رمان گلادیاتور پارت 119

2
(1)

 

یزدان بدون آنکه نگاهش را از باغ تاریک پیش رویش بگیرد ، جواب او را داد :

ـ نه دیگه ………… اسم گندم نمی تونه توصیف کننده شخصیتت باشه .

گندم باز هم سوالی نگاهش کرد …………. می دانست پشت این حرف های یزدان حرف و منظور خاصی نشسته است . یزدان ادامه داد :

ـ می خوام اسمت و بذارم تورنادو .

گندم اخمی از نفهمیدن منظور او بر پیشانی نشاند :

ـ تورنادو ؟ تورنادو یعنی چی ؟

یزدان بعد از ثانیه ها نگاهش را سمت گندم که منتظر نگاهش می کرد ، چرخاند و نگاهش کرد :

ـ تورنادو اسم یه طوفانه …………. طوفانی که همه چیز و به یه چشم برهم زدن با خاک یکسان می کنه .

حال گندم خراب تر از چیزی که بود ، شد ………… ناراحتی و پریشانی و پشیمانی تنها چیزی بود که در نی نی رقصان نگاه عسلی شفاف و زلال او می شد دید ………….. انگار خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را می کرد ، زندگی یزدان را دست خوش اتفاقات ریز و درشت کرده بود ………. آنقدر که یزدان را به چنین استیصالی انداخته بود ………. اگر می دانست که با پا گذاشتن به عمارت او ، زندگی اش را این چنین کن فیکون می کند ، هرگز پا به عمارتش نمی گذاشت .

ـ من ……… من نمی خواستم این همه برات دردسر درست کنم …………. می دونم از وقتی که پام به این عمارت باز شده کلی دردسر برات درست کردم …………. یزدان ، من نمی خوام باعث بهم خوردن زندگیت بشم ………. حاضرم از این عمارت و این شهر برم ، که زندگی تو بهم نریزه ……… به خدا جوری میرم که انگار هیچ وقت هیچ اثری از من تو زندگیت نبوده . من نمی خوام باعث ناراحتی و عذاب تو باشم .

ابروان یزدان با شنیدن حرف های گندم لحظه به لحظه بیشتر از قبل درهم فرو می رفت و گره می خورد …………. نگاهش میخ نگاه عسلی گندمی شده بود که مظلوم تر از هر لحظه به نظر می رسید .

ـ دیگه نمی خوام حرفی از رفتن و نیستی بشنوم ………. مفهومه گندم ؟ تو جات اینجاست . کنار من . تو عمارت من . نه هیچ جای دیگه …………… حالا که بعد از چندین سال تنها عضو خانوادم و پیدا کردم ، دیگه اجازه نمیدم حتی ذره ای ازم دور بشی ………. درسته که تورنادویی ………… اما تو شیرین ترین و ملوس ترین تورنادویی هستی که تو این دنیا وجود داره ………… من تورنادوم و دوست دارم .

گندم خودش را به او نزدیک تر و سر بالا گرفت و در چشمان سیاه و درشت مردانه او با آن مژگان مشکی و ابروان کشیده اش ، نگاه کرد . باید صدق کلامش را حس می نمود ، باید حرفش را باور می کرد تا دل در هول ولایش آرام و قرار می گرفت .

انگار یزدان هم حرف نگاه او را خوانده بود که چشمانش را از چشمان او نگرفت و دستش را آرام بدون هیچ عجله ای به دور کمر باریک او حلقه نمود و گندم را بیش از پیش به خودش نزدیک کرد و به سینه اش چسباند .

گندم در چشمانش خیره شد و برای اولین بار توانست نگاه یزدان را بخواند ، انگار این یزدان بود که با برداشتن پرده ای از روی چشمانش ، به او اجازه داد تا گندم صداقت کلامش را با گوشت و پوست و استخوانش حس کند .

گندم با دیدن برق آشنای در چشمان یزدان ، لبخندی بر لب نشاند …………. لبخندی که بغض در سینه اش را سنگین تر از قبل بالا آورد و یزدان را میان نی نی نگاهش تار و مات کرد ………… این بغض جا خوش کرده میان حلقش ، با بغض دقایق پیشش ، زمین تا آسمان فرق می کرد ………. این بغضی از سر شادی بود ، از سر خوشحالیِ حرفی که از زبان یزدان شنیده بود …….. اینکه یزدان او را تنها عضو خانواده کوچکش به حساب آورده بود .

ـ نگاه تروخدا …….. هنوزم که مثل همون موقع ها اشکت دم مشکته ……….. بلندشو برو بگیر بخواب که توی جغله بچه امشب پیر من یکی رو خوب درآوردی .

گندم بدون آنکه توجهی به کلام او کند ، در جوابش گفت :

ـ دوست داری الانم مثل همون قدیما زمانی که با پسرا از بازار برمی گشتی و روی زمین دراز می کشیدی تا روی کمرت برم و مشت و مالت بدم ، الانم به جبران کاری که کردم ، یه مشت ومال درست و حسابی بدمت ؟؟؟

یزدان ابرو بالا داد …….. ذهنش در صدم ثانیه ای به قدیم ها رفت . زمانی که گندم با آن جثه کوچک و کم وزنش روی کمرش می ایستاد تا مثلا کمرش را لگد مال کند تا خستگی نشسته در تنش را در بیاورد .

لبخند آشنای نشسته بر روی لبان یزدان دل گندم را گرم و قرص تر از قبل کرد که این مردی که او را در بر گرفته و به سینه اش چسبانده ، هنوز هم همان یزدان سال های دور اوست …………. همان یزدانی که برای شاد کردن دل گندمش هر کاری می کرد .

یزدان او را به داخل اطاقش برگرداند و به زمین بدون فرش پیش رویشان نگاه کرد .

ـ اینجا که نمیشه راز کشید ……….. فرش و قالیچه ای نیست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

آخییییی 😍 

S.Sh
S.Sh
1 سال قبل

بیس رمانت عالیه اگه بتونی خوب جمع کنی وپیش ببری عالی میشه..

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

خب دیگه کم کم قراره حسش به گندم عوض شه انگار😂

saman
saman
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

الحق که راست گفتی 😆 

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x