#پارت368
اینقدر که از دیشب رفتار منطقی و محترمانه ای از خودش نشون داده بود، فراموش کرده بودم که این مسئله چقدر برای اون دردآوره!
حالا هم که مامان با اوردن اسم بابا جلوی حامد، همه چیز رو بدتر خراب کرده بود!
میدونستم مامان ذره ای به همسر سابقش حسی نداره و حرفی که زده ناخداگاه از روی افکار درهمش بوده؛ اما باز هم موقعیت غیر قابل تحملی برای حامد محسوب میشد!
دستم رو از زیر دستش رد کرده و با حلقه کردن دست دیگم دور سینش، بغلش کردم.
به شونش ضربه های آرومی زده و سعی کردم همونجوری که اون دیشب مرهم من شد و آرومم کرد، منم آرومش کنم.
چند دقیقه ای بینمون به سکوت گذشت که با لحن ملایمی گفتم:
– میدونی که مامان از قصد اسمش رو نیاورد؛ مگه نه؟!
فقط از دیشب خیلی ذهنش مشغوله.
بدون اینکه تغییری تو حالت ایستادنش بده، با صدایی گرفته جواب داد:
– فکر میکنی خودم اینو نمیدونم؟!
من از همین میترسیدم تابش!
بین حرف زدنش مکثی کرد.
حس کردم حرف زدن از ترسش، زیادی براش سخته!
بدون اینکه چیزی بگم، بهش اجازه دادم تا با خودش کنار بیاد و اگه خواست، راجع بهش حرف بزنه.
سکوتش چند دقیقه ای طول کشید که بالاخره شکستش و ادامه داد:
– از این میترسیدم که این مرد دوباره راهش رو به زندگی تارا باز کنه!
از دیشب که اسمش رو شنیدم یه دقیقه نتونستم آروم باشم!
سعی کردم حواس تارا رو پرت کنم، اما فایده نداره!
دستش رو دور شونم حلقه کرد و گفت:
– میترسم که شماها رو ازم بگیره تابش!
#پارت369
من از این بابت هیچ نگرانی نداشتم، چون میدونستم جایگاهی توی زندگیمون نمیتونه بدست بیاره!
اما میخواستم حامد بیشتر حرف بزنه و کمی خالی بشه.
به سکوتم ادامه دادم که بعد از تعلل کوتاهی، ادامه داد:
– درسته پدرته و بهرحال برات مهمه، اما نمیخوام اونی که آخر پس زده میشه من باشم!
شاید خودخواهی به نظر برسه، اما من نمیخوام خانواده قشنگم از هم بپاشه تابش!
برای نگه داشتنتون اینقدر خودخواهم که دست به هرکاری میزنم!
جلوی اون مرد که سهله، جلوی خودتونم میایستم!
من این آرامشم رو ساده به دست نیاوردم که اینقدر ساده و مسخره از دستش بدم!
اصلا چطوری میتونم زن و بچم رو بدم دست یه مرد دیگه؟!
وقتی منو بچه خودش خطاب کرد، ناگهان چنان بغضی توی گلوم شکل گرفت که نتونستم کنترلش کنم و اولین قطره اشکم پایین چکید!
چقدر لذت بخش بود بچه این مرد بودن!
اصلا با پدرم قابل مقایسه بود؟!
درسته اختلاف سنی آنچنانی و زیادی باهام نداشت، اما پخته بودن و فهمیدگیش، میتونست اونو توی این جایگاه قرار بده!
منطقی بود که یه لحظه از ذهنم گذشت که کاش واقعا بچه همین مرد بودم!
کاش حامد چند سالی زودتر به دنیا میومد و زودتر عاشق مامانم میشد!
وقتی سکوتش طولانی شد، با همون صدای بغضی گفتم:
– میدونی که هیچ وقت این اتفاق نمیوفته، درسته؟!
تو باید بیشتر از اینا روی عشق منو و مامان به خودت اعتماد کنی!
مامان هم تورو ساده بدست نیاورده که بخواد بخاطر آدمی که چیزی جز عذاب و آزار براش نداشته؛ مردی که واقعا از صمیم قلب دوست داره رو ترک کنه!
دستش رو دور شونم حلقه کرد و بوسه ای روی موهام کاشت.
– کی قراره باهاش رو به رو بشیم؟!
#پارت370
دمی گرفته و جواب دادم:
– به همین زودی!
فقط منتظر خبر دستیارمم که ببینم برای اینکه زندست جایی اقدام کرده یا نه!
من چون اتفاقی از موضوع مطلع شدم، ممکنه که هنوز کاری نکرده باشه و همه جا هنوز همون آدم مرده سابق باشه!
اگه اینطوری باشه دستمون خیلی جلو میفته.
اون وقت برگه برنده دست ماست!
– باشه پس کوچکترین خبری که شد به من اطلاع بده، باشه؟!
– باشه حامد جون نگران نباش.
میدونی که این موضوع چقدر برای منم مهمه، پس نگران نباش!
همه تلاشم رو قراره برای کمترین آسیب دیدن، انجام میدم.
وقتی حرفم تموم شد، از بغلش خارج شدم.
پیشبند دور کمرش رو باز کرد و حینی که روی پشتی صندلی مینداختش، گفت:
– داشتم لازانیا درست میکردم.
میشه خواهش کنم بقیش رو تو انجام بدی تا من برم یه سر به تارا بزنم؟
الان مطمئنم از گریه خودشو کور کرده!
با اینکه اصلا نمیدونستم چطوری میتونم این غذا رو درست کنم؛ اما قبول کردم.
الان قطعا مامان بیشتر بهش احتیاج داشت تا آشپزخونه و ناهار ظهر!
وقتی تایید من رو دید، با تشکری، آشپزخونه رو ترک کرد.
موبایلم رو از روی کانتر برداشته و طرز تهیه لازانیا رو سرچ کردم.
وقتی دستور پخت رو خوندم و روی گاز رو چک کردم، فهمیدم که حامد مواد داخلش رو آماده کرده و فقط پختن خمیرش مونده.
طبق چیزایی که خوندم، مشغول شدم.
هنوز چند دقیقه ای از شروع کارم نگذشته بود که با صدای پیامک گوشیم، نگاهی به سمتش انداختم.
منم پارت میخواممممم
یدونه حامد مون نشه ؟
بشه انشاالله ،بشه فقط 🤭😂
ممنون ندا جان که منظم پارت گذاری میکنی ولی برای من ساعت6عصر هم گذشته که اومده
عزیزم سایت یکم مشکل داشت بخاطر اون بوده …
برا من که اصلا نمیاره 😏
آخ حامد گوگولی و اکلیلی 😍😍😍😍
من دوباره پارت می خوام😥😐😓😟😭
کجایی خانم ندا?!😔
جام که کنار شوفاژه 😂