IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 223 4.5 (2)

22 دیدگاه
  کیفمو برداشتم و به دنبالش از خونه زدم بیرون. مونا جلوی خونه و کنار امیر ایستاده بود و پچ پچ میکرد. تا چشم تو چشم شدیم چشمهامو واسش تو کاسه چرخوندم و اینجوری واسش خط و نشون کشیدم. آب دهنشو قورت داد و لب زنان گفت: -به مرگ خودم…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 72 0 (0)

3 دیدگاه
  در اتاقو آروم بستم پنجره ها حفاظ داشت همه رو باز کردم لباسامو عوض کردم و صورتمو با شوینده شستم ، برای اینکه دیرتر بخوابم کمی مشغول رسیدگی به پوستم شدم ، اما فایده ای نداشت ، کلافه بلند شدم گوشیمو سر ساعت گذاشتم قرص آرامبخش هم خوردم و…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 21 4.2 (5)

8 دیدگاه
  ماهرخ با ناراحتی لب گزید: آخه دختر خوب من هر چی میگم به صلاح خودته.‌ چرا عصبانی میشی؟ _من بدبخت و با مادرم تهدید کردن میفهمی؟ ارسلان قل و زنجیرم کرده اینجا بعد اون احمد عوضی منو با مادرم تهدید می‌کنه که برگردم. از من بدبخت تر کیه؟ نمیتونم…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 162 5 (1)

93 دیدگاه
  ارسلان دکمه های پیراهنش را یک به یک باز کرد و پیراهن را روی پای دلارای انداخت : _میرم دوش بگیرم پاتو بیرون نمیذاری از اتاق تا برگردم بوی عطری که روی پیراهن ارسلان بود ، باعث زیر و رو شدن معده‌اش شد تمام تلاشش را کرد تا عق…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۰ 2 (1)

1 دیدگاه
.       چه بگویم؟ بگم حالم خوش نیست چون عاشق دیگری ام؟ بگم ازت بدم میاد؟ بگم تو مثل مهیاری؟ چی بگم؟ باز هم سکوت باز هم خنده های دروغین.. لبخند مصنوعی به لب هایم نشاندم _ خوبم علی..یکمی گرد و خاک رفته تو گلوم داشتم کمک مامان…
Pic 16568729903886439

رمان دل زده پارت 28 0 (0)

27 دیدگاه
سمیه کلافه بود ، هیچ دلش نمی خواست با آرمین هم کلام شود اما این نگاه خیره ی پر از گله او را مجاب می کرد سر بلند کند و به او چشم بدوزد آب دهان قورت داده گفت : ممنون خو..خوبم !   سمیه صدایش می کرد و الان…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 4 5 (2)

بدون دیدگاه
  وحشت کردم و چشمامو محکم روی هم فشردم و وقتی باز کردم دیگه کنارم نبود.. فقط میخواست منو بترسونه؟.. لعنتی..مگه دیوه که اینقدر ازش میترسی… کودکانه تو دلم اعتراف کردم از دیوم ترسناک تره..چشماش میخواد ادمو بخوره.. پوزخندی به فکر خودم زدم و برگشتم تو اشپزخونه.. تنگ اب رو…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 3 1.5 (2)

6 دیدگاه
  پشت چشمی نازک کردم وگفتم” + دلتنگیتون برای دانشجو هاتون رفع شد استاد؟ خوب دل و قلوه میدادین به بهانه ی سوالاشون! نگاهش شیطون شد.. _ میدونی خوشبختانه اون دانشجوییم که دلتنگش بودم افتخار داد سر کلاسم بیاد و دلتنگیم رو رفع کنه..! از ابراز احساسش حس خوبی گرفتم…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 75 1.5 (2)

14 دیدگاه
  با رسیدن به bmw730li که چند ماه پیش در آخرین سفرش به دبی به صورت اختصاصی خریده بودش، در ماشین را برای گندم باز کرد و کمک کرد روی صندلی جلو جای بگیرد . حمیرا که او هم بالای ایوان ایستاده بود و خیره خیره با ابروان بالا رفته…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 141 4 (4)

9 دیدگاه
  …خلاصه حکیم با روش خودش بدون اینکه بخواد شربتی بده یا روغنی به بدنش بماله.. پادشاه و درمان کرد و فقط بهش گفت برو چوگان بازی کن و با چوب محکم به گوی ضربه بزن و بعد حموم کن و یه کم بخواب تا خوب بشی.. پادشاهم این کارا…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 71 0 (0)

6 دیدگاه
  بعد از حرف زدن با آرام زیادی تو خودم فرو رفته بودم ، همه چیز کم کم رنگ جدیت میگرفت بخصوص که قرار بود خانوادم در جریان باشه ، برای شناخت بیشتر و من کمی ترس داشتم از این شناخت. ~~~~ توی ماشین نشستیم _آرام رو برسونیم خونه پیش…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۹ 5 (1)

3 دیدگاه
.       (دلوین)   تو اتاقم راه می رفتم از این سر به اون سر از اون سر به این سر دیگه کاری ازم بر نمیومد پسفردا زمان عقدمون بود میرفتم صحبت میکردم با اریا؟ میرفتم بهش میگفتم دارم عقد میکنم؟ چی میگفتم؟ چطوری به ارامشی که حتی…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 20 5 (1)

10 دیدگاه
  رفتم سمت در بزور کفش هام رو پام کردم و پله ها رو بزور پایین اومدم هر قدم که بر می داشتم درد بدی توی پاهام حس می کردم دندونام رو‌روی هم فشار دادم.. همینطور داشتم می رفتم که صدای زنی شنیدم.. -صبر کن پسر.. از حرکت ایستادم برگشتم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 93 3 (2)

4 دیدگاه
  بادلهره به آمنه نگاه کردم.. آرش عصبی بود و توی موقعیت تصمیم های آنی میگرفت و حالا من واقعا مونده بودم چه خاکی توسرم کنم! ارسلان با صدایی به بلندی صدای آرش گفت: _تو یه الف بچه میخوای زندگی من تصمیم بگیری؟ اونی که از این خونه میره تویی!…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 70 0 (0)

3 دیدگاه
  انتخاب رستوران رو گذاشتیم برعهده ی رادان ، با اینکه هیکل رو فرمی داشت اما به شدت شکمو بود مثل خودم ، و رستورانایی که میبرد واقعا غذاهاش حرف نداشت. تو پارکینگ یه رستوران پارک کرد و پیاده شدیم ، یه رستوران سنتی که جای میز و صندلی تخت…