رمان ناسپاس پارت 51

0
(0)

 

درو باز کردم و خیلی آروم رفتم داخل.سرمو کج کردم و نگاهی به انتهای اتاق انداختم.
نویان بلافاصله بعداز ورود من شاد و خرامان از روی صندلی بلند شد و با زدن یه لبخند عریض به پهنای صورت به سمتم اومد.
اونقدر شاد بود که یه آن به خودم شک کردم و حتی سر برگردوندم و عقب سر رو نگاهی انداختم چون باورم نمیشد اونهمه هیجان برای دیدن من باشه و حدس میزدم کس دیگه ای پشت سرم باشه ولی نبود …
دو سه قدمیم ایستاد و گفت:

-سلام ساتین…خوش اومدی.اون بیرون که معطلت نکردن هان !؟

حالا دیگه مطمئن شدم اون خوشحالی واقعا بابت دیدن من بود.لبخند دست و پا شکسته ای زدم و جواب دادم:

-نه نه!همه چیز عالی بود ممنونم…

اینو گفتم و به دستش که به سمتم دراز شده بود نگاه کردم.اعتراف میکنم برای اولینبار رودربایستی‌ وادارم کرد کاری رو بکنم که دوست ندارم.
دستصو فشردم و آهسته تکونش دادم.
فکر کردم اون قراره پشت میز بشینه و منم رو به روش اما اون خودش شخصا منو به قسمت وی آی پی دعوت کرد.
روی مبل چرم راحت نشستم و اون رو به روم.
یه چیزی شبیه به یه جعبه ی سفید روی میز بود که چند دکمه داشت.
انگشت اشاره اش رو گذاشت روی دکمه ی قرمز و گفت:

-برای ما قهوه و مخلفات بیارین…سریع….

اینو گفت و تکیه اش رو به مبل داد.پا روی پا انداخت و نگاهش چشمهام رو نشونه رفت.نگاه های سنگینی که لبخند کمرنگی چاشنیش بود و آدمو معذب میکرد.
چون سکوت بینمون خیلی طولانی شد پرسید:

-پیدا کردن اینجا که واست سخت نبود هان!؟

سرمو به طرفین تکون دادم و گفتم:

-نه ابدا…اینجا اونقدر برای همه شناخته شده اس که…نه..سخت نبود!

با رضایت سرش رو تکون داد.شلوار مشکی تنش بود و یه پیرهن سفید و جلیقه ی سیاه.اونقدر تروتمیز و مرتب و اتو کشیده بود آدم یاد این مدلهای فشن شو ها میفتاد.
باز سکوت کردیم و اون درحالی که یه لبخند روی صورت مهربونش نشونده بود گفت:

-رنگ لباست خیلی بهت میاد…امروز خوشگلتر از قبل شدی! در واقع این راز توئہ…اینکه هر وقت میبینمت خوشگلتر از دفعه ی قبل میشی…

نمیدونم چرا این حرفهارو میزد.ما توی یه حالت مشخص شده بودیم.
درواقع این نگاه ها و این صحبتها باید صبحت و نگاه بین عاشق و معشوق باشه نه رئیس و کارمند.
با کمی خجالت گفتم:

-ممنون از نظرتون! لطف دارین…

سرشو تکون داد و گفت:

-نه نه! من عادت ندارم به کسی لطف بکنم…به مرور میفهمی من چه مدلی ام ..راستی…تو واقعا امروز خوشگل شدی

نتونستم لبخند بزنم چون اون باحرفها معذبم کرده بود.
انگشتامو توهم قفل کردم و باحالتی معذب بهش نگاه کردم….

نتونستم لبخند بزنم چون اون باحرفها معذبم کرده بود.
انگشتامو توهم قفل کردم و باحالتی معذب بهش نگاه کردم.اون مدام سرتاپای من رو کندوکاو میکرد و از هر فرصتی برای تماشای صورتم بهره میبرد.
صدای در که اومد واسه چند لحظه از سنگینی نگاه هاش نجات پیدا کردم.
آبدارچی سینی به دست اومد سمتمون. سلام کرد و همه اون چیزایی که آورده بود رو گذاشت روی میز و بعدهم رفت.
نویان خم شد و خودش فنجون قهوه رو به سمتم گرفت و گفت:

-قهوه ای که اینجا قراره بخوری تو بهترین کافه ها هم گیرت نمیاد…

دلم میخواست زودتر بره سر اصل مطلب و راجع به کار صحبت کنه برای همین گفتم:

-کاری که من باید انجام بدم چی هست!؟

بلند شد.دستشو به سمتم دراز کرد و گفت:

-همراه من بیا.بهت توضیح میدم!

به دستش که به سمتم دراز شده بود نگاه کردم.اونقدر تعلل به خرج دادم که خودش متوجه شد دلیل صبرم چیه.
خواست دستشو پس بکشه و من نگران از اینکه نکنه رفتار منو پای بی ادبیم بزاره دستمو توی دستش گذاشتم.
لبخند زد.
حسم بهم میگفت اون درسته که ایرانیه ولی عقاید و رفتارش شبیه به اروپایی هاست برای همین حس انزجاری از اون لمس کردن بهم دست نداد.
انگشتامو توی دستش نگه داشت و منو دنبال خودش برد سمت گوشه ای از اتاق که یه میز و صندلی اونجا بود.
رو میز یه لپتاپ بود و یه دستگاه تایپ.
کنارش ایستاد و گفت:

-از این به بعد تو اینجا میشینی و نامه های محرمانه ی منو مینویسی و ایمیلهای خصوصیم رو چک میکنی!

بیشتر به میز نزدیک شدم.
یه گنجه هم کنج دیوار بود و کنار اون گنجه دستگاه آب سرد کن.
چرخیدم سمتش و پرسیدم:

-از کی باید بیام !؟

با رضایت براندازم کرد.نگاهی خریدرانه به صورتم انداخت و گفت:

-از همین حالا….

یکم هیجان زده شدم از این جواب. با کمی تعجب پرسیدم:

-همین حالا!؟

اشاره کرد به صندلی کرد و گفت:

-آره همین حالا…

من روی صندلی نشسته بودم و اون پشتم ایستاده بود تا نحوه ی کار کردن با دستگاه تایپ رو بهم آموزش بده.
خم شده بود و سایه ی سنگین تنش رو روی خودم کاملا احساس میکردم.
نفس عمیقی کشیدم.آهسته پرسیدم:

-چرا شما دستگاه تایپ رو یه موردای راحت تر دیگه ترجیح میدین!؟

دستهاش رو روی شونه هام گذاشت و کنار گوشم جواب داد:

-اینم یه روش دیگه.روش من البته…

از قرار گرفتن دستهاش روی شونه هام حس معذب بودن بهم دست داده بوداما سعی کردم رو ذهنم کنترل بکنم و اجازه ندم باهمیچن چیزایی بهم بریزه.
فشار آرومی بهشون وارد کرد و با زدن لبخند گفت:

-بزار نوشیدنیت رو برات بیارم! تو نیمه رهاش کردی

سرم رو بالا گرفتم و حتی یکمم بلند شدم و تند تند گفتم :

-نه نه نیازی نیست شما اینکارو انجام بدید میفتید توی زحمت من خودم…

نذاشت حرفم رو کامل بزنم.دست بلند کرد و باخوش رویی که حس میکردم غیرعادی هست گفت:

-نه ….چه زحمتی دختر خوب! خودم برات بیمارمش!

نمیدونم چرا حس میکردم نویان آردوچ یکم زیادی مهربون.آخه…باور پذیر نبود آدمی با این دبدبه و کبکبه تا به این حد مهربون باشه.
خودش رفت و لیوان نوشیدنی رو برام آورد.رو به روم ایستاد و لیوان رو گذاشت روی میز و گفت:

-بفرما دختر خوب…کارت از همین حالا شروع میشه….استرس که نداری!؟

لبخند زدم و جواب دادم:

-نه.من ریلکسم….

برام دست زد و گفت:

-آفرین دختر خوبم!

خندیدم از اصطلاحش و اون
چشمشو از صورتم برنداشت.تمام نگاه هاش همراه با لبخند بودن.نمیدونم چرا مهربونی آدمایی تا به این حد پولدار یرام قابل باور نبود ولی نویان آردوچ فرق داشت…
اون جنتلمن بود…
دستهاشو تو جیبهای شلوارش فرو برد و گفت:

-تو خیلی خوشگل میخندی ساتین!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

فک کنم با نزدیک شدن به ساتین میخواد به امیر سام نزدیک بشه ضربه بزنه

Mrzi
Mrzi
1 سال قبل

یجا نویان زهرشو میریزه حالا ببینید کی گفتم ملومه این روی مهربونی که نشون میده پشتش یه آدم دیگس که قرار بلا به سر ساتین بیاره

مسیحا
مسیحا
پاسخ به  Mrzi
1 سال قبل

دقیقا حدس منم تقریباً همینه ک داره خرش می‌کنه
مثلاً سام خلافکاره نویان هم پلیس میخاد از ای ساتور هم سواستفاده کنه نمی‌دونم دقیقا😐

Parham
Parham
1 سال قبل

احساس میکنم کار اصلی نویان و سام یه چیز دیگه اس،که به خاطر اون نویان داره مخ ساتو رو میزنه…
البته امیدوارم اون چیزی که فکر میکنم نباشه🙄

Hani
Hani
1 سال قبل

به نظر من مهربون شدنش الکی نیست ، اون از امیرسام که هی گفت نرو اون از آشنا بودن اسمش واس ننجون ، حس میکنم یه ماجرایی هست پستش 🤔

حنا
حنا
1 سال قبل

تین نویان با اون نویانی ک تو کلانتری بود فرق داره انگار

ارام
ارام
1 سال قبل

پسره ی غلطی میخواد بکنه از الان بگم
خیلی رفتاراش غیر عادیه

جیگر
جیگر
پاسخ به  ارام
1 سال قبل

منم همینو میگم انگار یه کاسه ای زیر نیم کاسشه…
حس خوبی ندارم بهش😑

Nahar
Nahar
1 سال قبل

امیرسام فقط لیاقتش اون سلداس که تیغش بزنه😑 اگه بره با امیرسام میفهمم ک ساتو هم لیاقتش همون مرتیکه‌س😒

ستایش
ستایش
1 سال قبل

خیلی قشنگ عاشقش شده خب 🙂

SARINA
SARINA
1 سال قبل

من ک داشتم میخوندم معذب شده بودم وای ب حال ساتوی بیچاره 😂

یاسمن
یاسمن
1 سال قبل

چرا انقد مهربونه مشکوک میزنه ها😑
چیه خب مهربونیه زیادم شک اوره دیگه

mahsa
1 سال قبل

سرم درد گرفت چقدر قربون صدقه اش رفت این نویان😂

Eda
Eda
1 سال قبل

عاشقش شده پسره خراب ها😁😊

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x