یه کم مکث کردم و با گیجی گفتم:
_یعنی میخوای همه چی رو به نسیم بگی؟
کلافه چنگی به موهاش زد وگفت:
_وای… خدایا… این دختر خیلی خنگه!!!
مجیدجان! دلبندم! دارم میگم نسیم میدونه میخوامت میفهمی؟
واسه چی اینقدر از نسیم میترسی؟
_از آبروریزی میترسم.. از کِی میدونه؟
یعنی.. یعنی قبل از بیمارستان هم میدونست؟
یه کم باحرص نگاهم کردو با مکث جواب داد:
_خیلی وقته.. اون روز توی خونه که نسیم اومد ازت معذرت خواهی کرد من مجبورش کرده بودم..
_اما با صحنه بوسیدنت که مواجه شد شروع کرد به کولی گری و سیلی هم زد توی گوشت!
_اولا جواب سیلی که زد رو به بدترین شکل ممکن پس داد..
دوما من اون روز بخاطر حرف تو یا از سر حرص نبوسیدمت وبرعکس عمدا وبا برنامه اون کار رو کردم..
نسیم رو پشت سرت دیده بودم !
صبرکردم نزدیک تر بشه و واضح تر با واقعیت ها روبه رو بشه که خانومی که شما باشی پابه فرار گذاشت و گند زد به همه برنامه هام!
_چیکارش کردی؟
_نگرانشی؟
_دشمنش هم نیستم.. دلم نمیخواد هیچکس بخاطر من آسیبی ببینه!
_بخاطر تو نبود بخاطر بی ادبی و گندکاری خودش بوده..
_چیکارش کردی؟ کتکش زدی؟
_نه.. فقط سیلی خودش رو بهش برگردوندم.. اما کاری کردم جرات نکنه تا مدت ها پاشو اونورا بذاره!
گوشیم زنگ خورد..
بادیدن شماره ی بابا دست وپامو گم کردم..
_وای آرش بابامه! چی بهش بگم؟ نمیخوام بفهمه بیرونم!
با آرامش بلند شد سویچ ماشینش رو از روی میز برداشت وگفت:
_نترس.. آروم باش.. جواب نده بریم توی ماشین صدا نمیاد بعدش جواب بده!
آره پیشنهاد خوبی بود..
ازجام بلند شدم و گفتم:
_باشه پس بریم.. زیادی موندیم هوا تاریک شده!
باتایید سری تکون داد و صاحب مغازه رو صدا زد… بدون اینکه پای صندوق بره وحساب کنه یه مقدار پول به مرده داد وگفت بقیه اش انعام بچه ها…
باهم به طرف درخروجی رفتیم و همین که پامو بیرون گذاشتم سوز سرما به جونم نشست و لرز کردم…
بادست هام خودمو بغل کردم و درحالی که دندون هام روی هم میخورد گفتم:
_وای چقدر سرده… !
هنوز حرفم تموم نشده بود که دست های آرش دور گردنم و کمرم حلقه شد و کشیدم توی بغلش..
_بیا بغلم خودم گرمت میکنم..!
چسبید.. اونقدری شیرینی کارش به قلبم نشست که سرمارو فراموش کردم.. لبخندی زدم و بیشتربهش چسبیدم وسعی کردم بوی عطرش رو وارد ریه هام کنم…
به ماشین رسیدیم سریع سوار شدیم و آرش هم فورا بخاری رو روشن کرد..
_الان گرم میشی عشقم…
_ممنون..
هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای زنگ گوشیم دوباره بلند شد…
باترس یه نگاه به شماره و یه نگاه به آرش کردم..
با آرامش سری تکون داد وآهسته گفت:
_نترس.. جواب بده…!
نفس عمیقی کشیدم و اتصال تماس رو لمس کردم..
_سلام باباجونم…
باشنیدن صدای مامان یه کم استرسم کمترشد!
_سلام مامانم.. خوبی دخترم؟
_عه ببخشید مامانی شماره ی بابابود فکرکردم باباست..!
_اشکال نداره.. کجایی؟ رسیدی؟
_آ.. آره.. فکرمیکنم بیشتراز نیم ساعته که رسیدم!
_خوبه.. پس چرا خبرندادی نگران شدم!
_معذرت میخوام فراموش کردم..
_میتونی حرف بزنی؟ کسی دور وبرت نیست؟
معذب نگاهی به آرش که باچشم های بسته، دست به سینه سرش رو به صندلی تکیه داده بود انداختم وگفتم؛
_نه.. نگران نباش مادرجان.. حواسم هست!
_خیلی پس هروقت تنها شدی زنگ بزن باهات حرف بزنم!
_چشم.. مشکل جدی که پیش نیومده؟
_نه بابا میخوام راجع به اون دختره خدمتکاره حرف بزنم!
_آهان.. باشه چشم.. حتما زنگ میزنم.. سلام به بابا برسون!
_باشه.. خیلی مراقب خودت باش.. خداحافظ
گوشی رو قطع کردم و نفس حبس شده ام رو یکجا بیرون فرستادم..
_پوووف! خداروشکر متوجه نشد…
ازصندلیش جدا شد وهمزمان ماشین رو روشن کرد و گفت:
_اوضاع روبه راهه؟
_اوضاع اونا آره روبه راهه اما فکر میکنم اوضاع تو تعریفی نداشته باشه!
_من؟ چرا من؟
_میشه خواهش کنم بریم دکتر؟ رنگت خیلی پریده!
اه چقدر کم
بچه هاتوروخدامن یه رمان میخونم توگروه واتساب اسمش گناه ناکرده است اسم شخصیتاشم ،ماهتیسا،آهیل،علی هست اگه شمامیدونین کجامیتونم کاملش گیربیارم یااگه کسی خونده بهم بگه داره دیوونه میشم ازبس کشش دادن میگن انلاین میادولی دروغ میگن چون یه بارم گذاشتن پولی هرکی میخوادکاملش بدم من خواستمم،ولی بازم گفت نمیشه
ی رمان گلاویژ دیگه رو باید بخونیم و حرص بخوریم بابا بسه دیگه اه
😐فقط میتونم سکوت کنم 😐💔
خیلی کمه به چ*س بنده
چرا اینقده کمه😥
تقسیر نویسندس😢
بخاطر نویسندس😐
نه بابافکرکنم ،تقصیرکسیه که پارتارومیزاره به نظرمن رماناتکمیل ایناقطره چکونی میزارن وابستشون باشیم
جررر خیلی باحال بود