رمان تارگت پارت 342

4.3
(4)

 

 

 

 

 

نگاهم برگشت سمت پاهام که که شاید حرکت نمی کردن ولی.. وزنم و روی خودشون نگه داشته بودن و میران.. دیگه حتی از اینم محروم شده بود.

اگه می خواست این زندگی رو قبول کنه.. دیگه فقط باید برای بلند شدن از عصا کمک می گرفت و من.. حتم داشتم که اون.. هیچ وقت زیر بار همچین چیزی نمی ره و ترجیح می ده تا آخر عمرش.. روی تخت بمونه!

آدمی که از ماشینش پیاده شده بود اومد سمتم.. به خیال این که می خواد کمکم کنه تا از وسط خیابون رد شم همراهش شدم.. ولی من و کشید سمت ماشین خودش و بعد از باز کردن در کمکم کرد سوار شم.

عین آدم های بی اراده و مسخ شده.. نشستم تو ماشینش که در و بست و خودشم سوار شد.. حرکت که کرد.. از پیچیدن بوی عطر غیر آشناش توی مشامم به خودم اومدم و حواسم جمع شد..

اون سرگیجه و نبض وحشتناک شقیقه ام که حالا بهش اضافه شده بود هنوز فعالیت مغزم و مختل کرده بود.. ولی باید زودتر خودم و پیدا می کردم تا این گیجی کار دستم نده و یه مصیبت جدید واسه ام درست نکنه!

درحالیکه دستم و به یه طرف شقیقه ام چسبونده بودم تا جلوی درد وحشتناکش و بگیرم.. سرم و به سمت راننده ای که نمی دونستم قصدش کمکه یا مزاحمت چرخوندم که یه لحظه نگاه اونم به من افتاد و با اخمای درهم پرسید:

– خوبی؟

ناباورانه آب دهنم و قورت دادم و با صدایی که به سختی از گلوم خارج شد.. اوج حیرتم و به زبون آوردم:

– شـ… شما این جا.. چی کار می کنید؟

نمی دونم چرا.. ولی یه لحظه خوشحال شدم.. انگار دیدن این آدم که من و سوار ماشینش کرده بود و حالا با نگرانی داشت نگاهم می کرد.. من و به این باور رسوند که وسط یه خواب و کابوس احمقانه گیر کردم..

پس صد در صد.. اتفاقاتی که توی شرکت میران افتاد و حرف هایی که از زبون منشیش شنیدم هم.. جز همین کابوس بود و من فقط باید صبر می کردم تا بیدار شم!

 

 

 

 

 

 

وگرنه.. حضور استادم که تا دو ساعت پیش.. سر کلاسش نشست بودم.. تو خیابون نزدیک محل کار میران.. درست تو وقتی که داشتم بین مرگ و زندگیم یکیش و انتخاب می کردم.. هیچ توجیه منطقی و عاقلانه ای نداشت!

رو همین حساب چشمام و بستم و سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم.. بوی عطرش هنوز تو مشامم بود و یادم نمی اومد قبلاً هم توی خواب هام انقدر واضح بوها رو تشخیص داده بودم یا نه..

ولی اهمیتی نداشت چون دیگه توانی برای باز نگه داشتن چشمام و کار کشیدن از مغزم نداشتم و شدیداً امیدوار بودم که وقتی چشمام و باز می کنم.. روی تختم.. تو اتاق و خونه خودم باشم و ساعت.. هشت صبح باشه و من این روز نحس و از اول.. به یه شکل دیگه شروع کنم!

اما بازم هیچی اون جوری که انتظار داشتم پیش نرفت.. نمی دونم چقدر گذشته بود که با تکون های دستی رو شونه ام چشمام و باز کردم و دوباره نگاهم.. تو اون چشمای مشکی که حالا درصد نگرانیش بالاتر رفته بود قفل شد!

خودش بیرون بود و بالا تنه اش و از در باز شده سمت من آورده بود داخل و داشت خیره خیره نگاهم می کرد که یه کم معذب خودم و روی صندلی کشیدم بالا و با گیجی به دور و برم زل زدم..

انگار همون چرت چند دقیقه ای من و به خودم آورده بود.. دیگه هیچی شبیه خواب و کابوس به نظر نمی رسید و همه چیز خیلی واقعی تر از اونی بود که بخوام برچسب توهم بهش بزنم!

آب دهنم و قورت دادم و یه بار دیگه نگاهم و دوختم به استاد علی عسگری که هیچ ذهنیتی از این که چه جوری از اون جا سر درآورده بود نداشتم..

تا این که با قرار گرفتن نی آبمیوه توی دستش.. جلوی صورتم نگاهم و ازش گرفتم و شنیدم که گفت:

– یه کم بخور.. رنگت خیلی پریده!

دست خودم نبود که چونه ام لرزید و چشمام پر شد.. من.. طعم این نگرانی ها و توجه ها رو از سمت یکی دیگه چشیده بودم.. یکی که الآن.. تو بدترین وضعیت عمرش قرار داره و من.. حتی واسه ثانیه ای نمی تونستم خودم و بذارم جاش و حال واقعیش و درک کنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
9 ماه قبل

عداب وجدان نداشته باش جبران کن

رها
رها
10 ماه قبل

احتمالا این استاد خود میران هست!!!!شاید پای مصنوعی براش گذاشتن . صورتش رو هم جراحی پلاستیک کرده،صداش رو هم یه بلایی سرش اوردن دیگه😆

علوی
علوی
پاسخ به  رها
10 ماه قبل

ظرف کمتر از یک ماه؟!؟

Elena
Elena
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

😂😂😂😂

رها
رها
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

از این نویسنده هیچی بعید نیست

رضا
رضا
پاسخ به  رها
10 ماه قبل

دقیقاً

پانی
پانی
10 ماه قبل

یه حدسی تو ذهنمه
پسره برادرشه
ولی اون قسمت که گفت اسمش علیه اشناس واسش یکم شکمو بهم میزنه

علوی
علوی
پاسخ به  پانی
10 ماه قبل

الان برادرش اگه زنده بود 18 سال داشت. تو 18 سالگی حداقل فوق لیسانس گرفته و الان استاد دانشگاهه؟!

علوی
علوی
10 ماه قبل

سه گزینه داریم الان:
1- این استاده تصادفی اونجاست، مثلاً چون جزء مدرسین ارشد همون آموزشگاهه. دلیل آشناییش با خانم کاشانی هم ذهنیت قبلیه که استاد تقوی ساخته، اینکه چه مرگش بوده تقوی باید کشف بشه.
2- میران یا عمه‌اش این علی عسکری رو کاشته که مراقب درین باشند، که کار اشتباهی کرده، داستانی که کوروش اول رمان برای میران گفت برای عشقم نامه و کادو می‌فرستادم، اون عاشق مأمور پست شد! این خیلی بد و تلخ می‌شه.
3- نویسنده باز بخواد خیلی یهویی و ناجور متعجب‌مون کنه. مثلاً خانواده‌ای که بچه رو از مادر درین خریدن یه ربطی به خانواده علی عسکری و تقوی داشته باشند. یعنی تهران با 15 میلیون جمعیت اونقدر کوچیکه که همه رو دور هم جمع کرده باشه سر یه کلاس زبان.

به نظرتون کدومه؟؟

مدافع حقوق میران و حامی
مدافع حقوق میران و حامی
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

سومی چون غیر منطقی تره😂

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

دومی

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت حمایت!! ✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻✊🏻

فاطمه
فاطمه
10 ماه قبل

شروع شد قصه ی استاد دانشکاهایی که تو خیابونا علاف میچرخن تا واسه شاگردشون فردین بازی دربیارن 🤣🤣🤣این رمان چرت فقط استاد دانشگاه معروف رمانهای ایرانی رو کم داشت 😁😁😁😁

Yasna
Yasna
پاسخ به  فاطمه
10 ماه قبل

استادا هم میگردن دنبال درین😂😂😂😂

ماه
ماه
پاسخ به  فاطمه
10 ماه قبل

حق 😂😂😂😂

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
10 ماه قبل

،هعی

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x