رمان تارگت Archives - صفحه 8 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 356

          خیره به زمین لب زد: – قصد ناراحت کردنت و ندارم.. ولی حالا تا این جاش و گفتم و قراره علت این دشمنی رو برات بشکافم.. اینم باید بگم که شیش ماه توی کما بودم و یک سال بعدشم درگیر عوارض این بیهوشی طولانی مدت.. ضربه هایی که یکی پس از دیگری بهم وارد می

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 355

          صاف نشست و یه دستش و روی رون پاش مشت کرد و من سریع نگاهم و به انگشتای خودم دوختم تا یه بار دیگه با دیدن دستاش.. ذهنم اون دست های لعنتی و رگ های برآمده روش و به یادم نیاره.. – می شناختمش.. تو چند تا از کلاسا با هم بودیم و اونم ترم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 354

          دستاش و رو میز قلاب کرد و سرش و با تاسف تکون داد: – هر بار ناامید تر می شدم و استاد تقوی هم که حالم و می دید.. کلافه می شد از این که چرا دارم انقدر واسه به دست آوردن دلت وقت می ذارم.. اما اون جای من نبود که بفهمه حس و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 353

          جوری پوزخند زد که حس کردم افکار و عقاید اون موقع اش الآن به شدت در نظرش مسخره اس: – به ظاهر حرفاش و تایید می کردم و وقتی پیش هم بودیم.. جوری وانمود می کردم که دارم به حرفا و برنامه هاش درباره کار آینده امون گوش می دم.. ولی.. به خودم که می

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 352

        – مگه قبلاً کی هم و دیده بودیم و چی بینمون گذشته بود که انقدر دیدتون به من منفیه؟ من.. من هم از طریق دوستم.. هم خودم یادم افتاد که شما.. وقتی اون سالی که ما رفتیم دانشگاه ترم آخر بودید.. ولی هر چی فکر می کنم چیزی یادم نمیاد.. – پس انقدر مهم بود که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 351

          پوزخندی زد و مشغول بازی با نمکدون و سر دادنش روی شیشه میز شد و من.. عجیب حس می کردم که این فقط یه ترفنده که سعی داره باهاش استرسش و مهار کنه.. – حرف هام.. حداقل اون قسمتی که به تو مربوط می شه.. اونقدری طولانی نیست.. زود جمعش می کنم. نگران نباش.. هرچند

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 350

          فقط داشتم نگاهش می کردم.. حرفی به ذهنم نمی رسید.. لزومی هم نداشت حرفی بزنم.. خودش باید می فهمید توضیحاتش انقدر گیج کننده اس که هیچ کس نمی تونه درکی ازشون داشته باشه و بدون سوال پرسیدن من جواب بده.. ولی بعد از چند دقیقه سکوت.. دستش و دیدم که برای روشن کردن ماشین حرکت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 349

          بازم بدون حرف ماشین و کشید کنار.. انگار تعجبش از رفتار من خیلی بالا زده بود که می خواست زودتر بفهمه دلیل این کارام چیه.. هرچند که باید تا الآن یه حدس هایی می زد.. از تو کیفم.. برگه امتحانی رو درآوردم و همونطور که یه نیم چرخ به سمتش می زدم.. برگه رو گرفتم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 348

          تا این که بدون شنیدن اسمم.. چشمم به برگه ای خورد که روی میزم قرار گرفت و به محض دیدن نمره کاملی که پایین برگه خورده بود.. هم حرکت پام متوقف شد و هم.. واسه چند ثانیه همه علائم حیاتیم از کار افتاد! با نفس حبس مونده و دستای لرزونی که کنترلی روی لرزشش نداشتم..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 347

          با یاد استاد علی عسگری که بعد از اون روز جلوی ایستگاه مترو.. دیگه برخورد مستقیمی با هم نداشتیم و سر کلاس ها هم مثل قبل مدام بهم خیره نمی شد و کلاً رفته بود تو فاز یه استاد معمولی و با من مثل بقیه دانشجوها رفتار می کرد.. پرسیدم: – راستی.. چند وقتیه می

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 346

          وسط بغض و ناراحتی از حال بد دوستم بی اختیار خندیدم و گفتم: – شدی از اون آدمای سمجا! بابا شاید پسره نمی خوادت.. تو چه گیری دادی که حتماً باهات ازدواج کنه؟ اونم خندید و با پررویی گفت: – غلط کرده مگه دست اونه! – خب حالا تو هم.. نشنوه صدات و؟ – نه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 345

          * – گوشی و یه کم بگیر عقب بذار واضح ببینمت دیگه.. چرا دوربین و می کنی تو یه جات؟ در جواب تشر آفرین.. با اکراه گوشی و از صورتم فاصله دادم و دستی لا به لای موهام کشیدم.. در واقع هر وقت با اصرار درخواست تماس تصویری داشت.. از هر راهی استفاده می کردم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 344

        وقتی حرفش و ادامه نداد.. سرم و با درموندگی به چپ و راست تکون دادم و نالیدم: – چرا؟ – چون قرار بود این ترم.. من استاد اون درس بشم و تو.. چاره ای نداشتی جز این که اون درس و با من برداری! – چرا استاد تقوی باید انقدر تلاش کنه که من دانشجوی شما

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 343

          یه نفری که شاید چشم انتظار بود ولی.. هیچ سهمی از نگرانی های من نمی تونست داشته باشه و منم دیگه فرصتی نداشتم تا اون مهربونی ها رو براش جبران کنم! – بگیر دیگه! با تشرش دستم و دراز کردم و آبمیوه رو گرفتم.. اونم در و بست و از سمت خودش سوار شد.. وقتی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 342

          نگاهم برگشت سمت پاهام که که شاید حرکت نمی کردن ولی.. وزنم و روی خودشون نگه داشته بودن و میران.. دیگه حتی از اینم محروم شده بود. اگه می خواست این زندگی رو قبول کنه.. دیگه فقط باید برای بلند شدن از عصا کمک می گرفت و من.. حتم داشتم که اون.. هیچ وقت زیر

ادامه مطلب ...