9 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 156

4.8
(4)

#پارت361

 

 

 

 

 

 

با صدایی که از بیرون میومد، کم کم از خواب بیدار شدم.

رو تخت نشسته و ‌با چشم هایی نیمه باز، به چند نفری که تو حیاط پشتی مشغول انجام کاری بودن؛ خیره شدم.

 

نگاهم رو به ساعتی که هشت و نیم صبح رو نشون میداد کشونده و دوباره به پنجره برگردوندم.

 

این آدما کله صبح روز تعطیل با این حجم از سر و صدا دقیقا داشتن چیکار می‌کردن؟؟

 

از اتاق مامان اینا خارج شده و به سمت اتاق قدیمی خودم رفتم.

 

دوش مختصری گرفته و یه دست از لباسایی که هنوز اینجا داشتم رو پوشیدم.

 

این اتاق به حیاط پشتی پنجره نداشت و خبری از اون سر و صدا اعصاب خورد کن نبود.

 

دوست داشتم دوباره به تخت برگردم و کمبود خواب هام رو کمی جبران کنم، اما نگرانی بابت مامان و حامد مانعش میشد!

 

کمی نم موهام رو گرفته و گذاشتم خودش خشک بشه.

چون کوتاه بودن خشک شدنشون خیلی طول نمی‌کشید.

 

اتاق رو ترک کرده و دنبالشون گشتم.

صدای حرف زدنشون از آشپزخونه میومد که باعث شد به همون سمت حرکت کنم.

 

هر سه کنار هم پشت میزنهار خوری نشسته و مشغول خوردن صبحونه بودن.

 

صبح بخیری به همشون گفته و به سمت چایی ساز رفتم.

 

– صبح بخیر عزیزم.

فکر می‌کردم بیشتر بخوابی برای همین برای صبحونه بیدارت نکردم.

 

چایی به دست، پشت میز جاگیر شده و جواب مامان رو دادم:

 

– اتفاقا خیلی دوست داشتم بیشتر بخوابم، ولی سر و صدای حیاط پشتی نذاشت!

چه خبره اونجا؟!

 

حامد بود که جوابم رو داد:

 

– یکی از لوله های توی حیاط ترکیده و سنگای اطرافشو خراب کرده.

امروز اومدن که هردوشو درست کنن.

اما قرار بود نیم ساعت دیگه کارشون رو شروع کنن که!

حتما صبحونشون رو زودتر تموم کردن تا کارا رو زودتر انجام بدن!

 

سری به تایید تکون داده و مشغول پوست کردن یکی از تخم مرغ آبپز های روی میز شدم.

 

وقتی صبحونمون تموم شد، سیمین خانوم از هممون خواست که آشپزخونه رو ترک کنیم تا بتونه کمی دور و بر رو مرتب و تمیز کاری کنه.

 

حامد هم ازش قول گرفت که سمت گاز نره، چون ناهار امروز به افتخار حضور من، با اونه.

 

مامان با اینکه مثل شب گذشته، دیگه بی قراری و گریه نمی‌کرد؛ اما مغموم و بی حرف تو خودش بود و خیلی باهامون هم صحبت نمیشد.

 

حامد بود که سعی می‌کرد به هر بهانه ای سر حرف رو باهاش باز کنه و نظرش رو راجع به چیز های کوچیک و بزرگ بپرسه.

 

با اینکه مامان جوابای کوتاه و تک کلمه ای میداد و کلافگی ازش می‌بارید، اما حامد بی خیالش نشد.

 

می‌خواست خیلی تو فکر نره و خودخوری نکنه!

با اینکه چشم های خودش حسابی قرمز بود و خبر از شب بدی که سپری کرده بود میداد؛ اما سعی می‌کرد تمام حواسش به مامان باشه و حتی شده برای چند ثانیه، حواسش رو از بابا پرت کنه!

 

منم تو این بین با کیا در ارتباط بودم و اطلاعات جدید رو ازش می‌گرفتم.

 

با این وجود گاهی تو بحثاشون هم شرکت می‌کردم و نظر میدادم.

 

با شنیدن صدای پیامک گوشیم، با خنده نگاهم رو از حامدی که با آب و تاب یکی از خاطرات بامزه و خنده دارش رو تعریف می‌کرد، گرفته و به گوشی دادم.

 

اما با پیامی که روی اسکرین گوشی دیدم، خیلی زود خنده روی لبم خشک شد!

 

#پارت363

 

 

 

 

 

 

پیام از طرف دایان بود و اسم فرستنده پیام، بیشتر از محتواش منو شگفت زده کرد!

 

” سلام خوبی؟! ” ؟؟؟!

بعد از اون همه تایمی که از هم بی خبر بودیم و اوضاع خوبی نداشتیم، این پیامی بود که داده؟!

 

جدای از سرد و گرم بودن رابطمون، با وجود بابا و کاری که کرده بود، واقعا نمی‌دونستم چطوری باهاش صحبت کنم!

 

مثل خودش عادی برخورد کنم و چیزی به رو نیارم تا وقت مناسبش؟

 

یا به حرف میل درونیم گوش کنم و همین الان، اونطوری که دلم می‌خواد، دهنش رو سرویس کنم!؟

 

سعی کردم پیامش رو نادیده گرفته و به بقیه کارام برسم که چند دقیقه بعد، پیام دومش روی صفحه گوشی اومد.

 

” آنلاینی و میدونم که بیداری!

میشه بی توجهی نکنی؟ ”

 

نفسم رو حرصی فوت کرده و مشغول تایپ کردن شدم:

 

” سلام ممنون ”

 

خیلی زود جواب داد:

 

” ممکنه کنجکاو بشی، پس منم خوبم!

باید همدیگه رو ببینیم خانوم وکیل! ”

 

همدیگه رو ببینیم؟!

اونم بعد از جریانات اخیر؟!؟!

فکر نکنم بتونم از پسش بربیام!

 

پرسیدم:

 

” چرا اونوقت؟

اتفاقی افتاده؟! ”

 

هنوز چند ثانیه از ارسال پیامم نگذشته بود که با لرزیدن گوشی و دیدن فردی که باهام تماس گرفته، از مامان اینا فاصله گرفته و به سمت دیگه پذیرایی رفتم تا بتونم راحت تر صحبت کنم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P:z
P:z
4 ماه قبل

مرسی نداجونن

رهگذر
رهگذر
4 ماه قبل

من که خیالم تخته حامد ومامان تابش از هم حدا نمیشن

راحیل
راحیل
4 ماه قبل

عالی اونم نه کم خیلییییی ممنونم ندا جونم فقط یه انتقاد چرا اینقد کم ببین لیلی جون زیاد میذاره آخه رحمی، مروتی، گنا داریم خب

همتا
همتا
4 ماه قبل

آزاد خبری ازش نیس

بانو
بانو
4 ماه قبل

جون بابا چه هیجان انگیز شد😉

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x