رمان ماهرخ پارت 27
راوی حال شهریار خراب بود. دوست داشت بیشتر پیش برود. این دختر با پوشیدن ان لباس خواب هوش از سرش برده بود. تن سفید و مـوهای زیبایش از او تندیس زیبایی ساخته بودند که هیچ جوره نمی توانست از او دست بکشد. تن داغ شده اش برای یک رابطه کامل فریاد می کشید