10 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 158

4.5
(4)

 

 

 

 

 

 

 

بدون حرف‌ دیگه ای، خداحافظی کرده و تماس رو خاتمه دادیم.

 

کم‌ فکرم درگیر بود، حالا باید به احضاریه دایان هم فکر می‌کردم و براش برنامه ریزی می‌کردم.

 

ممکن بود تو این جلسه پدرزن و وکیلش هم حضور داشته باشن!

 

باید مدارک جدید رو برای این جلسه رو می‌کردم.

اگه همه چیز طبق برنامه ریزی پیش می‌رفت، تاریخ دادگاه اصلیش مشخص میشد و تازه بازی من شروع میشد!

 

باید خودم رو از همین الان برای اون زمان آماده می‌کردم.

 

درسته از دایان عصبی بودم، اما دلیل نمیشد به پرونده گند بزنم!

 

تو همین افکار بودم که با سر و صدای مامان و حامد که از آشپزخونه میومد، به همون سمت حرکت کردم.

 

حامد با پیشبند قرمز سیمین خانوم که دور کمرش بسته بود و جلو گاز مشغول پختن چیزی بود؛ داشت یکی ‌دیگه از خاطرات بامزه دوران سربازیش رو تعریف می‌کرد.

 

حرف ها و حرکاتش باعث قهقه مامان شده بود و این یه دنیا برام با ارزش بود!

 

 

ممنونش بودم که برای عوض کردن حال و هوای مامان، همه کاری می‌کرد.

 

عشقی از این بالاتر هم بود؟!

حامد برخلاف حرف همه، عشقش رو بار ها و بار ها به مامان ثابت کرده بود!

 

با لبخندی وارد آشپزخونه شده و با نشستن پشت میز، به بقیه ماجرایی که داشت با آب و تاب تعریف می‌کرد، گوش دادم.

 

 

 

 

 

 

حینی که می‌خندیدم، رو به مامان کرده و پرسیدم:

 

– این طبیعیه که همه مردا این همه خاطره فقط از دو سال زندگیشون دارن؟!

 

مامان هم با خنده جواب داد:

 

– من که هرچی دیدم همینطور بوده!

حتی کمال….

 

با اورد ناخداگاه اسم بابا میون حرفش، اولین نفری که سکوت کرده و توی شوک رفت، خود مامان بود!

 

خنده روی صورتش خشک شده بود و دهنش به همون فرمی‌ که داشت حرف میزد، باز مونده بود.

 

قبلا هیچ وقت سابقه نداشت که جلو حامد، اسمی از بابا بیاره!

 

حتی پیش من هم خیلی ازش حرف نمی‌زد و یجورایی خاطراتش برای هردومون حدودا فراموش شده بود!

 

احتمالا بخاطر فکر و خیالاییه که از دیشب گریبان گیرشه.

 

نگاه پر اشکش رو به حامدی که همچنان پشت به ما و رو به گاز ایستاده بود، داد و با صدایی لرزون گفت:

 

– متاسفم عزیزم، منظوری نداشتم!

 

وقتی از حامد جوابی نگرفت، حینی که اشکش جاری شده بود؛ از پشت میز بلند شده با گفتن ” واقعا متاسفم ” از آشپزخونه خارج شد.

 

منم بلند شده و به سمت حامدی که نه حرکتی می‌کرد و نه حرفی میزد، رفتم.

 

کنارش که ایستادم تونستم رگ ورم کرده پیشونی و گوش های سرخش رو ببینم!

 

دستش دور کفگیر توی دستش قفل شده و از فشار زیاد، بند های انگشتش سفید شده بود.

 

نمی‌دونستم واقعا چی باید بگم!

دستی به شونش کشیدم که چشماش رو پر حرص بست و روی هم فشرد.

 

از همین فاصله هم می‌تونستم صدای سایش دندون هاش رو روی همدیگه رو بشنوم.

 

حسابی نگرانش بودم‌.

جوری داشت حرص می‌خورد که مطمئن بودم فشارش حسابی رفته بالا.

 

«سلام دخترای قشنگم🤗حال،احوال؟🙋🏻‍♀️

امیدوارم شب یلدای خوبی کنار عزیزاتون داشته باشین،از ته،ته قلبم از خدا براتون بهترینا رو میخام‌ ،و یکی از این بهترینها آرامش از جنس خودشه ‌‌‌‌‌…

خیلی دوستون دارما،یذره 🤏از خیلی بیشتر🤭🧡

شب یلداتون مبارک🌘🍉»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
4 ماه قبل

مرسی ندا جان
امیدوارم آرزوهات بشه خاطره

همتا
همتا
4 ماه قبل

سلام ندا جان
یلدای شما هم مبارک

camellia
camellia
4 ماه قبل

سلام.مرسی خانم ندای عزیز.برای شما هم مبارک باشه.😘❤

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط camellia
P:z
P:z
4 ماه قبل

سلاممم
یلدای شما هم مبارک ننه نداااا،ایشالا همیشه آرامش داشته باشی و سلامت باشییی❤🍉🍉
همچنین یلدای همه ی کسایی که این پیامو میخونن هم تبریک میگم با آرزوی موفقیت برا همتوننن💛🌻

آهو
آهو
4 ماه قبل

مابااین همه محبتت چیکارکنیم ننه جون؟😍 یلدای شماهم مبارک ایشالا هزارتا شب یلداعمرکنی

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

ممنون ندای عزیز یلدای شما هم مبارک امیدوارم کنار خانواده حسابی خوش بگذره بانو جان😍😘

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x