان چشمان اشکی و بینی قرمز شده ملتمسانه در چشمان یزدان نگاه انداخت :

 

 

 

ـ  تروخدا ولش کن . نکشش .

 

 

 

سخت بود …………. درد داشت ………… اما انگار گندم باور کرده بود که یزدان دیگر یزدان گذشته هایش نیست . انگار فهمیده بود که یزدان دیگر هیچ ابایی در ریختن خون آدمی ندارد .

 

 

 

یزدان نگاه به سمت چشمان مضطرب و ترسان گندم پایین کشید ………… نمی خواست باعث ترس و وحشت گندم شود . نمی خواست گندم با این خوی درنده شده اش مواجه شود ……….. نمی خواست گندم به این وضوح با این بُعد سیاه شده او رو به رو شود . اما انگار آنچه که نباید اتفاق افتاده بود ……

 

 

 

دست پشت گردن گندم گذاشت و سر او را به سینه اش چسباند :

 

 

 

ـ نمی کشمش .

 

 

 

گندم پیشانی به سینه یزدان چسبانده بود ، اما گوش هایش همچون خفاش لحظه به لحظه حرکات یزدان و جلال را می پایید ……….. می ترسید یزدان بر خلاف چیزی که گفته بود ، دستور مرگ مرد را صادر کند .

 

 

 

یزدان به سمت خروجی راه افتاد و میانه راه کت افتاده اش بر روی زمین را هم برداشت و به سمت طبقه بالا رفت ……………….. احتیاج به یک جای خلوت داشت . یکجایی همچون عمارت خودش . جایی که بدون هیچ واهمه از گوش سومی ، گندم را بخاطر این نافرمانی بازخواست کند …………. اما الان در جایی قرار داشت که می دانست ریز به ریز کارهایشان زیر نظر فرهاد است .

 

 

 

 

 

 

کارت اطاق را از داخل کتش بیرون کشید و در را باز کرد و اول اجازه داد گندم داخل رود …………. با بستن در ، دکمه های پیراهنش را باز کرد و لبه های پیراهنش را از داخل شلوارش بیرون کشید .

 

 

 

زود به داد گندم رسیده بود …………. اگر تنها ده دقیقه دیرتر گندم را پیدا کرده بود معلوم نبود چه بلایی بر سر گندمش می آمد . معلوم نبود گندمش را در چه وضعیتی می دید .

 

 

 

حس می کرد از جای جای تنش حرارت بیرون می زند و این لباس جذب در تنش ، جلوی نفس کشیدن هایش را می گرفت .

 

 

 

لبه پیراهنش را به عقب فرستاد و دست به کمر گرفت …………. گندم بینی اش را بالا کشید و با دیدن سینه عضلانی و برهنه یزدان که عجیب خودنمایی می کرد ، نگاهش را سمت و سوی دیگری فرستاد . نه اینکه خجالت کشیده باشد ………. نه اینکه از دیدن سینه برهنه او شرم کند …………. تنها دیدن یزدان در این هیبت ، ته دلش را خالی می کرد .

 

 

 

یزدان با همان ابروان درهم نگاهش را روی گندم انداخته بود و حتی برای ثانیه ای نگاهش را از روی او بلند نمی کرد ………….. این نگاه دزدین های گندم به او می گفت که احتمالاً گندم خودش هم فهمیده چه خطر بزرگی را از سر گذرانده .

 

 

 

اما نمی دانست چرا مقابل این دختر نمی تواند همچون همیشه تمام خشمش را خالی کند و درس خوبی بخاطر این نافرمانی کردن هایش به او بدهد ………… انگار گندم تنها کسی بود که او را از یزدانی که به آن تبدیل شده بود ، دور می کرد .

 

 

 

اما با این وجود این مسائل هم باعث نمی شد دست از تنبیه و شماتت گندم بردارد و به او چیزی نگوید .

 

 

 

با همان صدای بم و سردی که تمام زیر دستان و محافظانش با آن خوب آشناییت داشتند ، گندم را مخاطب خودش قرار داد .

 

 

 

ـ من بهت هشدار داده بودم که نافرمانی از دستورات من عواقب خوبی نداره …………. بهت هشدار داده بودم که حق نافرمانی و تکروی نداری …………… اما مثل همیشه همون کاری که دوست داشتی و انجام دادی .

 

 

 

گندم چانه لرزاند و باز یزدان در نگاهش تار شد .

 

 

 

ـ یزدان …………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sayna
Sayna
1 سال قبل

زودتر پارت بده تو ایام عید نوروز ک آزادی

زری
زری
1 سال قبل

کوتاه تر بنویس اصلا مشکلی نیست🥺

امیر سالار
امیر سالار
پاسخ به  زری
1 سال قبل

همینجوری هم کم می نویسه شما حرف نزن

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x