رمان تارگت پارت 139

4
(4)

 

نمی دونم چرا بی اختیار دلم سوخت براش.. یعنی این شعر و با منظور خاصی به دیوار اتاقش زده بود؟ یعنی این دختر.. قبل از اینکه من بخوام اصلی ترین حرکتم و روش پیاده کنم.. خنده هاش درد شده بود؟
روم و که برگردوندم.. نگاهم نشست رو تختش و لبخند شیطنت آمیزی رو لبم نشست.. تقریباً یک و نیم نفره بود و می شد جفتمون تا صبح روش بخوابیم..
من که همیشه عادت داشتم به پهلو بخوابم.. در نتیجه جا برای درین زیاد بود و بهونه ای نداشت که بخواد باهاش مخالفت کنه!
بالاخره هرکی خربزه می خوره پای لرزشم می شینه و من خیلی دلم می خواست عواقب پیشنهادش به موندنم تو این خونه رو ببینه و با همه وجود لمسش کنه!
واسه همین بی تعارف و رودرواسی روی تخت دراز کشیدم و منتظر موندم که خودش بیاد سراغم و من و تو این حالت ببینه!
انتظارم زیاد طول نکشید و دو سه دقیقه بعد چند تقه به در زد..
– پوشیدی؟
– آره!
– بیام تو؟
– بیا!
در و باز کرد و نگاهش و تو اتاق چرخوند واسه پیدا کردنم که یهو با منِ درازکش شده روی تخت مواجه شد و با نگاه متعجب شده اش اومد تو..
– عه می خوای بخوابی؟ چایی گذاشتم!
– نمی شه همینجا بخورم؟
– چرا نمی شه؟ الآن میارم برات! لباسا اندازه اس؟!
– عالیه! ممنون!
لبخندی زد و گفت:
– بهت میاد!
خیلی راحت می تونستم عکس العملم نسبت به این حرف.. وقتی از زبون دخترای دیگه می شنیدمش و به یاد بیارم.. یه بی تفاوتی محض و سکوتی که دلم نمی خواد با هیچ حرفی بشکونمش! چون به نظرم چیزی که مشخص بود لزومی نداشت که به زبون آورده بشه!
ولی در برابر درین و این دو کلمه ای که با نهایت مهربونی به زبون آورد لبخند زدم و گفتم:
– به خاطر سلیقه خوبته!
همینکه بیرون رفت به این فکر کردم که با دراز کشیدنم رو تختش چقدر عادی برخورد کرد.. در واقع تعجبش فقط به خاطر زمان خوابیدنم بود.. نه مکانش..
ولی من طاقت نیاوردم صبر کنم و وقتی با یه سینی چایی و دو تا لیوان توش برگشت تو اتاق.. بی خجالت و رک و راست پرسیدم:
– تختت تحمل وزن دو نفرمون و داره؟

قدم هایی که داشت می اومد سمتم یه لحظه متوقف شد و نیم نگاهی شرمزده بهم انداخت. ولی سریع به خودش اومد و بعد از گذاشتن سینی رو میز کنار تخت.. حین ور رفتن الکی با موهای کنار پیشونیش لب زد:
– من بیرون واسه خودم تشک پهن می کنم!
– فکر کردم می ترسی از تنهایی!
– من که همیشه تو این خونه تنهام.. مشکلی ندارم. فقط همینکه فکر کنم به جز خودم یه نفر دیگه هم هست.. خیالم راحت می شه!
– ولی خیال من اینجوری راحت نیست!
– چه جوری؟
نگاهش نشون می داد که منظورم و همون اول گرفته و با پرسیدن سوالای الکی می خواد وقت بخره واسه پیدا کردن یه جواب قانع کننده..
ولی من این وقت و بهش ندادم و سریع و با جدیت گفتم:
– بهم برمی خوره اگه پیشم نخوابی.. حس یه آدم بی جنبه و دله رو پیدا می کنم که به این بهونه.. می خوام بهت ناخونک بزنم!
چپی چپی نگام کرد و لب تخت نشست..
– اگه قرار بود با همچین دید مسخره ای بهت نگاه کنم.. نه دعوتت می کردم و نه ازت می خواستم شب بمونی.. پس ربطی به این چیزا نداره! تو واسه من.. خیلی وقته که امتحانت و پس دادی!
پوزخندی به خیالات خامش زدم.. انقدر ساده بود که فکر می کرد یه پسر با دو سه بار درست و جنتلمن نشون دادن خودش ذات واقعیش شناخته می شه.. خبر نداشت که خیلی از پسرا با نهایت کلاشی این مرحله رو رد می کنن که به هدف اصلیشون برسن.. درست مثل من!
– خب پس به چی ربط داره؟
لیوانش و برداشت و حین دست کشیدن رو لبه اش گفت:
– امیدوار بودم درک کنی که یه کم سخته برام.. خجالت می کشم.. درسته که قراره دیگه از تو خجالت نکشم ولی.. من تا حالا.. تجربه خوابیدن پیش یه پسر و ندارم که حالا بخوام.. عادی برخورد کنم..
نفهمیدم اون لبخندی که رو لبم نشست از چی بود.. ولی یه جورایی ته دلم گرم شد از این اعتراف صادقانه.. اگه بحث انتقام وسط نبود.. چقدر می تونست شیرین باشه رابطه برقرار کردن با دختری که.. با تو اولین تجربه هاش و پشت سر می ذاشت!
درست مثل همون بوسه ای که هیچ تبحری پشتش نبود و این.. به جای اینکه اذیتم کنه.. باعث خوشحالیم بود و یه جورایی.. بیشتر از خود بوسه.. با فکر کردن به این موضوع کیف کردم!

خودم و یه کم رو تخت کشیدم بالا و با تکیه به تاجش نشستم.. خیره به چشمایی که سعی داشت از من بگیردشون گفتم:
– یه چیزی می پرسم.. صادقانه جواب بده!
– باشه!
– این سوال و صرف نظر از اینکه خیلی زود قراره رابطه امون جدی بشه و.. من واسه خواستگاری و بعدشم ازدواج پا پیش بذارم دارم می پرسم.. پس تو هم اصلاً به این فکر نکن و من و به چشم یه دوست پسری ببین.. که قراره حالا حالاها باهاش تو همین مرحله بمونی.. اوکی؟
اینبار یه کم به سمتم برگشت و خیره تو چشمام سرش و به تایید تکون داد که پرسیدم:
– با این شرایط.. اگه بخوای واسه اولین بار همچین چیزی رو تجربه کنی.. دوست داری این تجربه رو با کی به دست بیاری؟
به ده ثانیه نرسید که جواب داد:
– خب معلومه با تو! من.. خیلی از کارایی که با هم کردیم هم.. واسه اولین بار بود که تو کل زندگیم انجام دادم.. نه اینکه موقعیتش و نداشته باشم.. موقعیتش و داشتم.. آدمشم.. اگه می خواستم بود. ولی خودم نخواستم با اون آدما از یه جایی جلوتر برم. تنها کسی که باهاش.. از ته دل خواستم همه چیز و تجربه کنم تو بودی!
سعی کردم اون لحظه به میزان فعالیت قلبم و خونی که با بیشتری سرعت ممکن داشت تو رگام پمپاژ می کرد فکر نکنم و با همون جدیت گفتم:
– خب پس.. تجربه های بعدیمونم.. باید از یه جایی شروع بشه دیگه نه؟
تا خواست حرف بزنه با صدای بلندتری ادامه دادم:
– می دونم سختته.. باشه درکت می کنم.. ولی منم که قصدم اذیت کردنت نیست.. می خوام کاری کنم که برات راحت تر بشه.. که این تابو رو تو ذهنت بشکنی.. مسلماً به جز من دیگه محاله با هیچ مرد دیگه ای.. تو همچین موقعیتی قرار بگیری و من این و بهت قول میدم ولی.. دلم می خواد امشب بهت ثابت کنم.. هر پسری که پیشت می خوابه.. قصد و نیت شومی نداره و هدفش اذیت کردن نیست. همونطوری که تو تمام این مدت باهم بودنمون.. هیچ چیزی رو بهت تحمیل نکردم و خواستم همه چیز دو طرفه باشه.. الآنم همین و می خوام.. که خودت فکر کنی و اگه حس کردی من.. اونقدری برات قابل اعتماد هستم که یه شب تا صبح تو این فاصله کم ازم بخوابی و مطمئن باشی که به حریمت تجاوز نمی کنم.. بیای که با هم تجربه اش کنیم! اگرم نتونستی.. باشه.. این دفعه سعی می کنم بهم برنخوره و بهت فرصت بدم تا با خودت کنار بیای!
دستم و دراز کردم و لیوان چاییم و برداشتم تا بهش فرصت فکر کردن و بعد تصمیم گرفتن بدم.. همونطور که یه قند انداختم تو دهنم و چاییم و قلپ قلپ می خوردم.. نگاهم میخ صورتش بود..
ولی اون اصلاً حواسش به من نبود و انقدر غرق شد تو فکر و خیالاتش و تصمیمی که می خواست بگیره که حتی چاییش هم نخورد و انقدر تو دستش موند که سرد شد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

کاش همه پسرا این شکلی واقعی برخورد میکردن

Sevili
Sevili
1 سال قبل

این بدع😐😂

Hanaaa
عضو
پاسخ به  Sevili
1 سال قبل

خعلی بدع//:

آیلاردخییییی
آیلاردخییییی
1 سال قبل

اگه از دختر به این مظلومی انتقام بگیری خیلی خری😂

نیلو
نیلو
1 سال قبل

درسته ک تا هنوز نفهمیدم موضوع این انتقام داستان میران چیه ولی این رمان رو ی آدم با شخصیت و خیلی فهمیده و عاقل داره پیش میبره واقعا خیلی خوبه حرفای میران رو بازگو میکنه هر دختری ک این رمان رو بخونه مطمئنم حواسشو خیلی جمع میکنه تو رابطه های ک بخاد خودش توی زندگیش با کسی برقرار کنه واقعا مفیده حرفاش👌🏻❤

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

دوست گلم دقیقا حرفای منوزدی..این رمان خیلی کمک خوبیه که دخترای گلمون تورابطه های که براشون پیش میاد نیت اصلی پسرهاروبفمن وراحت به هرکسی که ادعای عاشقی میکنه افتنادنکنه مرسی

Ella
Ella
1 سال قبل

بابا درین از خداشه
کیه ک بدش بیاد😂😐

یکی
یکی
1 سال قبل

بدبخت درین 😂🤦

علوی
علوی
پاسخ به  یکی
1 سال قبل

آره الان بدبخت درین، اما بیست دقیقه بعد از خوابیدن‌شون کنار هم تا خود صبح، بدبخت میران!!!

Mobin
Mobin
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

جررر حقققققق😂😂

نیلو
نیلو
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

فقط شونه های درین رو تو آغوش بگیره سعی کنه ی بالشت بذاره وسط پاهاش😂😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

اتفاقا واسه جفتشون سک شب خاص میشه.ازنظر درین رویایی ازنظر میران باور نکردنی میشه نگاکن حالا😂😂

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x